روزنامه وطن امروز
1397/05/25
صبح جلالی
حسین قدیانی: خانم را گذاشتم کلاس خیاطی! قیطریه! و مثل دفعات پیش، خواستم این ۲ ساعت را بروم امامزاده تجریش که دیدم این بار حسش نیست! و سعادتش! آخر دیشب، عروسی دایی فاطمه بود و تا بوق سگ بیدار بودیم و کلی هم به اصرار همسر، چرخیدیم دنبال ماشین عروس و از شما چه پنهان، بوقی بود که میزدم مثل این خل و چلها! اما خب! بوق پرادویی چیز دیگری بود! بعد از رساندن فاطمه، نشسته بودم در ماشین و خودم را سپرده بودم به خدا که خودش این ۲ ساعت علافی را ختم به خیر کند که مشکی شاسیبلند بوق بلندی زد! یک «ببر جلو اون لگنت رو»ی خاصی در صدای ممتد بوقش نهفته بود! داشتم میبردم جلو این لگنم را که ناگهان چشمم افتاد به فلشک نارنجی خانهموزه جلال، اول خیابان کریمی، تقاطع اندرزگو! تا چشمم به جمال جلال روشن شد، در دل گفتم: «خدایا! فقط با بوق پرادو هدایتمان نکرده بودی، که کردی!» و یاد متنی افتادم که همین چند روز پیش و بیهیچ مناسبتی، برای جلال در پیجم نوشته بودم! و اینکه چقدر دلم حضور در خانه جلال را میخواست! قبلا رفیق مورخم؛ «محمدرضا کائینی» خیلی گفته بود که حتما برو و ببین؛ روحت تازه میشود! حالا بدون هیچ برنامهای و فقط با یک بوق، خدا جورش کرد! چند تایی خیابان رفتم تا به بنبست ارض برسم! پلاک یک! و خانه آجری جلال، هیچ کجا نباشد الا در بنبست زمین! و لابد به یاد «نفرین زمین» که کتابی از کتابهای جلال باشد! چرا چیزی از کتاب یادم نیست؟! و حتی اینکه رمان بود یا مقاله؟! و آیا این نسیان، از علائم گذر از عصر جوانی نیست؟! و من حالا در «بنبست ارض» همین که جلوی در چوبی خانه جلال رسیدم، یاد افکارم افتادم هنگام نوشتن آن متن اینستایی! و اینکه چقدر روشنفکران امروز ما از جلال دورند! و چقدر با او دشمن! و چقدر میزنندش! و چقدر دله غرب شدهاند! گویی به استخوانی از ترامپ، راضی!و کیفور از وعده مذاکره! و آنهم با وجود تجربه برجام! و اینکه دیدیم و فهمیدیم چقدر امضای آن گاوچران بدترکیب، تضمین است! و اگر در سایه ایفل، جانوری جان دهد، آبغوره حضرات! و برای کودکان یمن، بیهیچ تیتر یکی! آنجا در دیار غربت شام، جوان ایرانی برود سر دهد تا توی روشنفکر، با یک دنیا ادعا در زمینه وجدان و آزادگی و استقلال، لوگوی روزنامهات را با پرچم تروریستها ست کنی! «نه غزه، نه لبنان» اما «هم کری و هم ابوبکرالبغدادی»! و همه پزت کورشی است که مدعی هستی «منشور حقوق بشر» داشت و به فکر مردم منطقه زمان خودش بود! و لابد سعدی هم به شهادت «بنیآدم...»! ولی خب! بنیآدم غربزدهها، فقط باید رنگ چشم آبی داشته باشد! و ترجیحا کراواتی! و همینطورها بود که هفته پیش، بعد از متن مذکور رفتم و غربزدگی را باز کردم که هنوز هم کتاب روز است! کتاب امروز! آدم غربزده در لج مدام با وجدان کج خویش است! و من چرا باید در خانه حقیقتا روشنفکری به نام جلال، بسنده کنم به حیاطی و حوضی و نیمطبقه دلربایی که اتاق کار جلال بود و چه پنجره فریبایی داشت؟! آیا آمدهام اینجا فقط خانهای ببینم گیرم سنتی و دستساز؟! و گزارشش را بنویسم برای روزنامه که نبودید ببینید چه شیروانی قشنگی داشت؟! حتما در همین شهر، بهتر از خانه جلال پیدا میشود اما جلال، بیش از آنکه معمار و صدالبته بنّای ساختمانش باشد، معمار و عملهبنای تلنگر به وجدان جامعه روشنفکری بود! و نیز اصحاب قلم! که اگر قرار است بفروشی، همان به که بازویت را، قلم را هرگز! وجدان را هرگز! نه! من بنا ندارم با مدح جلال، امامزادهای به امامزادهها اضافه کنم! چه اینکه به اشتباهات او واقفم! و مگر خود جلال، واقف نبود؟! و در اوج حریت، خودش را لو نداد؟! و از گذشتهاش ننوشت؟! راهی نبود که جلال نرفته باشد لیکن فرق او با روشنفکر همچنان غربزده، در وجدان و انصافی بود که جلال داشت و این جماعت بیمارمتولدشده، ندارند و بعید نیست بیمار هم بمیرند! وقتی شریعتی را «روشنفکر مسلح» میخوانند و افکارش را «داعشپرور» و وقتی از این بدترها نثار جلال میکنند، یعنی هنوز هم جای بخصوصی از بدن مریض جماعت منورالفکر از «دموکراسی متعهد» شریعتی و «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» درد میکند! نیست که آلاحمد خودش از آل روشنفکران بود، بهتر از همه توانست آن روی معذرت میخواهم؛ سگ غربزدگان را برای همیشه و برای همه نشان دهد! و در خانه جلال که به عبارتی خانه سیمین بود، دیدم اتاق کار جلال، نیمطبقهای از همکف، بلندتر است! و این، استعاره از اشراف نویسنده «خسی در میقات» است به زمین و آنچه در زمین میگذشت! وجه ثابت جامعه روشنفکری، عدم پذیرش هیچ اشتباهی است! تحت هر شرایطی، راهشان درست و رأیشان صحیح است! و تو هرگز از این جمع، عذرخواهی نخواهی شنید! به عکس جلال! همان حر آزادهای که از هر که و هر کجا لازم بود ببرد، برید! و هرگز بهانه نیاورد! نشسته بودم در اتاق نشیمن و داشتم به آخرین عکس جلال، نگاه میکردم! عصایی در دست و محاسنی در صورت! و فکر کردم مگر جلال، همهاش چقدر زندگی کرد؟! یکی نداند، وهم برش میدارد ما داریم از یک پیرمرد سخن میگوییم که فقط n تا کتاب و تألیف و ترجمه و مقاله داشت! نخیر! سخن بر سر «مدیر مدرسه»ای است که فقط ۴۶ سال از خدا عمر گرفت و بخشی از این عمر را در همین خانه گذراند! خانه و شاید هم پناهگاه! و مگر خودش نگفته بود که وقتی از ساختن جامعه عاجزی، ناچار آن را در چاردیواری خودت میسازی! و شاید به امید ونگونگ بچههایی که آخرش هم داغ این سروصدای کودکان، ماند در دل مردی به نام جلال و زنی به نام سیمین! راستش بارها گریه کردم وقت خواندن «سنگی بر گوری» که گمانم روضه جلال بود در غم نداشتن فرزند! و حالا کتابها و کلمهها و جملهها، بچههای این زن و شوهر شدهاند! و حتی این خانه هم! خانهای که مرگ جلال را هرگز ندید! که جلال در جایی دیگر و شهری دیگر و خانهای دیگر مرد! که این خانه، تاب دیدن مرگ معمارش را و بلکه عملهبنایش را نداشت! چه بسیار از آجرهای خانه جلال که با دست خودش بالا رفتهاند و دیوار شدهاند! چه بسیار که سیمینخانم عصا دست میگرفت و غروبها تا امامزاده صالح میآمد، بلکه با این ذریه «علی» نجوا کند! و چقدر که عاشق مولاعلی بودند این زن و مرد اصیل ایرانی! و این، همان ایامی است که جلال، خسته از دنیا، رفت پی حج! رفت تا بعد از عمری کسی بودن، خسی شود در میقاتی! محل قرار آدمی با وجدان خودش! با خود خود خود خدا! و من هم در خانه جلال، دیدم که این «قلم» چه گران به دست ما رسیده! نه! نباید بفروشمش! آن هم به درندگانی که سور زدهاند به نمرود و فرعون! حیف قلم که بدل به رنگ شود و بعد هم هماهنگ شود با پرچم لعین تکفیری! یا ضمانت دهد به قول کری! خاک بر سر این روشنفکری! اما زنده باد زندهیاد آلاحمد که از خود، خانهای در تهران به یادگار گذاشت که برای ما موزهای بشود دنج و دیدنی! لیکن این فقط خانه جلال است که موزه شده! قلمش را هنوز جوهری هست! و گوهر همین است! و آنچه میماند همین کلمات است! آجرها روزی پودر میشوند و کوهها روزی پنبه میشوند و کورهها روزی میسوزند اما جلال همیشه خدا برای آل قلم، جلال است! بوق درستی زدی حضرت پرادویی! دلم حوض حیاط خانه نویسندهای را میخواست که عدل در همین ایام، جامه احرام به تن کرده بود تا گرد خانه خدا و اصلا بگو خود خدا بگردد! آفرین به شرفت آلاحمد...
سایر اخبار این روزنامه
قیمت ارز حتما پایینتر میآید
مارشی برای حمله به الیگارشی
غربال گزینههای روی میز
ایستاده در مقابل فساد
ایستاده در مقابل فساد
لازم باشد از وزیر هم تحقیق میکنیم
لازم باشد از وزیر هم تحقیق میکنیم
بازار ارز منتظر وعده جدید روحانی
بازار ارز منتظر وعده جدید روحانی
اعمال تحریمهای جدید علیه کرهشمالی
اعمال تحریمهای جدید علیه کرهشمالی
بنزاید معمار پنهان
صبح جلالی
تأیید کلیات مصوبه ممنوعیت به کارگیری بازنشستگان
نه در گذشته 50 درصد بوده و نه الان 11 درصد