روزنامه شهروند
1397/07/04
کودکان، خیران و بازگشت امید به مدرسه
زهرا جعفرزاده| «از جلو نظام، خبر داررررر». صدا میان چهارگوش دیوارهای کوتاه، دیوارها خاکگرفته کمانه کرد، رسید به اتاقکهای آلومینیومی، کوچههای تنگ و ماتمگرفته را دور زد، از کنار قبرستانی که 319روز پیش، نزدیک به 140 «کوئیک»ی را بلعید، گذر کرد و بازتابش رسید به گوش «رباب». ماتم، نشانی رباب است؛ صورت اصلاحنکرده، ابروهای به هم پیوسته، لباس سیاه بلند، شال پیچخورده دور سر. ساعت 8 صبح اول مهر، نگاه رباب عزادار و هانیه، در صف آشفته و بینظم مدرسه لقمان، در هم گره خورد؛ ساختمان جدید مدرسه لقمان، قرار است میزبان هانیه مو چتری، مو حنایی شود در کلاس پیشدبستانیها.فارسی بلدی؟
(میخندد) دندانهای ریخته را میگذارد پشت ویترین لبهای سرخش. مادر میگوید: «خجالتی است.»
بلندگو به زحمت کار میکند: «اللهاکبر...» ناظم در تلاش باطل، برای نظمدادن به صف دختران و پسران، فریاد میزند تا همه به یک خط درآیند و کامبیز دیرباز- بازیگر- زنگ مدرسه را به صدا درآورد. دیرباز، چندماهی میشود که سخنگوی پویش بدسرپرست تنهاتر است را عهدهدار شده و حالا با اعضای این پویش، برای اول مهر، به مناطق زلزلهزده کرمانشاه آمده؛ به «کوئیکها» تا مدرسههایی که خیران ساختهاند را افتتاح کند و کتابخانه مدرسه را تجهیز. دینگ دینگ دینگ... زنگ مدرسه میپیچد در گوش «رقیه» و «مهناز» و «افسانه»؛ مادران داغدار 9 دانشآموز در خاک رفته.
اسفندیار کریمی، مدیر مدرسه لقمان میگوید زلزله بیستویکم آبان سال گذشته، جان 9 دانشآموز روستای «کوئیک عزیز» را گرفت، 4 دختر، 5 پسر. اگر بودند امسال باید روی نیکمت کلاسهای اول و چهارم و ششم مینشستند.
صف بینظم دختران با مقنعههای صورتی و سفید که با مانتوهای آبی و سرخابی هماهنگ شده، کنار صف پسران با لباسهای معمولی و یکی درمیان کوله به دوش، راه بزرگترین کلاس مدرسه را میگیرد. آنجا روبهروی تختهسیاه و گچهای قرمز و سفیدش، میز هدیهها انتظارشان را میکشد. هیاهو بالا میرود.
شوق نگاه «شادیا» و «هیرو» را «عبدالسلام» ندارد، «عبدالسلام» پاییز پارسال، هم کلاسیهایش را از دست داده و حالا با سر میگوید که جای دوستش خالی است روی نیکمت کناریاش در کلاس چهارم.
«این همان مدرسه قبلی است، اما یک ساختمان به آن اضافه شده، بعد از زلزله دیوارهایش خراب شد، جوری که بچهها میترسیدند وارد کلاسها شوند، یک گروه خیر آمدند و دیوارها را تعمیر کردند. بعد از زلزله کانکس، کلاس بچهها بود.» چشم پرستو دنبال دخترش هیروست: «عید نوروز تعمیرش کردند، بچهها یکی دوماه بعد از زلزله مدرسه نمیرفتند.»
عبدالله شاگرد کلاس دوم است، پارسال تنها چند ماه مدرسه رفت. صدای سرودخوانی بچهها از بزرگترین کلاس مدرسه، مهتاب را یاد دخترخاله 8سالهاش میاندازد. نیمکت امسال دخترخاله، قبرستان «کوئیک»هاست. همان گورهای بزرگ و غمناک.
مادران کنار درِ زنگزده، روی سکوی بتونی تازه ساخت مدرسه، انتظار بچههایشان را میکشند. بعد از مدرسه بتونی، باید به خانههای آلومینیومی برگردند: «هنوز خیلی از خانهها ساخته نشده.» روستا، هنوز در پسلرزه زلزله 7.3 آبان به سر میبرد. خانههای ریختهشده، یکی دومتر بالا آمدهاند و اتاقهای آلومینیومی، محصول جدید زمین روستاست گویا.
از برج 11، اهالی روستا، وامهای 45میلیون تومانی را گرفتند و شروع کردند به ساختوساز: «الان این اسکلت را میبینی، 45میلیون تومان از ما گرفتهاند تا ساختند. حالا پولمان تمام شده.» مرضیه، با دست، ساختمان بیدر و پیکر، نشانه میگیرد: «خودمان داریم میسازیم.» تل خاک و سیمان و آجر، حرفهایش را تأیید میکند. «حسن» گوسفندها را به چَرا برده بود و حالا در بازگشت، از کنار در آغل جلوی مهمانها میایستد: «زلزله نزدیک به 20 داممان را گرفت، هر گوسفند نزدیک به 600هزار تومان است، کمی به ما پول دادند گوسفند خریدیم، اما هنوز به تعداد قبل نرسیده.»
«زندگی مثل قبل نشده، ما عادت کردیم.» مرضیه زن حسن، از راه میرسد و حرفهای همسرش را کامل میکند. یکی دوساعت دیگر مانده تا اسماء و مازیار از مدرسه برگردند به خانه، به اتاقهای آلومینیومی. مادر میگوید: «بعد از زلزله نه بچهها خوب درس خواندند و نه معلمها خوب درس دادند. افکارشان به هم ریخته بود، شبها سیر نمیخوابیدند، دوستانشان را از دست داده بودند.» زن میگوید: بعد از این خرابی، بسیجیها آمدند و مدرسه را ساختند. حالا بچهها خوشحالند.
«زلزله که آمد، مدرسه مخروبه شد، خیران آمدند و ساختند، یک ساختمانش جدید است و آن یکی تعمیری.» اسفندیار کریمی –مدیرمدرسه– میگوید بعد از زلزله خیلیها به مدرسه برنگشتند، آنهایی هم که آمدند افت تحصیلی پیدا کردند. حال روحیشان هم خوب نبود، هم حال بچهها و هم معلمها: «گروههای روانشناسی آمدند، با بچهها بازی و سرگرمشان کردند.» او میگوید تعداد دانشآموزان مدرسه کم نشده، زیاد هم شده، چون از شهرهای دیگر هم به اینجا آمدهاند. مدرسه لقمان مهر 97، 125 دانشآموز با 10 معلم دارد، بیشترین جمعیت را هم کلاس سوم دارد.
ساعت از 9 گذشته که زنگ اول مهر مدرسه شهید «عباس دوران» هم بلند میشود، مدرسه «کوئیک مجید»، دیوارهایش در زلزله ریخت و خیران با 50، 60میلیون تومان دیوارش را ساختند تا مهر امسال مدرسه، همان مدرسه قبل از آبان سال پیش باشد.
مادر 9 ماهه باردار است و از پشت چمنها به پسرش چشم دوخته که یک لحظه آرام و قرار ندارد: «بعد از زلزله، کانکسها کلاس درس شدند.» زنان روستا، کامبیز دیرباز را از دور تشخیص میدهند و به شوق میخندند. مدرسه زنگ ندارد، دیرباز چکش به دست روی ستون آهنی میکوبد که یعنی زنگ به صدا درآمده: «خیلی از بچهها همکلاسیهایشان را از دست دادهاند.» آقای عزیزی، مسئول بهداشت است و بالای سکو، برای بچههای 13، 14 ساله، از اهمیت مسواکزدن میگوید، مراد عظیمی، مدیر اما حرفهای مهمتری برای گفتن دارد و یادی از دانشآموزان ازدسترفته مدرسه میکند. مدرسه شهید عباس دوران، دو دانشآموز را در زلزله از دست داد، یکی سال اولی و یکی هم سال سومی. مدرسه بعد از زلزله در اختیار سپاه بود، سه چهار ماهی طول کشید تا سپاه مدرسه را تخلیه کرد و کلاسها دایر شد. تا آن زمان، کلاسهای متوسطه در شیفت مخالف مدرسه لقمان تشکیل میشد: «بعد از زلزله مدرسه آسیب جدی ندید، اما تجهیزات زیادی از بین رفت.» کلاسهای درس بعد از آبان با یکی دو دانشآموز شروع شد و کمکم به
12، 10 نفر رسید و حالا اول مهر 97، مدرسه 83 دانشآموز دارد: «الان تعداد معلمهایمان خیلی کم است، تا جایی که من بهعنوان مدیر باید در هفته چند ساعت تدریس کنم.» مدیر میگوید زلزله خیلی از مدارس را خراب کرد و دانشآموزان ناچارند مسیرهای زیادی را بروند تا به مدرسه برسند. غلامی، دبیر عربی مدرسه اما بعد از زلزله نگاه امیدوارانهای به تحصیل دانشآموزان ندارد: «بچهها خیلی علاقهای به درسخواندن ندارند.»
کانکسهای درس نارنجی
در روستای جنگزده، زلزلهزده
کلاس «یاس» روی کانکس نارنجی روستای شنغال خالدی نشسته. نخستین روز مهر است و کلاسها در حالت تعلیق. نیکمتهای چوبی که کنار کانکسها روی هم سوار شدهاند، وضع را تایید میکنند. ساعت 10 صبح است و بچهها بدون روپوش و مقنعه، میان کوچههای روستا، بالا و پایین میروند، ماشین هدیه که از راه میرسد، همه دورش حلقه میزنند، برایشان کولهپشتی و مدادرنگی و جامدادی آوردهاند. سایه «بازی دراز»، کوه بلند روستا روی خانههای ساخته و ساخته نشده، سایه انداخته، زلزله، 80درصد خانههای روستا را خراب کرد و از همان روزهای نخست، خیران آمدند و ساخت 50 خانه را با همکاری بنیاد مسکن عهدهدار شدند. اهالی روستا آن ساعت صبح از جلوی دیوارهای خرابه، غریبهها را میپایند.
مدرسه روستا در زلزله خراب شد و کلاسها تا چند روز دیگر در یکی دو کانکس برپا میشوند. دبیرستانیها هم باید 5 کیلومتر را با سرویس بروند تا به مدرسهشان در سرپل ذهاب برسند. کلاسهای کانکسی، یادگار زلزله تنها برای بچههای این روستا نیست، مدیران مدارس کوئیک عزیز و کوئیک مجید هم از حال روستاهای دیگر خبر دارند که خیلی از کلاسهایشان، کانکسی است و اگر به گفته مهراله رخشانیمهر، رئیس سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس، تفاهمنامهها برای ساخت مدارس در روستاهای کرمانشاه عملی شود، 200 مدرسه ساخته میشود و دیگر روستاها خالی از کانکس میشوند. همین مسئول در وزارت آموزشوپرورش چند روز مانده به سال تحصیلی اعلام کرد که زلزله سال گذشته، 78 مدرسه را در مناطق روستایی و شهری کرمانشاه خراب کرد. روستای شنغال خالدی، هنوز حالوهوای جنگ دارد، لباسها، چهرهها، زندگیها. آنها یک بار سال 57 از هم پاشیدند و یک بار سال 67. یک بار جنگ بود و یک بار هم حمله منافقین: «اوضاع روستا اصلا خوب نیست، کشاورزیاش بد نیست، اما دامداری وضع خوبی ندارد.» افسانه 40سال را رد کرده و آوارگی جنگ هنوز گوشه مغزش نشسته: «زلزله، جنگ را به یادمان آورد، اصلا از جنگ هم بدتر بود.» روستا 5 کیلومتر با سرپل ذهاب فاصله دارد، اما جزو گیلانغرب به حساب میآید. اهالی روستا، پول ندارند، درآمدشان کفاف زندگیها را نمیدهد، چارهای ندارند، لب فروبستهاند و سرنوشتشان را نظاره میکنند، از سال 57 تا 97. تمام بچههای زیور، دانشجو هستند و بیکار: «هیچ جایی نداریم برویم. گرانی است. کجا برویم؟» زلزله آنها را افسرده کرده، میگویند پسلرزهها، حالشان را بد کرده، بیشترشان مریض شدهاند. تعدادی از پیمانکاران، پول را گرفتند و رفتند
«جعفر یکتا»، روز زلزله در سامرای عراق بود و قصد داشت همراه خانوادهاش به کربلا برود، زلزله که آمد بند و بساطش را جمع کرد و به کرمانشاه رفت. کارش از همان روز آغاز شد: «در سرپل ذهاب بالای 1500 روستا وجود دارد که بعضی از آنها در نقاط صفر مرزی هستند و در زلزله آسیب جدی دیدند، ما وقتی کارمان را شروع کردیم، سعی کردیم موازی کاری نداشته باشیم، همان اول دست گذاشتیم روی مدرسهها. بعد کارمان به خانهسازی هم کشیده میشد.» روستای کوئیک عزیز، بیشترین کشته را در زلزله داشت و همین هم شد تا تمرکز این خیران روی این روستا بیشتر باشد: «مدرسه این روستا وضع بدی پس از زلزله داشت، روزهای اول بچهها در شرایط بدی مدرسه میرفتند، ما هم تصمیم گرفتیم تا برایشان کلاس و مدرسه بسازیم. در روستای دیگر هم مدرسه را تعمیر کردیم.» خانه سازی هم در گروه فعالیتهای این خیران است: «ما در این روستا خانههای معروف به 27 روزه را با همکاری سازمانهای دیگر ساختیم، بعد رفتیم سراغ روستای شنغال خالدی. آنجا هم تعهد کردیم 50 خانه را با همکاری بنیاد مسکن بسازیم. برای هر خانه نزدیک به 25 میلیون تومان بودجه در نظر گرفتیم یعنی برای 50 خانه، یک میلیارد و 200 میلیون تومان باید کنار بگذاریم.» یکتا، تیم پویش بدسرپرست تنهاتر است را به روستاهای در حال ساخت میبرد و انتقادهایی به سیستم ساختوساز و بازگشت مردم به زندگیشان میکند:«پولی که دولت برای ساختوساز در نظر گرفته بود به بنیاد مسکن داده شد، آنها هم پول را به پیمانکاران دادند، اما متاسفانه برخی از پیمانکاران پول را گرفتند و رفتند. اتفاق بد دیگری هم که افتاد این بود که برخی از پیمانکاران مصالحی را که خریده بودند، پس از گرانی دیگر تحویل ندادند.» ماجرا اما تنها به این پیمانکاران محدود نمیشود، مستاجران، دیگر قربانیان زلزله هستند، آنها نه خانه دارند و نه رهنی که برای خانه قبلیشان داده بودند را از مالک گرفتهاند و حالا آنها ماندهاند و سرپناه آلومینیومی که همان کانکسها هستند. خیلیها هم که در روستاها بودند، دامهایشان را از دست دادند و بیکار شدند. یکتا درباره کاهش کمکهای مردمی هم حرفهایی میزند:«سیستم توزیع کمکهای مردمی از همان ابتدای زلزله درست نبود، ما خودمان سیستمی را تنظیم کردیم که کمکها را به صورت مدیریت شده به روستاها و مناطق زلزلهزده میبردیم، یعنی میدانستیم کدام روستا چه کالاهایی را گرفته. ما برای اتفاقهای بحرانی اصلا آمادگی نداریم.» قرار ما، هر سال مدارس آسیب دیده
فاطمه رحیمی - دبیرپویش بدسرپرست تنهاتر است – کامبیز دیرباز سخنگوی جدید پویش را به مناطق زلزلهزده آورده تا زنگ مدرسههای تازه ساخت را به صدا درآورند و هدیهها را میان دانشآموزان توزیع کنند: «پویش هر سال اول مهر، همراه با سخنگویش به مدارسی که بچههای آسیبدیده دارد میرود، سال گذشته برای آغاز سال تحصیلی همراه با احسان حدادی، مهناز افشار، آزاده صمدی و هانیه توسلی به چهار مدرسه در تهران رفتیم و امسال هم تصمیم گرفتیم برای یادآوری زلزله، به مناطق زلزلهزده کرمانشاه بیاییم و برای دانش آموزان کتاب و هدیه آوردهایم.» به گفته او، هدف این کمپین، فرهنگسازی و آموزش عمومی برای رفع و کاهش آسیبهاست:«در این سفر از دو مدرسه در روستاهای کوئیک عزیز و کوئیک مجید بازدید کردیم، این مدارس در زلزله آسیب دیدند و با کمک خیرانی که با پویش در ارتباط هستند، ساخته شدهاند. گروه خیر، افرادی هستند که به صورت مستقل و برای ساخت مدارس و خانه در مناطق زلزلهزده فعالیت میکنند.» بچهها مخاطبان اصلی هستند
کامبیز دیرباز، سخنگوی کمپین بدسرپرست تنهاتر است، برای نخستین بار است که به کرمانشاه میآید و حالا با دیدن خیران مدرسهساز و خانهساز، میگوید که اصلا تصور نمیکرده آدمهایی هم باشند که تا این میزان درگیر کارهای خیرخواهانه باشند:«مخاطب اصلی ما بچهها هستند. تصور ما این بود که آغاز سال تحصیلی شور و شوقی در بچهها ایجاد کند که این اتفاق هم افتاد. دانشآموزان زلزلهزده سه ماه تابستان سخت و گرمی داشتند و حالا وارد محیط مدرسه میشوند و این میتواند برای آنها شرایط بهتری فراهم کند. من ایمان دارم که از این دانشآموزان، آدمهای بزرگی ساخته میشوند.»
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
همه راه ها به FATFختم می شود
کودکان، خیران و بازگشت امید به مدرسه
وقتی کمدینها اخم میکنند!
داستان ایثار
عزم جهانی برای نجات برجام
جستوجوی کاخ رؤیاها با قمار و بازی آنلاین!
تروریست پنجم چه کسی بود؟
بازپرس در انتظار توضیحات شهردار منطقه 2
مودریچ چگونه به سلطنت رونالدو و مسی پایان داد؟
آقای همهکاره زیر تیغ هواداران استقلال
12میلیون یمنی در خطر قحطی جدی
ستاره نیمکتها و مولودی تنشزا
صفحه شهرونگ
تماشای رویای رازآلود زنان بلوچ
مهارت شوخی کردن
برگرداندن پول كافي نيست