روزنامه فرهیختگان
1397/08/29
ایرانشهری مرده است
نشست «در کجا ایستادهایم؟ نگاهی به آوردهها و بایستههای دکتر داود فیرحی در دانش سیاست» روز یکشنبه به همت گروه روندهای فکری مرکز مطالعات خاورمیانه و با همراهی انجمن علمی علوم سیاسی ایران برگزار شد. فیرحی در این جلسه روایتگر نکاتی درمورد پروژه فکریاش بود که از حیث آشنایی مخاطبان با چکیدهای از افکار و اندیشههای او، آنهم به روایت خودش، بسیار مغتنم و خواندنی است. نکته حائز اهمیت دیگر پاسخ فیرحی به پرسش احمد بستانی درمورد اندیشه ایرانشهری بود. استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران در پاسخ، پروژه سیدجواد طباطبایی را صراحتا مورد نقد قرار داده و قرائت او را از خواجه نظامالملک غیرواقعی و تخیلی خواند. علاوهبر داود فیرحی به ترتیب سلمان صادقیزاده، سیدرضا حسینی، محمدمهدی مجاهدی، رضا نجفزاده و حبیب عشایری هم به ایراد سخنرانی پرداختند. قرار بود احمد بستانی از دانشگاه خوارزمی و سیدعلی میرموسوی از دانشگاه مفید هم در این برنامه حضور داشته باشند اما چنین نشد و مجری جلسه متن ارائهشده توسط بستانی و سوالات ارائهشده توسط میرموسوی را برای حاضران قرائت کرد. سپس داود فیرحی در دور دوم صحبتهایش با نگاهی به انتقادات مطرحشده به طرح نکات دیگری در باب پروژه فکریاش پرداخت و جلسه با پرسش و پاسخ حضار و او خاتمه پیدا کرد. نظر به اهمیت سخنرانی فیرحی در فهم و درک سمتوسوی تلاشهایش در دو دهه اخیر در حوزه علم سیاست، «فرهیختگان» متن کامل سخنان او در این نشست را منتشر میکند. بعضی موقعها نامگذاری کار سختی است؛ [اینکه] انسان بخواهد روی ایده یا پروژهای نامگذاری داشته باشد. مطلب دیگر این است که من اصلا به این باور ندارم که یک ایده یا پروژه، «آگاهانه» شکل بگیرد بلکه به تدریج اتفاق میافتد. مجموعه این نوشتههایی که سعی کردم روی کاغذ بیاورم درواقع سرنوشت تحول فکری خودم است.فاز اول پروژه: فهم دنیای سنت اما اگر بخواهم پاسخ کوتاهی به این سوال [پروژه فکری شما چیست؟] داشته باشم [باید بگویم] که نوشتههای من دو بخش است: یک قسمت آن به فهمیدن دنیای سنت فکری ما در حوزه دین و سیاست برمیگردد، بهعنوان مثال کتابهای «قدرت، دانش و مشروعیت» و «تاریخ تحول دولت در اسلام» و برخی کتابهای دیگر، اینها بیشتر جهت آشنایی خودم با دنیای سنت بود. تصوری که در مطالعاتم به ذهنم آمد و شکل گرفت این دریافت بود که دیدم جهان اسلام در حوزه تفکر سیاسی در فضای سنت بهشدت اقتدارگراست، یعنی سنتهای ما بهشدت اقتدارگراست. سپس این سوال به ذهنم آمد که آیا این اقتدارگرایی از «نصوص دینی» ما برخاسته است؟ یعنی این «متنهای مقدس» ما هستند که در حوزه سیاست، اقتدارگرا هستند؟ یا اینکه نه، این متنهای ما نیست که اقتدارگرا شده است بلکه این «سنت» است که حتی روی «متن» فشار آورده و بخشهای اقتدارگرای متن را برجسته کرده است. برداشت من این است که نصوص دینی به هیچ وجه اقتدارگرا نبودند، البته این به این معنا نیست که نشانههای اقتداری نداشتهاند، [بلکه] فقط میخواستم توضیح دهم که نصوص دینی چون نصوص بزرگی هستند و در یک نظام دانش، یکجا جمع نمیشدند، معمولا تفکر سنتی ما آنها را اقتدار کرده است؛ یعنی «سنت» ما اقتدارگرا بوده و این سنت، به «نصوص دینی» هم رنگ اقتدارگرایی داده است. این «اقتدارگرایی سیاسی» سعی کرده است که خودش را به نص نزدیک کند و از «نص» تایید بگیرد. این بحثی بود که در مباحث اولم به آن اشاره کرده بودم و کوشش کردم تا در حوزه دانشهای سیاسی، «سنت» را از «نص» جدا کنم. این کار اول من در نوشتههای ابتداییام بود.
فاز دوم: برجستهسازی وجوه دموکراتیک نص نوشتههای بعدی من از کتاب دو جلدی «فقه و سیاست» شروع میشود و بعد از آن کتاب «حکمرانی حزبی» است و پس از آن هم کاری است که راجعبه قانون است و هماکنون درحال انجام آن هستم. در این کتابها کوشش میکنم تا وجوه دموکراتیکی که هم در دانش ما و هم بهخصوص در نصوص دینی ماست را برجسته کنم. من در مطالعات خودم به تدریج متوجه شدم که درست است که در اروپا هم تجدد [اول] در حوزههای دیگری مثل فلسفه و هنر و ادبیات رخ داده و«تجدد سیاسی» کموبیش محصول آن است، اما با مطالعات شخصی و با همکاری دوستان طلبه و دانشجو متوجه شدم که اصلا تجدد در اروپا و بهخصوص در انگلستان– که میگویند مادر نظام سیاسی جدید است- اتفاقا از جان لاک و از «تجدد در تفسیرهای دینی» شروع شده است. مطالعات من نشان داد که این بحث در ادبیات شیعی هم ممکن است و هم اتفاق افتاده است. بزرگانی مثل مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم نائینی، شخصیتهای دیگری مثل مرحوم شیخ اسماعیل محلاتی و بزرگان دیگری در حوزه تکنوکراسی مثل مرحوم میرزایوسف مستشارالدوله و در حوزه جهانگردی افرادی مثل شیخ محمدحسن سیاح و بعد در حوزههای دیگری، سیدجمال اسدآبادی و در فضای روشنفکری میرزا ملکم یا میرزا فرخخان و دیگران [در این زمینه فعالیت کردهاند]. احساس کردم که در واقع نهتنها نسبت «دین» و «دولت دموکراتیک»، متناقض و ناممکن نیست بلکه متفکران ما عناصر آن را برجسته کردهاند. من در این نوشتهها سعی کردم که فقط چیزهایی که دیگران گفته بودند را کموبیش جمع کنم.
مثلث هویتی انسان جدید ایرانی اخیرا احساسم این است که یک مقدار باید به «انسان جدید ایرانی» که ساختهایم فکر کنیم. از جنگهای ایران و روس به بعد، انسان ایرانی تغییر کرده است. این انسان جدید ایرانی رابطه خودش با سنت را شل کرده اما قطع نکرده است. رابطه خودش را با غرب برقرار کرده اما محکم نکرده است. رابطه خودش با دنیای باستان را برقرار کرده اما خیلی فیکس هم نکرده است. بنابراین انسان امروز ایرانی، انسانی است که درون یک مثلث ساخته شده که اضلاع آن را «مذهب»، «تجدد» و«ایرانگرایی» تشکیل داده است. حالا در نوشتهها[ی اشخاصی که نام بردم] هر کسی یک قسمت از آن را برجسته کرده است. برخی بخش تجدد، برخی بخش مذهبی و برخی بخش سنتی و باستانی آن را برجسته کردهاند. من سعی کردم توضیح دهم که این انسان امروز چطور ساخته شده است و آن روایت مذهبی که کمک کرده که این انسان را بسازد، یعنی در واقع «وجه مذهبی تجدد» را سعی کردهام که دنبال کنم.
از نظریههای « گفتمان» و «تفسیر» تاثیر گرفتهام دوست ما پرسیدند که روش کارم چگونه است؟ من در نوشتههایم به لحاظ روششناسی، خیلی تحت تاثیر «نظریههای گفتمان» و بحثهای مربوط به «تفسیر» بودم. حالا امروزه معنی خارجی آن را «هرمنوتیک» میگویند اما من خیلی به هرمنوتیک مصطلح پایبند نبودم و چیزی که برایم خیلی اهمیت داشت مفهوم تفسیر (interpretation) بود. متوجه شدم که چیزی که برای ما خیلی اهمیت دارد دیدن تاریخ خودمان است. یعنی یک جور خود امروزمان را به آیینه تاریخ برگردانیم و ببینیم که ما به «نص»، به «غرب» و «سنت»های خودمان چگونه نگاه کردیم و انسان ایرانی را نقاشی کردیم؟ چگونه این انسان ساخته شده است؟ من بیشتر تحت تاثیر این دو الگو بودهام و دوستان میدانند که در هر دو الگو، هم در «تئوریهای گفتمان» و هم در «تئوریهای تفسیر»، نوعی «تاریخیگری» یا نوعی توجه به تاریخ دیده میشود. این سوژهای است که خودش را با تاریخ و متن میسازد. کوشش من این بود که با تکیه بر این سه مفهوم، [یعنی] «تفسیر»، «گفتمان» و «تاریخ»، تحلیلهای خودم را پیش ببرم اما رسالت اصلی خودم را جایی نشان دادم یا سعی کردم نشان دهم و آن این بود که میدیدم هستند کسانی که روی باستانگرایی انسان معاصر تحقیق و کار میکنند. بحثهای مربوط به تجدد را هم بزرگانی مثل استاد ما دکتر طباطبایی و دیگران دارند کار میکنند، اما بخش برجسته کردن روایت مذهبی تجدد ایرانی مغفول مانده است. درواقع در حوزههای ما راجع به مذهب کار میکنند اما نگاه تاریخی به تحلیل مذهبی از انسان امروز وجود ندارد. من کوشش کردم این باکس خالی را برجسته کنم، یعنی این سوال را طرح کنم که اگر انسان امروز در ایران، دغدغه تجدد دارد و چه خوب یا چه بد، 150 سال هم راه را طی کرده، اما این انسان جدید ایرانی هیچگاه پشتوانه مذهبیاش خالی نبوده است. مذهب برای این انسان ایرانی هم مانع درست کرده و هم راه گشوده است. من کوشش کردم این قسمت مغفول را بیشتر مورد توجه قرار دهم، یعنی توضیح دهم که مذهب چه مشارکتی در تجدد ایرانی داشته و این مشارکت در تجدد ایرانی چگونه است؟ این بحث فقط به اینجا ختم نمیشود که من فقط گذشته را گزارش کنم، در واقع کوشش میکنم که گذشته را گزارش کنم تا شاید بتوانم یک آینده ممکنی را از زاویه مذهب و تجدد، دنبال کنم. دوستانی که در جریان بحثهای دانشگاهی من هستند، میدانند که حتی اگر روششناسی را هم دنبال میکنم، بیشتر دنبال این هستم که ببینم در ادبیات مسیحی و ایضا در ادبیات اسلامی چه نسبتی بین الهیات و تجدد برقرار شده است؟ آیا اینها همدیگر را میپذیرند یا یکدیگر را طرد میکنند؟ آیا برای هم شرط میگذارند یا به هم کمک میکنند؟
هیچ چیزی مثل مذهب نمیتواند از دموکراسی حمایت کند جمله آخرم را بگویم. این را از لاک یاد گرفتم و خودم هم خیلی وقت بود که به آن رسیده بودم اما بیانش را نداشتم. گاهی انسان در تحقیقات خودش به مطالبی میرسد اما کلماتی برای بیان آن ندارد و بعد میبیند که دانشمند برجستهای آن اصطلاح را پیدا کرده است و باعث میشود تا انسان با خوشحالی آن اصطلاح را به کار ببرد. من وقتی در آثار بزرگان تجدد مذهبی در اروپا از جمله تیرنی، والدرن و لاکیهای جدید، کار میکردم دیدم که جملهای از جان لاک آوردهاند که برایم مهم بود. [از قول لاک نقل میکنند که:] «برای تجدد که مظهر آن دموکراسی است– نه نظام سیاسی دموکراتیک بلکه زندگی دموکراتیک که بزرگتر از نظام سیاسی است- هیچ مخزنی قویتر از مذهب نمیتواند آن را حمایت کند.» این بحث بسیار مهمی است. یعنی استدلال اینها این بود که ما نه خیلی در «فلسفه» میتوانیم پایگاه محکمی برای تجدد پیدا کنیم و نه در «تاریخ» یا «روانشناسی». اما در الهیات میتوانیم [این پایگاه] را پیدا کنیم. مثلا جمله بسیار مهمی که در انجیل هست و میگوید: «خداوند انسان را به صورت خودش آفرید و به همانند خودش آزادی داد. به همانند خودش خلاقیت داد.» قرینه همین را در قرآن میخوانیم که: «و لقد کرمنا بنیآدم.» میخواستم بگویم که در بررسی انسان متجدد امروز، اگر آن را بهعنوان یک مجسمه در نظر بگیریم، [این انسان] سه چهره دارد؛ چهره فلسفی، چهره باستانگرایی یا تاریخی ایرانی و چهره یا روایت مذهبی. من در مطالعاتم متوجه شدم که جای خالیای که من توانایی نسبی دارم که آنجا را ناخنک بزنم و آنجا را پشتیبانی کنم، پر کردن این وجه سوم بود و اکثر کارهای من هم در همین ردیف است و خدا را شکر میکنم که محصولات [این روند] دارد تولید میشود.
بخش دوم سخنرانی؛ پاسخ به نقدها و ارائه نکات تکمیلی ابتدا تشکر میکنم از دوستانی که نظرات انتقادی خوبی داشتند. یکی از دلایلی که اینجا خدمت دوستان هستم، شنیدن همین نقدهاست و برای من ارزشمند است که ببینم آن ایدهای که در ذهن من است و آن را مینویسم چگونه درک و فهم میشود. به نظر من همه این گفتهها خوب بودند و بنابر احترام به هرکدام اشاره کوتاهی خواهم کرد. منتها اول اجازه میخواهم که چند نکته کلی را اشاره کنم [چون] فکر میکنم به درد همه ما میخورد و مجبوریم روی آنها فکر کنیم. من اسم اینها را «تزهایی برای تفکر امروز» خودمان گذاشتهام. چهار یا پنجتا هست و فقط اسم میبرم.
تزهایی برای تفکر امروز 1 اولین تز این است که در ایران، دین و بهتبع آن فقه را نمیشود نادیده گرفت. یک حوزه باوری و یک حوزه دانشی بسیار پیچیده و محکمی است که تاریخ ما با آن عجینشده و نمیتوان آن را نادیده گرفت. 40 سال پس از انقلاب اسلامی و 70 یا 80 سال در دوران مشروطه و قبل از آن، هر اتفاق سیاسیای که در ایران رخ داده از درون آن یک فتوا، یک اظهارنظر و یک نهاد درآمده است. الان هم در قانون اساسی ما حدود 10 منصب بزرگ تاثیرگذار، فقهی یا اجتهادی هستند. 6 تا مربوط به شورای نگهبان و یکی رهبری و یکی قوه قضائیه و... . این مناصب سرنوشت ایران را تعیین میکنند. نهتنها الان، حتی مرحوم شیخفضلالله نوری که بهعنوان مخالف[مشروطه] بود، سرنوشت ایران را تعیین کرد. حتی اعدام او هم تا الان سرنوشت ایران را تحت تاثیر قرار داده است. فقها چه در زندان باشند، چه در قصر حکومت، در هر دو صورت تعیینکننده سرنوشت ایران هستند. بنابراین تز اول من این است که نمیشود دین را نادیده گرفت و اگر نمیشود نادیده گرفت باید توضیح داد و اگر توضیح من را نمیپسندید، شما توضیح بهتری بدهید. من فقط تلاش کردم که توضیح دهم. اگر دوستان این را نمیپسندند، خب یک توضیح دیگری بدهند که بهتر از این باشد. اما ما احتیاج به توضیح داریم. این تز اولی است که همیشه برای من مهم است. 2 تاریخ معاصر ما را نباید نادیده گرفت. تاریخ معاصر ما ترکیبی از چند چیز است. یکی جریان چپ و ایدئولوژی مارکسیستی است که به ایران وارد شده است، یکی بحث استعمار غیرمستقیمی است که در [تاریخ] ایران هست و دیگری بحث دولتگرایی است. ایران همیشه سعیکرده دولت را مقدس کند و از درون این مثلث، یک دولت مقدس یکتاگرای مقتدر مطلقگرا درآمده است که سرنوشت جامعه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. ما هرگز به دولت بهعنوان یک ابزار نگاه نمیکنیم بلکه به دولت بهعنوان یک لیدر و یک هسته مقدس نگاه میکنیم و [این] اجازه نمیدهد کاری بکنیم. این قبلا هم بوده اما در این صد سال اخیر تشدید شده است. بنابراین تجربه تاریخی ما را باید توضیح داد، حال اگر توضیح من را نمیپسندید، خب توضیح خوبی داشته باشید. 3 دیگری بحث غرب و تجدد است. ما نمیتوانیم تجدد را نادیده بگیریم. ما داریم با تجدد زندگی میکنیم اما به قول استاد دکترطباطبایی تئوریاش را نداریم. در واقع زندگیکردن با واقعیتی که فاقد تئوری آن هستیم، برایمان سخت و دردناک است و به این معناست که هر روز با هر ایدهای چرخش میکنیم و درواقع ما در حوزه سیاست گردومسلک میشویم و قل میخوریم. علت آن این است که مبنا نداریم. بالاخره ما باید موضعمان با تجدد مشخص شود و برداشت من این است که [راه] گفتوگو با دین باید باز شود. اینطور نیست که همیشه بشود غرب را تحریم کرد، تا حالا تحریم کردید چه شده است و چه کار کردهاید؟ برداشت من این است که ما نمیتوانیم تجدد را نادیده بگیریم و باید رابطه بین دین و تجدد را بررسی کنیم. حالا شما [میتوانید] بفرمایید که توضیح من غلط است و باید توضیح جدید داشته باشیم، اما بههرحال باید توضیحی داشته باشیم. 4 نکته خیلی مهم دیگر این است که ما نمیتوانیم علم و عقل را نادیده بگیریم، آن هم علم و عقل مدرن را، نه عقل قدیم را. بنابراین بهعنوان انسان مسلمان ایرانی باید رابطهمان را با علم و علوم انسانی و بهخصوص سلطانالعلوم حوزه علوم انسانی که علم سیاست باشد مشخص کنیم. میگویند هر کجا علم سیاست شکستخورده، بقیه علوم انسانی هم شکست خورده است. از دلایل ناکامی علم سیاست در ایران، ناکامی مدرسه علوم سیاسی در ایران است. رابطه این [دانش] با مذهب باید بررسی شود و رابطه این دانش با دانشهای دینی را باید توضیح داد. حالا [میتوانید] بفرمایید این توضیح غلط یا ناقص است، خب درستش را ارائه بفرمایید. من فقط آغازگر و حتی نه آغازگر؛ بلکه جمعکننده حرفهایی هستم که دیگران زدهاند. 5 ما نمیتوانیم دموکراسی را نادیده بگیریم. تجربه جهان امروز نشان میدهد که از داعش تا جریانهایی مثل اخوان و از فقه اخباری تا فقه مقاصد، مجبورند موضع خودشان را در قبال دموکراسی تعیین کنند. نظام زندگی ایران روی تشیع است و ما نمیتوانیم تقلید محکمی از اهل سنت کنیم. ما باید توضیح شیعی از رابطه دین و دموکراسی داشته باشیم. اگر احساس میکنید این توضیحات [من] غلط هستند، خب جایگزینش را ارائه دهید اما نمیتوانیم بگوییم ما نیازی به توضیح نداریم. 6 آخرین تز هم این است که ما میدانیم دنیای امروز دنیای حقمحور است و خیلی دنیای تکلیف نیست. ما مجبوریم رابطهمان را با این حقوق و دنیای حقمحور تعریف کنیم. این را که چطور این رابطه را تعریف کنیم باید توضیح دهیم و اگر نتوانیم آن را توضیح دهیم، حتما شکست میخوریم. اگر به هابرماس نگاه کنیم او هم میفهمد و میگوید که سکولاریسم برهه کوتاهی در تاریخ است. نمیشود خیلی با سکولاریسم زندگی کرد، چراکه حتی اگر سکولار هم باشید باید توجیه دینی برایش داشته باشید. خواستم بگویم این تزها مهم است و من دارم با اینها کار میکنم اما خب ناتوانیهایی هم در آن موجود است. چند نکته را درمورد انتقادات دوستان عرض کنم. از آقای دکترعشایری شروع میکنم. ایشان فرمودند که من تلاش کردم از فقه یک «مدینه فاضله» استنباط کنم. میخواستم بگویم که داشتم فکر میکردم که چطور میتوانم این را توضیح دهم که اساسا دستگاه فقه ناتوان از تولید مدینه فاضله است. فقه نمیتواند مدینه فاضله داشته باشد. فقه فقط میتواند بگوید چگونه حداقل زندگی ممکن را بتوانیم سامان دهیم. یعنی فقه با «واقعیت»های موجود سروکار دارد و خیلی با «آرمان» سروکار ندارد. این فلسفه است که با آرمان سروکار دارد. فقه شبیه حقوق است و به دنبال این است که بگوید چطور میتوان مسلمانانه زیست اما درست زندگی کرد. این بحثی است که من دارم و خیلی دنبال یک فقه آرمانی نیستم. فکر میکنم فقه در بهترین حالتش حداقلی است، یعنی نمیتواند بیشتر از این کاری کند. هر گاه فقه اتوپیایی شده است از جای خودش درآمده و در آنجا رابطهاش را از واقعیت قطع کرده است. من بیشتر به دنبال رابطه فقه با امر واقع بودم و به نظرم این بحث جدی است. درمورد اینکه آیا میتوان «اجتهاد» را به جای «فلسفه» نشاند هم باید بگویم نه هیچوقت، چون دو جنس کار متفاوت هستند. دوست عزیزم آقای دکترنجفزاده ایدههای بسیار خوبی را مطرح کردند. من خیلی تحت تاثیر نائینی، لاک، اسپینوزا و فوکو و از قانونگرایان [تحت تاثیر] مستشارالدوله و کمی هم تحت تاثیر بعضی ایدههای ملکم هستم و این در کارهای من [مشهود] است. اما واقعیت این است که فقه مقاصد، فقه اهل سنت است و فقه ما نیست. فقه ما، فقه حقمحور است نه فقه مقاصدی. فقه حقمحور، فقه حداقلی است و درواقع به دنبال این است که بگوید تا کجا شریعت هست و بعد از آن را چگونه میتوان تنظیم کرد که فقط خلاف شرع نباشد. مثل اینکه شما در یک اتوبان رانندگی میکنید و قسمتی را گاردریل گذاشتهاند اما بقیه قسمتهایش آزاد است. سازمان فقه ما مقاصدیشدنی نیست. ما از ابنرشد خیلی استفاده میکنیم و متفکر بسیار بزرگی است اما او متفکر اهل سنت است و سازمان فقه ما با او فرق میکند. همچنانکه شما نمیتوانید در هیچیک از کشورهای اهل سنت حتی تخیل ولایت فقه را داشته باشید. این دو فقه، دو سازمان متفاوت هستند. بنابراین ما میتوانیم از کشورهای جهان اسلام الهام بگیریم اما هرگاه به جای الهام گرفتن، از اهل سنت تقلید کردیم، مثلا از سیدقطب تقلید کردیم، در کشورمان دچار فاجعه شدیم. ما نمیتوانیم به آن سمت برویم. دستگاه فقهی ما شبیه دستگاه مسیحیت انگلیکن است. همچنانکه مسیحیت انگلیکن یک لوتری بسیار متفاوت با پاپ است، تفکر شیعی هم متفاوت از اهل سنت است و ما چارهای نداریم جز اینکه روی پای خودمان بایستیم. ظاهرا ایران یونیک است. هم تاریخش یونیک است و هم جغرافیا و فقهاش. چارهای نداریم با این کار کنیم و نمیتوانیم به آن سمت (فقه اهل سنت) برویم. آقای دکتر مجاهدی فرصت نکردند که دیدگاههای انتقادیشان را طرح کنند. من تا حدی آشنا هستم اما دوست داشتم بشنوم. اما آن ایده اصلی که گفتند ما ترندها را به گفتوگو بگذاریم، این ایده خیلی خوبی است و من هم خیلی یاد میگیرم. خوشبختانه امروز عصر مطبوعات است و مرتبا دوستان خبرنگار حرفهای کلنجار میروند و نمیگذارند چیزی در ذهن آدم خاک بگیرد، بلافاصله اینها را در فضای عمومی مطرح میکنند و فضای عمومی هم چه مثبت و چه منفی عکسالعمل نشان میدهد. بالاخره نویسنده مجبور است که حواسش را جمع کند.
خواجه نظامالملک، ایرانشهریشدنی نیست درمورد مباحث آقای دکتر بستانی باید جای دیگری توضیح بدهم. ایشان روی این تاکید کردند که برداشت شما درباره خواجه نظامالملک چیست؟ طبق مطالعاتم، تغییری در برداشت من صورت نگرفته است. احساس میکنم که برداشت استادمان آقای دکتر طباطبایی به خطا نزدیکتر است تا برداشت من. فعلا چنین برداشتی، ذهن من را دربرگرفته و اگر در این سمینار مشهد هم صحبت کنم، دوباره وجوهی از این استدلال را باز خواهم کرد که خواجه را نمیتوان از فقه تسنن جدا کرد. خواجه، ایرانشهری شدنی نیست! این خواجهای که در ایرانشهری درست کردهایم، تخیل ایرانی است و اصلا چنین خواجهای وجود ندارد و ما داریم او را خلق میکنیم! آقای دکتر بستانی به تاثیر اندک فقه اشاره کردند که در این مورد باید بگویم آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. از ابنسینا نقل است آنجا که پای حس در میان میآید، دیگر استدلال باطل است. کلی استدلال کرده بودند که آب خیس نیست اما دست زد و گفت ببینید آب تر است.
در منازعه سلطنت و شریعت شریعت برده است وقتی که نگاه میکنید [میبینید که] در منازعه سلطنت و شریعت، از مشروطه به این طرف، شریعت برده است. حالا من نمیگویم که سرنوشتی که پیدا کردیم خوب یا بد است. این احتیاج به یک تحلیل انتقادی دارد اما سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است. اصلا ناصرالدینشاه ادعای باستانی ندارد. هنر ناصرالدینشاه این است که میگوید من فراشباشی شریعتم، یعنی مشروعیتش را در شریعت جستوجو میکند. در دوره مشروطه و کمی قبل از آن، میرزاآقاخان کرمانی و بعد از آن مرحوم پیرنیا و بعدها فروغی به باستانگرایی برگشتند و بعدها باستانگرایی تبدیل به ایدئولوژی دولت پهلوی شد که این باستانگرایی دیگر آن باستانگرایی نیست. این یک نوع باستانگرایی ایدئولوژیک مدرن و متفاوت است، شبیه عثمانیگری اردوغان است و چیزی غیر از این نیست. خیلی وقت است که سلطنت در ایران مرده است، نهتنها نهادش مرده است بلکه مدتهاست فکرش هم رفته است. جالب این است که چیزی که اهمیت دارد این است که ما نه با افتخار بلکه به صورت مدعی باید مسئولیت را از فقها و دینداران بپرسیم که سرنوشت ایران چه خوب و چه بد زیر دست شماست و شما ایران را به امروز رساندهاید و باید پاسخش را هم بدهید و اینجاست که بحث من جدی میشود.
تلاشم جدا کردن نص از سنت است آقای دکتر صادقیزاده هم نکات بسیار مهمی را اشاره کردند. من از همه اینها استفاده میکنم اما میخواهم نکتهای را بگویم. تمام تلاش من در یک دوره بزرگ از کارم این بود که «سنت» را از «نص» جدا کنم، چون خیلی رایج است که سنت و نص را یکی کردهاند. اگر این [یکی گرفتن سنت و نص] اتفاق بیفتد سرنوشتی جز اقتدارگرایی نداریم. اگر ما بتوانیم سنت را از نص جدا کنیم در واقع توانستهایم هژمونی نص را به نفع دموکراسی به کار ببریم. این نگاه ابزاری به نص نیست، اتفاقا نگاه ابزاری به دموکراسی است. دموکراسی، آن دموکراسیای است که نص میتواند از آن پشتیبانی کند، همچنانکه در مسیحیت اتفاق افتاده است. جالب است که سرنوشت فکری ما هر کاری بکنیم [به دین و فقه مرتبط است]. در ترکی یک ضربالمثل وجود دارد که میگوید «طناب هر چقدر بلند باشد، سرانجام مجبور است از یک حلقه عبور کند.» در ایران هر کاری کنیم باز هم پرسش نهایی ما این خواهد بود که «دین چه میگوید؟ و دین چه شد؟» یعنی ما یک حلقهای داریم که این حلقه را دین درست کرده است، همچنانکه در انگلستان این حلقه را دین درست کرده است.
اگر لاک نبود ایده ماکیاولی از قهوهخانههای ایتالیا بیرون نمیرفت اگر لاک نبود، بعید بود که ماکیاولی و دیگران بتوانند راهی به دموکراسی باز کنند. درواقع لاک بود که ابزاری به دست مجلس عوام داد که اینها توانستند مقابل فیلمر و استدلالهای الهیاتی شاه مقاومت کنند. اگر لاک نبود، استدلالهایی از جنس ماکیاولی از حلقه محدود قهوهخانههای ایتالیا بیرون نمیرفت. او بود که راه را باز کرد و بعد استدلالهایی از نوع تاریخ تیتوس لیویوس جاری شد. درواقع این دین و استدلال دینی بود که از دموکراسی پشتیبانی کرد و این پشتیبانی راه را برای عقل محض باز کرد و خردگرایی جاری شد. متاسفانه تاریخ تجدد بیشتر از زاویه کسانی که با بیس [(مبنای)] مذهبی تجدد اروپایی آشنایی نداشتند به ایران وارد شده است. تاریخ تجدد بیشتر از زاویه نگاه لائیک و سکولار ترجمه و به ایران منتقل شده است. مثلا تجدد فرانسوی در ایران بیشتر از تجدد انگلیسی شناخته میشود. تجدد در نروژ و جاهای دیگر هنوز هم مذهبی است ولی ما بیشتر از ایتالیا و فرانسه خبر داریم و چه خوب است که ما ببینیم قبل از ما و در کنار ما، در یهودیت که الان دارد دولتهای خاصی را میسازد و در مسیحیت که دولتهای دموکراتیک را ساختهاند چه نسبتی با متن مقدسشان برقرار کردهاند و قدرت استدلال نص را از دست استبداد گرفتهاند. الان مهمترین وظیفه ما در ایران همین است؛ یعنی روایت دموکراتیک از آنچه که کتاب مقدس از آن پشتیبانی میکند. اگر شما این روایت را داشته باشید، آنوقت راحت میتوانید از تکنیکهای عقلی استفاده کنید. خواستم اینها را عرض کنم و درواقع قصد پاسخ دادن نداشتم و قصدم توضیح بود و اقرار میکنم که به نکات خوبی که اینجا گفته شد احتیاج داشتم تا بتوانم در کارهای خودم [لحاظ کنم و] ببینم که باید کدام قسمت از ذهنم را با آن اصلاح کنم.