خیلی وقت است در سینما فیلم نمی‌بینم

26 مهرماه در تهران فیلمبرداری فیلم جدید کیومرث پوراحمد شروع شد. فیلمی که مانند برخی کارهای قبلی او براساس اقتباس ادبی ساخته شده است. پوراحمد فیلم جدیدش را براساس کتاب «کی از این چرخ فلک پیاده می‌شوم» اثر گلرنگ رنجبر ساخته است. کتابی که سال 93 توسط نشر چشمه منتشر شد و اولین تجربه رمان‌نویسی گلرنگ رنجبر است. این رمان ۱۱ فصل دارد و شخصیت اصلی آن دختری به نام ترمه است که راوی اول شخص داستان هم هست. داستان این رمان از این قرار است که ترمه در کودکی پدرش را از دست داده و با عموی خود زندگی می‌کند. لیلی مادر ترمه بعد از مرگ همسرش به آمریکا رفته و حالا به ایران برگشته تا مسائل مربوط به انحصار وراثت او را مشخص کند. به مرور و با جلوتر رفتن داستان مسائلی از گذشته و انسان‌های اطراف ترمه، برایش مشخص می‌شود. در بخشی از این کتاب آمده است: «شاید تنهایی یعنی همه چیز زندگی‌ات بشود مثل فیلم‌ها و کتاب‌ها. یعنی همین گربه‌ لنگ که از وقتی آمده‌ام اینجا، هی دوروبرم می‌پلکد. مثل تصویر کلاسیک فصل‌های تنهایی برای قهرمان‌های کتاب‌ها وقتی گربه یا سگی می‌شود تنها مونس‌شان، من ولی قهرمان نیستم. هیچی نیستم. برای همین، گربه‌ای که آمده سراغم رویایی نیست. زشت است و پای عقبش را نمی‌تواند بگذارد زمین، و تمام اینها رقت‌انگیزترش کرده. اول نمی‌توانستم دل به دلش بدهم. اما وقتی دیدم تا آمدن مامان دو ساعت مانده، بغلش کردم. پشم‌هایش بوی بد می‌دهند. چاره‌ای دارم اما، وقتی کسی را ندارم؟ پله‌ها سرد است. خودم سردم. انگشت‌های یخم را می‌کشم روی دانه‌دانه غضروف‌های پشت گربه. لابد سرما می‌رود توی بدن حیوان خدا که تکانی به خودش می‌دهد و از میان دست‌هام در می‌رود و چمباتمه می‌زند کنار پام. سرم را که بالا می‌گیرم، آسمان غروب تمام غمش را ریخته روی طاق عمارت باغ.» برای اینکه از جزئیات فیلم جدید پوراحمد بدانیم به سراغش رفتیم تا برایمان از اقتباس ادبی جدید و در کل‌ این موضوع در سینمای ایران بگوید:

در سینمای ایران اقتباس ادبی زیادی داشتیم اما در این چند سال اخیر بسیار کم شده است، به خاطر مشکلاتی که سر راه فیلمسازان برای این کار وجود دارد، اما باز هم کیومرث پوراحمد به سراغ این کار می‌رود.  من رمان‌های ایرانی را خیلی دوست دارم. مخصوصا رمان جوان‌ها را. این رمانی که من از روی آن فیلم «تیغ و ترمه» را ساختم. زمانی که آن را خواندم خیلی خوشم آمد. به آقای کیاییان مدیر نشر چشمه زنگ زدم و گفتم که این رمان خیلی خوب بوده و من دوستش دارم. قراری گذاشتیم و قرارداد بستیم و رمان را در اختیار گرفتم و یک سالی با خودم کلنجار رفتم که اصلا فیلمش را کار بکنم یا نه و دلیلش هم این بود که یک مادر بد در رمان وجود داشت و به این  فکر می‌کردم که مردم مادر را همیشه بزرگ و عزیز می‌دارند. درنهایت بعد از یک سال به این نتیجه رسیدم که کتاب را کار کنم. نویسنده کتاب خانم گلرنگ رنجبر وقتی این کتاب را می‌نوشت 24 سالش بود. آن زمان که تصمیم گرفتم کتاب را به فیلم تبدیل کنم او در دانمارک درس می‌خواند، من هم به دانمارک رفته بودم و چند ساعتی را با هم قدم زنان حرف زدیم. در کتاب، شخصیت ترمه که شخصیت اصلی کتاب است با عمویش زندگی می‌کند و همه زندگی‌اش هم عمو و مادرش است اما به او خیانت می‌شود و درمقابل این خیانت هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، اما به او گفتم من دوست ندارم در فیلمم، شخصیت اصلی منفعلی داشته باشم، دوست دارم این دختر انتقام بگیرد و در جواب این حرفم گفت هر جور که صلاح می‌دانید در فیلم انجام بدهید، من موافقم. وقتی که خانم رنجبر با هر گونه تغییری در قصه‌اش موافقت کرد، من هم شروع به نوشتن فیلمنامه کردم و هشت ماه مداوم طول کشید تا این کتاب به فیلمنامه تبدیل شود و بعد هم شروع به ساخت فیلم کردم.



زمانی که فیلم را می‌ساختید، نویسنده همیشه حضور داشت؟ نه. چون خانم رنجبر در دانمارک درس می‌خواند. من 10 بار فیلمنامه را بازنویسی کردم و درنهایت آخرین فیلمنامه را برای او فرستادم، نظر خاصی هم نداشت چون با قصه‌های مجید بزرگ شده بود و کارهای دیگر من را دوست داشت. همین باعث شد تا به من اعتماد داشته باشد و نظر خاصی هم در مورد فیلمنامه آخری که برایش فرستادم نداشت و موافق بود. یک مقطع هم به تهران آمد و من قطعه مونتاژ شده فیلم را بدون صداگذاری و موسیقی برایش پخش کردم که خیلی هم از فیلم خوشش آمد. فکر می‌کنید بعد از این همه سال، اقتباس ادبی انجام دادن، سختی اقتباس ادبی در سینمای ایران کجاست؟ فکر می‌کنم که سختی این کار در کشور ما بیشتر در ارتباط با نویسنده کتاب است، چون برخی از نویسندگان خیلی حساس هستند که رمان‌شان دست نخورد. من همیشه می‌گویم که اقتباس از رمان مثل ترجمه است، رمان به زبان واژه است و تو باید این را به زبان تصویر بیان کنی و خب بالطبع این تفاوت‌هایی را ایجاد می‌کند به اضافه اینکه باید در کلیات و اصول رمان هم دست ببری و آن را تغییر بدهی. این موضوع همیشه باعث اختلاف بین نویسنده و فیلمساز می‌شود و نویسنده‌ها غالبا دوست دارند که رمان‌شان نعل‌به‌نعل فیلم شود و این امکان‌پذیر نیست چون فیلمساز یک نفر دیگر است با یک اندیشه دیگر این کار را انجام می‌دهد و به همین دلیل اختلاف ایجاد می‌شود. مثل فیلم «خاک» که آقای مسعود کیمیایی قبل از انقلاب ساخت و باعث اختلاف‌هایی با آقای دولت‌آبادی شد و اختلاف‌شان بالا گرفت و خیلی شدید شد و خاطره بدی را در ذهن‌ها به جای گذاشت.  فکر می‌کنم آقای هوشنگ مرادی‌کرمانی تنها نویسنده‌ای است که اگر شما داستانش را هم زیر و رو کنی مشکلی نداشته باشد و همیشه می‌گوید قصه من سرجایش است و فیلم تو هم همین‌طور. هر کدام ارزش داشته باشد ماندگار می‌شود. اگر قصه من خوب باشد در ذهن مردم می‌ماند و ماندگار می‌شود برای فیلم توهم همین‌طور است خوب بودن دلیل بر ماندگاری است. تو هر کاری که می‌خواهی در کتاب من انجام بده، تغییرات عظیم هم خواستی در فیلمت با توجه به کتاب من انجام بده و هیچ‌وقت هم با تغییرات مشکلی ندارد برای همین هم نویسنده‌ای است که بیشترین اقتباس‌ها از کتاب او انجام می‌شود. چون هیچ تعصبی روی کتاب‌هایش ندارد از این منظر که می‌داند نویسنده یک نفر است و فیلمساز هم یک نفر دیگر. دو بینش جداگانه و دو تفکر جداگانه، همه چیز آنها متفاوت است. شما هر تغییری در قصه‌اش بدهی مشکلی ندارد. نویسنده‌های دیگر شاید آنقدر سعه‌صدر نداشته باشند که بخواهند این را قبول کنند.

بعد از ساخت «تیغ و ترمه» چقدر از ساخت آن راضی هستید و چقدر امید دارید که فیلم در جشنواره جایزه بگیرد؟ جایزه را اصلا ول کنید. ۲۲ فیلم در جشنواره وجود دارد و هیچ کدام آنها را ندیده‌ام و احتمالا هم نمی‌بینم چون حوصله سینما رفتن را ندارم. فیلم خودم را هم به خاطر دوستان و میهمانانی که هستند مجبورم ببینم وگرنه فیلم خودم را هم نمی‌دیدم. یک زمانی جوان بودیم و از صبح که جشنواره شروع می‌شد، تا شب در سینما بودیم و فیلم‌ها را پشت سر هم می‌دیدیم، اما الان حوصله فیلم دیدن را ندارم، سینما هم نمی‌روم چون وقتی سینما هم می‌روی و انتهای سالن می‌نشینی، اکثرا نور موبایل می‌بینی. همه سرهایشان داخل گوشی است و با موبایل حرف می‌زنند، خب این چه فیلم دیدنی است؟ برای همین حالم بد می‌شود و به سینما نمی‌روم و داخل خانه فیلم می‌بینم.  در مورد جایزه گرفتن و فیلم خوب ساختن هم باید بگویم که کودن‌ترین کارگردان‌ها هم وقتی فیلم می‌سازند، فکر می‌کنند فیلم خوبی ساخته‌اند، هیچ‌کس فکر نمی‌کند فیلم بدی ساخته، هیچ کس دلش نمی‌خواهد فیلم بد بسازد، طبیعتا من هم همین‌طور هستم.  من بدترین فیلم‌هایم و بهترین فیلم‌هایم را با یک میزان وسواس ساخته‌ام، حالا بعضی‌هایش خوب شده مثل «اتوبوس»، «شب یلدا» و «خواهران غریب» و برخی دیگر هم بد شده. اینکه خودم بخواهم بگویم مطمئنا چیز خوبی نمی‌شود. مهم این است که بعد از پخش فیلم، مردم آن را ببینند، البته مردم که می‌گویم نه هر مردمی، مردمی که حاضرند بروند فیلم تیغ و ترمه را ببینند نه مردمی که هر فیلم کمدی‌ای را می‌بینند. اگر همه پس بزنند، طبیعتا من هم با آنها هم  عقیده می‌شوم و می‌گویم، فیلم بدی بوده است.