روزنامه خراسان
1398/01/25
هنرمندهای ویژه
نابینایان درس نمیخوانند؟ کمتوانهای ذهنی، غذا نمیخورند؟ ناشنوایان تفریح نمیکنند؟ چقدر این افراد را در کوچه و خیابان، بازار، پارک و رستوران میبینید؟ اگر افرادِ با نیازهای ویژه را در جامعه نبینیم یعنی حضور ندارند یا هستند اما دلیلی ندارد از خانه خارج شوند؟ باور داشتن به چنین تصوری، غیراخلاقی است و چه کسی دلش میخواهد بیاخلاق بهنظر برسد؟ هیچکس! اما در شهر، بهسختی جایی برای رفتوآمد ویلچر و عصا پیدا میشود؛ در سینما و مترو، فرار کردن از نگاههای خیره و کنجکاو آسان نیست. اینها البته باعث نمیشود ما درباره حق زندگی این افراد حرف نزنیم و دلسوز جلوه نکنیم. حالا یک نفر، بینِ ما دست از حرف زدن و صرفا دغدغهمند بودن، کشیده و کاری کردهاست کارستان. «مریم گیلاسیان»، با راهاندازی «ارکستر ویژه ملی» باعث شدهاست افراد با نیازهای ویژه را ببینیم؛ نه کمتر بودن یک حس یا عضوِ آنها بلکه هنر و تواناییشان را.قصه چوب جادو «مریم گیلاسیان»، کارشناس ارشد روانشناسی کودکان استثنایی دارد و در کنسرواتوار موسیقی تهران تحصیل کرده است. ترکیب این دو دانش با روحیهای که نمونهاش را زیاد سراغ ندارم، او را در انجام کاری تقریبا نشدنی، توانمند کرده است. تصور من از ارکستر پیش از این، جایی بود مخصوص نوابغ موسیقی یا علاقهمندهای جدیِ با پشتکار. ابایی هم ندارم که اعتراف کنم در این تصویر، معلولها و کمتوانهای ذهنی جایی نداشتند. خانم گیلاسیان، با تکه چوبی که بقیه رهبران ارکستر از آن برای هدایت نوازندهها استفاده میکنند، جادو کردهاست؛ او تصویر رایج از موسیقی و معلولیت را به چالش کشیده است. خودش، قصه ارکستر ویژه ملی و چوب جادویش را این گونه برایمان تعریف میکند. پیامبران صلح ماجرا از دو دهه پیش شروع شد: «حدود 22سال پیش در گرگان یک مرکز توانبخشی برای پسران کمتوان ذهنی دایر کردم. «بهکوش» آن موقع اولین مرکز ایران با محوریت حرفهآموزی بود. بعد از چهار، پنج سال موسیقیدرمانی را شروع کردم. هدفم استفاده از موسیقی، برای کنترل افسردگی و اختلالات رفتاری و بهبود مهارتهای شناختی و حرکتی بود. به مرور فهمیدم بچهها میتوانند ریتم را درک کنند، پس آموزش را هم در کنار رویکرد درمانی وارد کار کردم. کلاسهای ریتمشناسی برگزار شد و بچهها خیلی خوب پاسخ دادند. فکر کردم شاید بتوانیم نتخوانی را هم اضافه کنیم. کار سخت شد؛ بهره هوشی بچهها و روحیاتشان با هم خیلی متفاوت بود. آرامآرام سازها به جمعمان اضافه شد. همهچیز از سرِ صبر پیش میرفت، درست مثل باز شدن یک غنچه. به تدریج، بچهها به مرحلهای رسیدند که دیدم میتوانیم یک گروه کوچک تشکیل بدهیم. به این ترتیب اولین گروه موسیقی متشکل از افراد با نیازهای ویژه، راه افتاد. بعد از چند اجرا، به ذهنم رسید شاید مثل بچههای من در شهرهای دیگر هم باشند؛ چه آن ها که احتمالا آموزش دیده و چه بچههای مستعدی که امکان آموزش نداشتهاند. شروع کردم به ارتباط گرفتن با سازمان بهزیستی کشور، مراکز استثنایی، خانوادهها و موسسات موسیقی . یک سال طول کشید. بعد سفرها شروع شد، لازم بود بچهها را ارزیابی کنم. خیلیهایشان، درست و اصولی آموزش ندیدهبودند . درنهایت، 13نفر از سراسر کشور گرد هم آمدند و با هفت نفر از بچههای بهکوش، ارکستر 20نفرهمان با هدف صلح شکل گرفت. میخواستیم بچههایی را که وجودشان پر از مهر است، بهعنوان پیامبران صلح مطرح کنیم. صلح نه بهمعنی آنچه دربرابر جنگ مطرح میشود بلکه بهمعنی تلاش برای برقراری آشتی در جامعهای کوچک». جمع حرفهایها قدم اول، سختترین و غیرممکنترین اش برداشتهشد. هیچ الگو و راهنمایی وجود نداشت، کسی به نتیجه کار خوشبین نبود: «بعد از شکلگیری گروه، باید تمرینها را شروع میکردیم. چون بچهها در چندین شهر مثل مشهد، شیراز و گیلان، ساکن بودند چارهای نبود جز اینکه از راه دور با هم درارتباط باشیم. من، پارتیتورها [صفحهای نتنویسیشده که همه بخشهای سازی و آوازی ارکستر در آن ثبت شده] را برای مربیها میفرستادم. آنها با بچهها تمرین میکردند و ویدئوی کارشان را برای من میفرستادند. حالا هم که دو سالی از تأسیس ارکستر میگذرد، به همان شیوه کار را پیش میبریم. هر سه ماه، در یک شهر اردو میگذاریم و دور هم جمع میشویم. در این اردوهای یکهفتهای فشرده، آنچه را بچهها یاد گرفتهاند با هم مرور و هماهنگ میکنیم. اگرچه همه بچهها با کمک مربیشان تمرین کردهاند اما هماهنگ کردنشان، فوقالعاده دشوار است. آَشنایی با علایم رهبری ارکستر، بهموقع شروع کردن، رعایت سکوتها و بهجا تمام کردن، اصلا ساده نیست. دانشجوهای موسیقی هم گروهنوازی را در دو ترم آموزش میبینند با اینهمه بچههای من بهخوبی از پساش برآمدهاند و حالا مثل موزیسینهای حرفهای کار میکنند. آذرماه سال قبل، در تهران اجرای رونمایی داشتیم و بهزودی تورهای کشوریمان شروع خواهدشد. اینها که گفتم البته معنیاش این نیست که درِ ارکستر را بستهایم. حتی قصد دارم از افرادی که آموزش ندیدهاند یا آموزششان ناقص ماندهاست گروه دومی راه بیندازم. ارکستر ویژه ملی قرار است جریانی ادامهدار باشد». موسیقی، واسطه درکِ جهان بعد از اولین ارکستر ویژه، اتفاقی افتاد که در شرایط معمول و پیروی شیوههای رایج، رخ دادن آن به سالها زمان نیاز داشت. نگاهها تغییر کرد: «نتیجه همزیستی 22ساله با بچههای دارای نیازهای ویژه برای من این است که تفاوتی بین خودم و آنها نمیبینم. واقعیت این است که همهمان کمتوانیهایی داریم، مثل من که نتوانستهام فضانورد بشوم. ارکستر ویژه ملی مرز بین معلول و سالم را برای خیلیها کمرنگ کرد؛ برای خانوادههای بچههای کمتوان که خبر دارم چقدر خوشحالاند از اینکه میتوانند فرزندشان را از پستو بیرون بیاورند؛ برای مسئولان در سمتهای مختلف که به حمایت از افراد با نیازهای ویژه مجاب شدهاند چون باور کردهاند، حمایتشان جواب میدهد. در اجرای رونمایی ما، مسئولانی آمدند پای کار و داوطلبانه کمک کردند که در شرایط عادی، برای دیدنشان باید وقت میگرفتیم؛ و در نهایت برای مردمی که هیچوقت فکرش را هم نمیکردهاند کسانی دچار معلولیت، بهزیبایی موسیقی بنوازند و آنها را به ایستاده تشویق کردن، وادار کنند». تجربهای که به بار نشست تیم دیدهشد. نویدها و خوشخبریها از راه رسیدند: «بعد از اجرای رونمایی که بازخوردهای خوبی هم داشت، رفتم هلند. یک ماه آنجا بودم و با ارکسترهای ویژه آلمان و هلند آشنا شدم. خیلی خوب کار کردهبودند و حمایت فوقالعادهای هم ازشان شدهبود.کمتوانهای ذهنی در توجه تقسیمبندیشده ضعف دارند؛ یعنی مثلا در موسیقی برایشان سخت است که بخش ملودی خودشان را بنوازند و تشکیل هارمونی بدهند. بههمین دلیل معمولا روی یک خط صدایی مینوازند. بچههای ارکستر ویژه هلند هم که از قویترین گروههای اروپاست، به همین شیوه مینواختند. بچههای ما اما پارتیتورنوازی بلد هستند و این مسئله برای هلندیها خیلی عجیب بود. تعجبشان وقتی بیشتر شد که فهمیدند با اردوهای سهماه یکبار، موفق به این کار شدهایم. این البته ظاهر ماجراست که به چشم میآید. بخش پنهان اش، تجربه 18-17سالهای است پر از لحظههای شکست و درهای بسته؛ پر از جرقههای امید وقتی میبینی روشی که ابداع کردهای برای یکی از بچهها جواب میدهد و ناامیدی وقتی میفهمی روش ات برای دیگری جواب نمیدهد. ما از همه اینها گذشتهایم و حالا ارکستر هلند از کارمان غافلگیر میشود. این روزها مشغول تدوین روش های آموزشی برای بچههای معلول هستم. بعد از چاپ شدن کتابهای تمرین و آموزشی، برای مدرسان موسیقی کارگاههایی برگزار خواهمکرد تا تجربهام را از صفرتاصد رساندنِ یک کمتوان ذهنی به اجرای صحنهای با دیگران به اشتراک بگذارم». حمایت لازم داریم، نه صدقه مشکلات ریزودرشت، سر برآوردند. کارهای بزرگ، با قدمهای کوچک شروع میشوند اما تضمینی وجود ندارد که دوام بیاورند: «حالا ما در مرحله قابل قبولی هستیم. تیم پشت صحنهمان شامل مدیر برنامه، مدیر اجرایی، کارشناس تغذیه، روانشناس، مستندساز، مربیهای موسیقی، خیاط، آرایشگر و مادریار (برای زمانبندی داروی بچهها، برای آنهایی که به مراقبت ویژه نیاز دارند و کسانی که بهدلیل مشکلات جسمی،حرکتی برای جابهجایی کمک لازم دارند) در بهترین حالتِ همکاری هستند. سختی و مشکل هم البته کم نداریم. سازها مستهلک شدهاند؛ مثلا یک ویبرافون داریم که وقتی رویش ضربه میزنیم، قطعههایش میپرد هوا و بچهها باید بروند دنبالش. سیستم صوتی نداریم. گوش من از سرِ نداشتن امکانات آنقدر قوی شدهاست که پرنده روی تراس خانهام آواز میخواند، نتاش را تشخیص میدهم. بهزیستی در حد توان، کمکمان میکند و بارِ هزینه اردوها را از دوشمان برمیدارد اما بقیه مخارج شامل لباس و ساز، کاملا شخصی است. حالا که بحث این چیزها شد اجازه بدهید از دوستانمان در بهزیستی کشور، دکتر نحوینژاد، دکتر صفاریفرد و دکتر فخری تشکر کنم که از هیچ حمایتی دریغ نکردهاند. ما برای ادامه کارمان دنبال حامی مالی هستیم. ارکسترمان کلی سروصدا کرده، بازخورد جهانی گرفتهاست و اجرای کشوری در پیش داریم؛ برندها و شرکتها میتوانند با خیال راحت روی کار ما سرمایهگذاری کنند». خاطرات و نظرات جالب دختر دیپلمات سوئیسی از ایران بعد از پایان سفر 3 هفته ای اش گوهری به نام ایران هفته گذشته «ایو رُسی»، سفیر سوئیس در مسکو و قائم مقام سابق وزارت خارجه این کشور نامهای جالب برای «مهدی سنایی» سفیر ایران در روسیه ارسال کرده و در آن از سفر توریستی سه هفتهای دخترش «ماری» به ایران نوشته بود؛ سفری که تاثیری عمیق بر «ماری» گذاشته تا جایی که او نوشتاری در همین باب در یک روزنامه سوئیسی منتشر کرده است! خواندن خاطرات دختر یک دیپلمات کشور سوئیس از سفر تقریبا طولانیاش به ایران، برایتان هیجان انگیز خواهد بود. سفری پر از اتفاقات خوب به گزارش خبرآنلاین ، دختر سفیر سوئیس در این مقاله با عنوان «ایران را فراتر از کلیشهها کشف کنید»، نوشته است: «حالا که هواپیما از تهران بلند شده است، سه هفتهای را که در ایران بودم به یاد میآوردم. به عنوان زنی تنها، چه اتفاقات خوبی در این سفر رخ داد. حالا که به «فرایبورگ» بازمیگردم، از اینکه (خارج از ایران) میگفتند «این چه ایده ای است»، «این سفر خطرناک است» و «آنجا یک کشور اسلامی است» خسته و ناراحت هستم. کلیشههای منفی که درباره ایران وجود دارد، مردم این کشور را آزار میدهد. خیلی از آنها از من میپرسیدند: «آیا فکر میکنید ما تروریست هستیم؟» مهماننوازی در چهره همه ایرانیها دیده میشود ایران جایی است که می توانید اصفهان «نصف جهان» را کشف کنید، تهران مدرن، یزد فریبنده و شیراز خیره کننده را ببینید و تماشاگر شکوه تخت جمشید باشید. ایران جایی است که مردم ،صندلی خود در مترو را به شما می دهند، چون از جای دیگری آمده اید! ایران جایی است که وقتی پلیس میبیند در کنار جاده، دست خود را بلند کردهاید، میایستد و خود برایتان یک ماشین پیدا میکند. تعارف را در همه چهرهها میبینید و حتی مجبور میشوید دعوت به غذا، محلی برای خواب و نوشیدن چای را رد کنید چون این دعوتها خیلی زیاد هستند. ایران را کشف کنید بله درست است که سیاست کمی پیچیده است، اقتصاد ایران دچار بحران است و متاسفانه بسیاری از جوانان ایرانی از آینده نگران هستند و میخواهند کشورشان را ترک کنند اما از شما دعوت میکنم تا این گوهر (ایران) را کشف کنید و حتما وقتی بازمیگردید، عوض شدهاید.» ممنون یا مرسی! در پایان این نامه نیز «ماری» از کسانی که در این سفر با آنها آشنا شده، نام برده و نوشته است: «ممنون» یا همانطور که خودشان میگویند «مرسی»!
سایر اخبار این روزنامه
نظام رده بندی سنی فیلم ها ناکارآمدتر از همیشه
عطارقصه پرداز
دستور رئیس جمهور برای مشکل گشایی از پدیده
ارسال موشک با بسته های پست!
داشته ها و نداشته ها برای مقابله با سیل در خراسان جنوبی
شکست نقشه خطرناک ترامپ
بسته جدید رونق مسکن
ایستاده در برابر آب
پلمب مراکز پزشکی فاقد کارت خوان آغاز شد
رمزگشایی از نقش مرجان شیخ الاسلامی در پرونده پتروشیمی
قله نوردی بورس
هنرمندهای ویژه
کشف ده ها گور مخفی در یک دارالتأدیب در آمریکا
مخالفت 90 درصدی با لایحه جنجالی شهرداری