مرگ البغدادی سناریویی انتخاباتی یا فرار از استیضاح ترامپ

با توجه به آنکه مقامات آمريکايي مدعي شده‌اند ارتش اين کشور طي عملياتي نظامي در شمال‌غربي سوريه، «ابوبکر البغدادي» رهبر گروه تروريستي داعش را به‌قتل رسانده است. هدف آمريکايي‌ها از چنين ادعايي آن هم در اين مقطع از زمان چيست؟
با فرض آنکه ادعاي آمريکايي‌ها صحت داشته باشد چون موضوعاتي همچون کشته شدن ابوبکر البغدادي و يا پيش از آن اسامه بن لادن معمولا با اما و اگرهاي فراواني مواجه است. مگر آنکه بر همگان اثبات شود که چنين اتفاقي به‌وقوع پيوسته است. به‌عنوان مثال همان زماني که اعلام شد اسامه بن لادن کشته شده، آمريکايي‌ها اعلام کردند جسدش را در دريا انداخته‌اند. در حال حاضر نيز همين تعبير را در مورد ابوبکر البغدادي به کار مي‌برند. صرف نظر از آنکه اين خبر صحت دارد يا ندارد به‌نظر مي‌رسد ممکن است هدف آمريکايي‌ها يک چيز بوده باشد اما بازتاب آن اهداف متعدد باشد. در واقع کليت فعاليت‌هاي آمريکايي‌ها در منطقه خاورميانه با تمرکز بر سوريه، عراق، ايران، لبنان و... در چارچوب تئوري مديريت آشوب قابل تحليل مي‌باشد. درست است که شايد اين تئوري کمي قديمي به‌نظر رسد اما زماني که رفتارهاي آمريکا را در درون اين تئوري قرار مي‌دهيم پاسخ مثبت مي‌دهد. يعني آنکه هدف آمريکا با استفاده از استراتژي طعمه گذاري و آتش بياري معرکه در ذيل تئوري مديريت آشوب است. به عبارت ديگر کشورهاي مسلمان منطقه را به بهانه‌هاي مختلف همچون بهانه‌هاي سرزميني همانند حمله عراق به ايران و گاهي اوقات تعارضات مذهبي آن پديده‌اي که تحت عنوان داعش پديد آمد کشورهاي منطقه را رو در روي يکديگر قرار مي‌دهند. يعني عنصر سرزمين، مذهب، قوميت و يا هر بهانه ديگري که به آشوب بينجامد در واقع طعمه‌اي است که ايالات متحده آن را کار مي‌گذارد و ساير کشورها بر سر آن درگير مي‌شوند. استراتژي دوم ايالات متحده آمريکا آتش بياري معرکه است يعني دائم به اين بحران دامن مي‌زند. هدف نهايي اين گونه اقدامات به خيال خامشان تحليل انرژي جهان اسلام و يا ارتقاي قدرت آمريکا و رژيم صهيونيستي در منطقه است. به‌نظر مي‌رسد اگر کشته شدن ابوبکر البغدادي صحت داشته باشد در ذيل اين موارد قابل تحليل است. يعني آمريکايي‌ها به بهانه آنکه مساله مبارزه با تروريسم و داعش را به‌عنوان يک هدف برجسته براي افکار عمومي جهان بازنمايي کنند اتفاقي همانند کشتن ابوبکر البغدادي را رقم مي‌زنند. در حال حاضر ديگر هيچ‌کس حداقل در ايالات متحده اين سوال را مطرح نمي‌کند که آمريکا طي 8 سال حضور در سوريه چه اقدامي را عليه گروه‌هاي تروريستي انجام داد. شايد اگر بخواهيم بر اساس اسناد و واقعيات سخن بگوييم آمريکا بيشتر يک حامي براي داعش بوده تا يک نيروي رقيب و يا دشمن، يا حتي جايي که نيروهاي آمريکايي عليه داعش عمل مي‌کرده است جايي بوده که ضرورت‌هاي تبليغاتي اقتضا مي‌کرده است. چون همگان مي‌دانند که در جنوب سوريه اين گروه‌ها کاملا تحت کنترل آمريکايي‌ها قرار دارد همچنين در بسياري از عمليات‌هايي که آمريکا عليه نيروهاي سوريه انجام داد دقيقا در زماني بود که نيروهاي سوري به مقر داعش نزديک مي‌شد، به عبارت صحيح‌تر مي‌توان گفت که ايالات متحده در يک جا به حمايت از داعش وارد عمل مي‌شد اما در يک جاي ديگر ممکن بود اقدامات محدودي را عليه داعش انجام دهد. موازنه قدرت در سوريه براي آمريکايي‌ها لازم بود چون اگر حکومت مرکزي در سوريه سرنگون مي‌شد معلوم نبود که چه حکومتي جايگزين آن مي‌شد همچنين اين حکومت جايگزين معلوم نبود که نسبت به رژيم صهيونيستي چه رفتاري از خود نشان خواهد داد. بنابراين تداوم آشوب در سوريه و عراق در دستور کار آمريکايي‌ها قرار دارد و اين آشوب را در چارچوب استراتژي طعمه گذاري و آتش بياري معرکه ادامه مي‌دهند. بنابراين به‌نظر مي‌رسد کشتن شدن احتمالي ابوبکر البغدادي بر فرض آنکه درست بوده باشد در ذيل اين سناريو تعريف مي‌شود. يعني در حال حاضر اين تصور وجود دارد که داعش در حال ظهور و بروز است. آنچه که باعث شده داعش در حال ظهور و بروز باشد ناشي از عملکرد آمريکايي‌ها است. يعني وقتي که آمريکايي‌ها کردها را به‌عنوان نيرويي که در سرکوب داعش نقش داشت تنها گذاشتند عملا اين چراغ سبز را به داعش نشان دادند که مي‌توانند مجددا فعال شوند. خروج آمريکا از سوريه و تنها گذاشتن کردها، باز گذاشتن دست نيروهاي نظامي ترکيه در سوريه، ايجاد آشوب در عراق و لبنان، همه و همه فضا را براي ظهور مجددا داعش فراهم کرده است. داعشي که از ابتدا هم نمرده بود. داعش فقط در مقطعي از زمان بخش وسيعي از نيروهايش را از دست داد در نتيجه بازسازي اين نيروها براي آن امکانپذير است. اما براي آنکه آمريکا نزد افکار عمومي مقصر نشود که چرا داعش مجددا قد علم کرد همچنين براي آنکه متهم نشود در نتيجه خروج نيروهايش و رفتارهاي هدفمند پيشين در ارتباط با ظهور مجدد داعش براي سرپوش گذاشتن بر روي اين مساله يک اقدام نمادين که همانا کشتن ابوبکر البغدادي باشد را صورت مي‌دهد. ايالات متحده با اين اقدام و با بزرگنمايي و برجسته‌سازي آن اين تصور که آمريکا در کنار داعش بوده و يا رفتارهاي آمريکا تقويت‌کننده داعش بوده است اين تصورات تا حدودي کمرنگ مي‌شود. اين مساله باعث مي‌شود که اگر امروز و يا در آينده داعش به‌عنوان يک نيروي مهم در صحنه سوريه و يا عراق قد علم کرد مقصر آن آمريکايي‌ها دانسته نشوند. در نتيجه آمريکايي‌ها اين ادعا را داشته باشند که ما سرکرده آنها را نابود کرديم. بنابراين اين مساله نيز بخشي از سناريو و يا استراتژي مديريت آشوب است. يعني به اصطلاح راس هرم يک گروهک تروريستي کشته مي‌شود اما رفتار در عمل به‌گونه‌اي است که همانند خيزش همان نيرو مي‌باشد. همه اين مسائل در ذيل تئوري آشوب با هدف تضعيف محور مقاومت (که به هيچ‌عنوان به چنين هدفي دست نخواهند يافت) و حفظ و نفوذ آمريکا در منطقه صورت مي‌پذيرد.
گروه تروريستي داعش با چه اهدافي پديد آمد؟ همچنين اين گروه تروريستي توسط چه کشورهايي ايجاد و سازماندهي شد؟
موجي که در سال 2011 تحولاتي را در منطقه خاورميانه از تونس (شمال آفريقا) آغاز و به سمت خاورميانه عربي يعني حوزه جنوب خليج فارس و همينطور شرق مديترانه حرکت کرد، تمام کشورهاي اين منطقه را در بر مي‌گرفت. چون هدف اين موج در درجه اول قطع رابطه اين کشورها با آمريکا بود دوم سرنگون کردن حکومت‌هاي اقتدارگرا بود. زماني که اين موج به جنوب خليج فارس رسيد براي آنکه کشورهاي جنوبي عربي خليج فارس از اين موج در امان بمانند آن را به سمت شرق خاورميانه منعکس کردند به‌گونه‌اي که به تبع آن اردن و سوريه ناآرام شد. ظاهر پديده‌ اينگونه بود که آنچه که در سوريه به‌وقوع پيوسته همان موجي است که از شمال آفريقا آغاز شد، اما به آشوب کشاندن سوريه يک اقدام مديريت شده براي جلوگيري از وقوع اين موج در کشورهاي عربي جنوب خليج فارس بود، يعني هدف اصلي چنين مساله‌اي بود. سوالي که در جريان مسائل سوريه مطرح بود اين است که چگونه يک نيروي اسلام‌گراي واقعي حاضر است که در سرزمين‌هاي اشغالي مداوا شود؟ با در نظر گرفتن چنين مسائلي است که به آساني مي‌توان نتيجه گرفت نيرويي فرامنطقه‌اي وارد منطقه شده است. چنين موجي به اصطلاح به نام دولت خود خوانده و جعلي اسلامي عراق و شام شکل گرفت. همان گونه که ترامپ در مناظره‌هاي تلويزيوني‌اش در زمان انتخابات خطاب به هيلاري کلينتون اعتراف کرد که شما گروه‌هاي تروريستي همچون طالبان، داعش و القاعده به‌وجود آورديد کلينتون گفت بله ما اين گره‌ها را براي تامين منافع ايالات متحده به‌وجود آورديم. بنابراين بر اساس اسناد و اعترافاتي که خود آمريکايي‌ها به آن اذعان داشته‌اند شکل‌گيري گروه‌هاي تروريستي همچون داعش بومي نيست. بلکه محصول و ساخته شده قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي همچون آمريکا است که تزريق شده به محيط خاورميانه، متاسفانه پول و ايدئولوژي آن را کشورهاي عربي مي‌دهند تسليحات مورد نياز آنها نيز از کشورهاي اروپاي شرقي و غربي و خود آمريکا در اختيارشان قرار مي‌گيرد. در نتيجه آمريکايي‌ها از داعش به‌عنوان يک ابزار در راستاي منافع خودشان استفاده مي‌کنند. بنابراين ورود داعش يک ورود برنامه‌ريزي شده است و هم آنکه تداوم حياتش برنامه‌ريزي شده و حتي کشتن ابوبکر البغدادي در صورت صحت نيز برنامه‌ريزي شده است. همچنين تداوم آن با يک فرد جديد براي شرايط جديد يک اقدام برنامه‌ريزي شده است. اين مساله يک تئوري توطئه نيست بلکه مبناي چنين تحليلي رفتار اين گروه، حامينان مالي اش و شعارهايش، کشف کانال‌هاي مالي و تسليحاتي اش و در نهايت اظهارنظرات رهبران عربستان و آمريکا است. چرا که عربستان پس از آنکه داعش شکست را پذيرا شد رهبران اين گروه را مورد شماتت قرار داد که شما نتوانستيد با اين همه پولي که دريافت کرديد به اهدافي که ما تعيين کرده بوديم برسيد.


پيشينه تاريخي تشکيل اين گروه‌هاي تروريستي توسط ايالات متحده به چه زماني باز مي‌گردد؟ همچنين با چه اهدافي آمريکايي‌ها اين گروه‌ها را به‌وجود آوردند؟
آمريکايي‌ها گروه‌هاي تروريستي را ايجاد و در چارچوب سناريوهاي خودشان هدايت مي‌کنند. يکي از روش‌هاي اثبات يک فرضيه استفاده از سري زماني است. يعني اينکه با بازگشت به گذشته در جايي آمريکايي‌ها چنين گروهي را براي تامين اهدافشان به‌وجود آورده بودند يا نه؟ زماني که به گذشته باز مي‌گرديم حداقلش اين است که يک وجه از کار اين بود که حمايت آمريکا از مجاهدين افغان در جنگ عليه روس‌ها آسيب‌پذير کردن اتحاد جماهير شوروي بود. درست است که مردم افغانستان آرمان خودشان را مي‌خواستند اما اگر دقت کنيم يک انقلابي در اوايل دهه 80 ميلادي در افغانستان آغاز شد امروزه که آن نهضت را رديابي مي‌کنيم، سرنخ‌هاي نفوذ ايالات متحده آمريکا را مي‌بينيم. يعني آنچه که از آن سال‌ها آغاز و تا سال 2001 که حادثه 11 سپتامبر به‌وقوع پيوست خروجي آن شکل گيري جرياني به نفع ايالات متحده آمريکا بود به‌گونه‌اي که محتوا و خط و مشي اين دولت در افغانستان و همچنين نگرش‌هاي حاکم بر اين دولت آمريکايي است. حال مساله اينجاست که آمريکايي‌ها در آن زمان شعارشان اين بود که راديکاليسم بايد به وسيله راديکاليسم سرکوب کرد. يعني کمونيسم را بايد از طريق گروه‌هاي به اصطلاح جهادي راديکال سرکوب نمود. اين مساله تحقق يافت يعني يکي از دلايل فروپاشي اتحاد جماهير شوروي جنگ افغانستان بود. بعد از سقوط شوروي، از سال 1991 به بعد آمريکايي‌ها استراتژي ديگري را تعريف کردند که شبيه به همان استراتژي پيشين است. آن تئوري بر مبناي جنگ مجاهد عليه مجاهد بود. آمريکايي‌ها مجاهدين افغان را تحريک به درگيري با يکديگر کردند. البته به اندازه کافي زمينه‌هاي درگيري به‌خصوص عناصر قومي و مذهبي وجود داشت. تقريبا در نتيجه جنگ داخلي افغانستان بر اساس همان تئوري مردم افغانستان از مجاهدين نااميد شدند بايد توجه داشت که مديريت آشوب توسط آمريکايي‌ها چگونه صورت گرفته است. به هر حال امروزه نيز که آمريکايي‌ها با طالبان مي‌جنگند کاملا برنامه‌ريزي شده است. يعني وجود پديده‌اي به نام طالبان براي آمريکا بسيار حياتي است. به همين دليل است که آمريکايي‌ها وارد به اصطلاح مذاکراتي با گروه طالبان مي‌شوند بعد مذاکرات دفعتا متوقف مي‌گردد. بنابراين در حال حاضر نيز در منطقه خارميانه همان تئوري کاملا صادق است. آمريکايي‌ها با برنامه‌ريزي از پيش طراحي شده گروه‌هاي مختلف را در برابر يکديگر قرار داده تا يکديگر را نابود کنند. ماحصل چنين رويکردي گسترش نفوذ و سيطره آمريکا بر منطقه است. براي آمريکايي‌ها چنين عملکردي کاملا سودمند است. البته شايد حادثه 11 سپتامبر 2001 پديده‌اي باشد که سودمند‌بودن اين گرو‌ه‌ها همچون القاعده براي آمريکايي‌ها را نقض نمايد. آمريکايي‌ها فراموش مي‌کنند هر بازيگري بر مبناي نظريه زنجيره هدف-وسيله عمل مي‌کنند. بنابراين آمريکايي‌ها تا ديروز عرب-افغان‌ها را تحت عنوان ابزاري عليه شوروي (سابق) استفاده مي‌کرد اما غافل از آن بود که اين نيروها هم آمريکا را به‌عنوان يک ابزار براي هدف خودشان که همانا خروج شوروي از خاک افغانستان قلمداد مي‌کردند. آمريکايي‌ها نبايد تصور کنند که داعش به‌عنوان يک نيروي در اختيار و دست بسته‌اي باشد که در کنترل آمريکا عمل مي‌کند. اين نيرو ممکن است داراي افکار و عقايدي باشد که فعلا از ظرفيت آمريکا براي تامين اهدافش استفاده مي‌کند بعد مجددا به سوي خود آمريکا و متحدانش بازگشت خواهد داشت و به‌عنوان يک هدف آنها را مورد هدف قرار خواهد داد. بنابراين آمريکايي‌ها در رفتارهايشان به‌گونه‌اي عمل مي‌کنند که مار در آستين‌شان پرورش مي‌دهند.
آيا سناريوي آمريکا درباره ابوبکر البغدادي مي‌تواند ترامپ را از استيضاح نجات دهد؟
اين اقدام پيامدهاي گوناگوني از جمله تاثيرگذاري بر روي مساله استيضاح ترامپ دارد. اما بايد يادمان باشد که استيضاح ترامپ به‌دليل حمايت آمريکا از داعش و يا خروج آمريکا از سوريه و يا ناکامي آمريکا در برخورد با داعش نبوده که در حال حاضر کشته شدن ابوبکر البغدادي بتواند براي ترامپ يک فرصت جديدي ايجاد نمايد. مشکل ترامپ باز کردن پاي يک کشور خارجي در امور داخلي ايالات متحده آمريکا است. ترامپ به‌دليل اوکراين‌گيت استيضاح مي‌شود. اما شايد موردي که کشته شدن ابوبکر البغدادي بتواند اثرگذار باشد، تاثير آن بر ذهن برخي از جمهوريخواهان است. آن هم جمهوريخواهاني که مخالف خروج آمريکا از سوريه بودند. جمهوريخواهاني که مخالف قطع حمايت آمريکا از کردها بودند. شايد اين اقدام بتواند بخشي از اين ديدگاه را در طيف جمهوريخواه ترميم نمايد. در نتيجه اين دسته از جمهوريخواهان با دموکرات‌ها در مساله استيضاح ترامپ همراهي نکنند. صرف نظر از آنکه مساله استيضاح ترامپ به کجا بينجامد بعيد به‌نظر مي‌رسد که اين متغير تاثير خيلي فاحشي بر روي استيضاح ترامپ داشته باشد. برخي از تحليلگران بر اين نظر هستند که اين احتمال وجود دارد که ترامپ استيضاح نشود. اگر هم استيضاح شود راي عدم اعتماد نگيرد. اما در هر حال دموکرات‌ها به‌دنبال تضعيف موقعيت ترامپ هستند. همچنين آنها از موقعيت استيضاح ترامپ استفاده خواهند کرد.