بحران معنا در مسیر اصلاح‌طلبی

چند روزی است رسانه‌ها و شخصیت‌های جریان اصلاحات از لزوم بازسازی و اصلاح در اصلاحات سخن می‌گویند و نقد‌های درون گفتمانی آنان در افق رسانه‌ها جلوه نمایی می‌کند. نگارنده به عنوان کسی که ذره‌ای احساس تعلق جناحی نمی‌کند، معتقد است مسئله اصلاح طلبان با جابه‌جایی مهره‌ها و تغییر ساختار‌ها حل نمی‌شود و دلسوزانه مسئله اصلی اصلاحات را مختصر عرض می‌کنم.
در درون جریان اصلاحات انسان‌های موجهی هستند که در حوزه رسانه و سیاست با آنان مرتبط هستم، حرف آنان را شنیده‌ام و معتقدم دیگرانی هستند که به این جماعت ظلم می‌کنند. کدام دیگران؟ همان‌هایی که مقابل نسل‌های متأخر همسو با انقلاب اسلامی طوری سیاست‌ورزی کرده‌اند که اصلاح‌طلبی را معادل «ضدانقلاب» جا انداخته‌اند. سخت معتقدم جان کلام در چیستی بحران اصلاح‌طلبی را جناب قوچانی در سرمقاله ۱۴ /۲ /۹۹ روزنامه سازندگی به تصویر کشیده‌اند. اگر به سؤالات مطروحه در آن یادداشت به صورت جامع توجه شود بسیاری از مشکلات اصلاح‌طلبان حل خواهد شد. باور کنید مشکل اصلاح‌طلبان نظارت استصوابی نیست که اگر بود بیش از ۲۲۰ نفر آنان وارد مجلس ششم نمی‌شدند، خاتمی رئیس‌جمهور نمی‌شد، عارف تأیید نمی‌شد، پزشکیان نایب رئیس مجلس نبود و...
مسئله این است‌که طیف‌های اصلاح‌طلبان -برخلاف اصولگرایان- بر سر اصول انقلاب اسلامی و اندیشه امام تفاهم ندارند، اما با وارونه نمایی، مشکلات را به اشخاص و ساختار‌ها ارجاع می‌دهند. سؤال اساسی این است که چه چیزی اصلاح‌طلبان را دور یک کرسی می‌نشاند؟
به نظر نگارنده اصلاً وجه مشترکی جز تعلقات تاریخی وجود ندارد. مسئله را قوچانی به درستی برجسته کرده است که: مرز «اصلاحات در حکومت» با «اصلاحات بر حکومت» باید روشن شود و دقیق‌تر نوشت که «نسبت اصلاحات هم با حاکمیت باید روشن شود هم با ملت» و بسیار دقیق موشکافی کرده است که اصلاحات دنبال مشارکت در قدرت است یا جنبشی شدن؟


مهم‌ترین شکاف درونی اصلاحات آن است که طیف‌هایی از جریان می‌خواهند فراسوی سیاست‌های کلی نظام خودشان یک جمهوری اسلامی دیگر معنا کنند که قلب ماهیت شده باشد و با استاندارد‌های غرب منطبق شود و بتوانند سرشان را بالا بگیرند. عجیب آن است که طیف‌های همسو با نظام در جریان اصلاحات مرتب تحقیر می‌شوند و علناً جرم آنان وفاداری به نظام اعلام می‌شود (مثل نظر شکوری‌راد نسبت به عارف).
عجیب آن است که سعید حجاریان می‌نویسد ایران باید از حالت انقلابی به حالت عادی برگردد و وزیر خارجه امریکا نیز هدف تحریم را همین عبارت می‌داند.
نمی‌شود جمهوری اسلامی را با مفاهیمی مانند «استبداد دینی» و «دیکتاتوری صالحان» و... معنا کرد و خود را عضو آن دانست. نمی‌شود به عنوان اصلاح‌طلب، عضو مجلس شورای اسلامی باشی سپس کشف حجاب کنی و سر بتراشی و آرزوی بازگشت شاهزاده! برای نجات میهن را بکنی؟ در سال‌های اخیر حزب کارگزاران متوجه شد که اصلاحات «بر نظام» معنا می‌شود؛ بنابراین به واقع‌گرایی روی آورد و معتقد است بالاخره ما می‌خواهیم در درون این نظام کار کنیم پس نمی‌توانیم هم اپوزیسیون باشیم هم جنبش اجتماعی راه بیندازیم و هم در صف اول ورود به قدرت باشیم.
نمی‌شود شاخه سیاسی حزب مشارکت طراحی به خاک سیاه نشاندن موسوی را انجام دهد، اما بخشی از قدرت باشد. نمی‌شود امام، امام کرد، اما آرزوی پیمودن مسیر جانشینان مائو در چین را نمود. مشکل اصلی بخش اندیشه‌ای اصلاح‌طلبان این است که می‌خواهند «روشنفکران قدرت» باشند و این امر پارادوکسیکال است. تب روشنفکری نمی‌تواند یک جریان سیاسی را به ساحل سیاست‌ورزی رساند. این تب آنقدر بالا است که امثال آخوندی و کلانتری هم به خاطر دو فنجان قهوه‌ای که با اصلاح‌طلبان خورده‌اند ژست روشنفکری به خود می‌گیرند. آخوندی بعد از ۴۰ سال حضور در قدرت معتقد است من روشنفکری بودم که وارد قدرت شدم یا کلانتری بعد از ۴۰ سال به امام دروغ می‌بندد و انقلاب دوم او را نیز زیر سؤال می‌برد و در عین حال کارگزار نظام نیز هست. مشکل طیف «برنظام» اصلاح‌طلبان این است که تکلیف خود را با سیاست‌های کلی نظام روشن نمی‌کنند یا سکوت کرده‌اند یا طعنه‌زننده و پرخاشگر از آن می‌گذرند و این بدان معناست که حتی اصل ۱۱۰ قانون اساسی را که قبلاً برای عبور از ولایت مطلقه فقیه بر اجرای آن اصرار می‌کردند نیز قبول ندارند.
این صداقت نظام جمهوری اسلامی است که به بریدگان و تجدیدنظر‌طلبان میدان نمی‌دهد. چرا؟ چون اگر حاکمان در نظام جمهوری اسلامی به دنبال قدرت و مواهب شخصی از آن بودند به رسم سیاستمداران عرفی، هرکسی را با آب‌نبات و دیناری می‌خریدند و ساکت و همراه می‌کردند. اما صداقت دینی این اجازه را به آن‌ها نمی‌دهد که برای قدرت‌خواهی به دیگرانی که تجدیدنظرطلب شده‌اند باج دهند. خوشبختانه دولت مستقر در امریکا برخلاف‌های دولت‌های قبلی حساب مجزایی روی اصلاح‌طلبان داخل کشور باز نکرد و همه را به یک چشم دید. اصلاح‌طلبان از این فرصت برای اعتمادسازی در درون نظام استفاده نکردند. اصلاح‌طلبان یک نقطه غایی مطلوب در خارج از مرز‌های نظام برای خود ساخته‌اند و هر پدیده‌ای نیز در کشور به‌وقوع می‌پیوندد، نقطه عزیمت برای حل آن را به همان نقطه غایی خود ارجاع می‌دهند. وقتی قوچانی می‌نویسد: «روی سخن ما با دکتر عارف نیست با حزب اتحاد ملت است» به این معناست که او خوب فهمیده است ضربه به جریان اصلاحات به خاطر واگرایی است نه همگرایی و می‌داند برای سیاست‌ورزی روان در درون نظام نمی‌توان با حزب مشارکت شماره ۲ پالوده خورد. این جماعت حتی در اساسنامه حزب مشارکت در ۲۲ سال پیش نیز نامی از ولایت فقیه نبردند و حال نیز آنگونه‌اند. تولید هزینه برای کسانی که می‌خواهند در چارچوب نظام سیاست‌ورزی کنند به صورتی درآمده است که کاسه صبر روبه لبریزی است. حتی برخی در درون جریان اصلاحات دنبال حمایت حداکثری از نظام نیستند، اما علاقه‌مند هستند در چارچوب قانون اساسی و قوانین موضوعه فعالیت نمایند و می‌دانند که جماعتی با رفتار و نظرات خود آنان را نیز به محاق می‌برند و درصددند وضعیت خود را روشن کنند.
تا امام در این کشور زنده است تجدیدنظرطلبان راه به جایی نمی‌برند. عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند. این موضوع را بخشی از نیرو‌های اصلاحات به خوبی متوجه شده‌اند. برخی از کسانی که متوجه این مهم شده‌اند تلاش می‌کنند در صدر جریان قرار گیرند و برخی تلاش می‌کنند صفوف خود را جدا کنند. مانیفست‌هایی که اصلاح‌طلبان در ۲۰ سال گذشته نوشته‌اند در دسترس همه است. نیرو‌های همسو با نظام در درون جریان فهمیده‌اند که نمی‌شود با نویسندگان این متون پالوده خورد و در عین حال مدعی انقلاب و امام و جمهوری اسلامی شد.
امید است روشنفکران رمانتیک به «جنبش اجتماعی» خود بپردازند و اجازه دهند جریان اصلاحات بخشی از نظام جمهوری اسلامی باقی بماند. لازمه این مهم وجود مرزبندی شفاف و ماهوی است.