قرباني سكوت‌ها و مطالبه نكردن‌ها

«دل بار گران است، ببر؛ مال تو باشد.» 
شايد اين سروده سيدمهدي موسوي، انگيزه رومينا براي دل بستن به كسي بود كه تصور مي‌كرد «همراه» خوبي است. خرده نگيريم كه سن رومينا، سن تحليل اين‌چنيني مساله نبود كه اگر چنين باوري داشته باشيم، پس فريادهاي مكرر «نه به كودك همسري» بجاست و اگر بپذيريم كه او دل سپرده است چون عشقي از درون خانواده دريافت نكرده و «دست پدرانه»اي تار مويش را شانه نزده و برايش از آينده‌هاي روشن و تلاش براي خوشبختي نگفته است، بايد ريشه پناهنده عاطفي شدن رومينا را در مفهوم «مرد بودن» در جامعه‌اي جست‌وجو كنيم كه سر از تن جدا مي‌كند و در عزاي سرِ بريده، جامه سياه به تن مي‌كند و آگهي ترحيم پرمعنايي منتشر مي‌كند و اين‌گونه پرچم غيرت را بالا نگه مي‌دارد.  چقدر دقيق احسان انصاري در اين بيت اشاره مي‌كند كه:  همين كه رانده و بي‌سر پناه شد كافي است/ براي كشتن يك غنچه، داس لازم نيست.
اما سوال اصلي اين است چند رومينا تاكنون، قرباني داس‌هاي پيدا و پنهان شده‌اند؟
كاش در پي هر رخداد اين‌گونه‌اي، موضوع زن و زن بودن بلافاصله به مساله سياسي تبديل نشود و در تحليل‌ها انصاف رعايت شود. راه درمان ريشه، پيرايش سرشاخه‌ها نيست. دختران اين مرز و بوم گسترده، اين فرش سرزمين سرشار از نقش و نگار فرهنگ‌ها و قوميت‌هاي گوناگون، تبعيض را تا مغز استخوان درك كرده‌اند. ريشه‌اش عرف است يا سنت يا بدفهمي و برداشت نادرست از دين و مذهب؛ هرچه كه هست، تبعيض بوده و هست. تبعيضي كه مانند قانون بقاي انرژي ماندگار بوده و فقط از شكلي به شكل ديگر تبديل مي‌شود. روميناهاي بسياري به جرم دختر بودن از حق تعيين سرنوشت خود محروم ماندند، بنا به مصلحتي كه ديگران تشخيص دادند مسير زندگي‌هاي‌شان رقم خورد و هرگز، هيچ‌يك از حقوق انساني‌شان مدنظر قرار نگرفت.  


مگر مي‌شود زن باشي و اين مسائل برايت ناآشنا باشد؟ و اين جهلِ مركبِ خاموشي اقتضايي است كه تصور مي‌كنيم آنچه را كه نگوييم، نيست. و چه زيبا مي‌گويد فاضل نظري كه: «رازي نهفته در پس حرفي نگفته است/ مگذار درد دل كنم و دردسر شود»
در روزهاي تحليل و علت‌يابي مرگ رومينا، از خميده شدن قد مادر و رنگ باختن موهايش غافل نشويم. او هم زن است كه قرباني نياموختن‌ها شده است. او هم زن است كه شايد قرباني كليشه سازگاري به قيمت با لباس سفيد رفتن و با كفن برگشتن‌ها شده است. گفت‌وگويش در عزاي دلبندش، سرشار از «احتياط» است. مي‌سوزد و مي‌گويد كه پدرش رومينا را دوست داشت و بي‌ترديد در تاريك و روشن سحرگاه با دردانه آسماني شده‌اش سخن مي‌گويد كه:   «امشب كه چشم مست تو در مهد خواب بود/ مهد زمين ز گريه من، غرق آب بود؛ (محتشم كاشاني) 
او هم قرباني سكوت‌ها و مطالبه نكردن‌هاست. برادر كوچك رومينا هم قرباني است، آيا پدر در لحظه اجراي تصميمش به روح و روان فرزند
 6 ساله‌اش فكر كرد؟ آيا او از احتمال تصميمات بعدي پدر، در هراس نخواهد بود؟
و پدر هم، قرباني «بايد»‌هاي بدون انديشه در حل مسائل. قرباني فاصله‌هاي متعصبانه بدون گفت‌وگوي پدر و دختر و شايد اين روزها در تنهايي خود، حرف‌هاي نگفته‌اش را با دخترش مي‌گويد و تكرار مي‌كند كه:  در اين دنيا ديگر چيزي جز «چشمانت» و «غم‌هايم» برايم باقي نمانده..... (نزار قباني) 
و اين رخداد، با همه اما و اگرهايش، هشداري است براي مردم و مسوولان كه از ابعاد مختلف قابل بحث است. دست در دست هم بدهيم و به دور از سوگيري به راهكارها بينديشيم و به قول سهراب: «صبح‌ها وقتي خورشيد درمي‌آيد؛ متولد بشويم.»
دبير كميسيون زيربنايي هيات دولت