روزنامه خراسان
1399/03/22
آهنگسازیهای «پدر شعر انقلاب»
جواد نوائیان رودسری - محمد گلریز از آن هنرمندانی است که نامش، با هنر انقلاب گره خوردهاست؛ خواننده سرودهای ماندگاری که برای نسل اول و دوم انقلاب اسلامی ایران، بسیار خاطرهانگیزند؛ «ای شهید مطهر»، «راه رجاء»، «خجسته باد این پیروزی» و دهها سرود ماندگار دیگر. اما شاید کمتر کسی بداند که سراینده بخش مهمی از این سرودهای خاطرهانگیز، روانشاد، استاد حمید سبزواری است؛ شاعری وارسته و آزاده که امروز، سالروز درگذشت اوست. مردی از خطه خراسان که اشعارش ورد زبان مردم شد و خاطرهاش در ذهن تاریخ این مرز و بوم، جاویدان. به همین مناسبت در گفتوگویی با محمد گلریز، به بررسی ابعاد هنری و شخصیتی استاد حمید سبزواری پرداختیم. گلریز که از کمتوجهی به پرچمداران هنر انقلاب گلایه داشت، به زوایای متعددی از زندگی استاد سبزواری اشاره کرد که در ادامه، فرازهایی از آن را با یکدیگر مرور میکنیم.در دوران انقلاب، شاعران خوب و تأثیرگذار کم نیستند؛ اما در این بین، زندهیاد استاد حمید سبزواری به عنوان «پدر شعر انقلاب» شناخته میشود. به اعتقاد شما این عنوان از چه رو به آن مرحوم تعلق گرفتهاست؟
خوشبختانه من طی دوره کاریام، این افتخار را داشتهام که با شاعران توانای بسیاری کار کنم؛ اما استاد سبزواری خصوصیاتی داشتند که ایشان را از دیگران متمایز میکرد. البته معنای این حرف، آن نیست که ارزش دیگر شاعران توانمند این عرصه را، مانند زندهیاد مشفق کاشانی، کم فرض کنیم؛ نه! ابداً چنین نیست. نخستین خصوصیتی که باعث شد مرحوم سبزواری به پدر شعر انقلاب معروف شود، شجاعت او بود. شاعری بود که در مواقع مقتضی، در شرایط سختی که شاید برخی جرئت نمیکردند وارد گود شوند و با هنرشان به کمک انقلاب بیایند، وارد میدان میشد و از جان مایه میگذاشت. حتی یکی دو بار، ضدانقلاب و کسانی که این رویه او را برنمیتابیدند، مضروبش کردند و جراحت زیادی به استاد وارد شد، اما میدان را ترک نکرد. استاد سبزواری اهل مبارزه بود؛ این ویژگی را از همان سالهای زندگی در سبزوار داشت و تا پایان عمر هم، حفظ کرد. علاقه فراوانی به امام خمینی(ره) داشت و در واقع یکی از یاران ایشان در عرصه فرهنگی محسوب میشد. من به دلیل مراوده مداومی که با استاد داشتم، این ویژگی را به خوبی در او میدیدم؛ اینکه فدایی انقلاب است و برای انقلاب همه زندگیاش را نثار میکند. زندهیاد سبزواری از دشمنان انقلاب پروایی به دل راه نمیداد و در اشعارش، بیمحابا آنها را نکوهش میکرد. مثلا در شعری که برای مرحوم آیتا... طالقانی سرود، چنین رویهای را به وضوح نشان میداد. به اعتقاد من، همه این ویژگیها باعث میشود که عنوان «پدر شعر انقلاب» را بهحق، از آن او بدانیم. نکتهای که باید یادآوری کنم این است که شهرت استاد سبزواری به این عنوان، به معنای تبحر نداشتن او در دیگر عرصههای ادبیات نبود؛ او در زمینه غزل توانمندیهای بسیاری داشت که اهل فن به خوبی از آن آگاه هستند.
یکی از وجوه اشعار استاد سبزواری که باعث ماندگاری بیشتر آنها شده، نوع آهنگی است که برای آنها ساخته شدهاست. آیا آن مرحوم، نقشی در تنظیم آهنگهایی که برای اشعارش ساخته میشد، ایفا میکرد؟
بله؛ مرحوم سبزواری برای برخی از شعرهایش ملودی میساخت؛ مثلا سروده او درباره شهید مطهری که بنده آن را خواندم، یکی از مواردی بود که ملودی آن حاصل طبع استاد بود. همیشه به من میگفت که وقتی شعری میسراید، ملودی آن هم در ذهنش شکل میگیرد. این یک ویژگی فوقالعادهاست؛ اینکه شاعر دریابد شعر را برای چه حال و هوایی میسراید و بر پایه همان، ملودی و آهنگ شعر در ذهنش شکل بگیرد. در واقع باید ابتدا آهنگ ساخته شود و بعد شاعر برای آن شعر بسراید. امروزه اغلب شاعران شعر میگویند و بعد ساخت ترانه آن را به آهنگساز میسپارند که به نظر من، کاری درست و اصولی نیست؛ در حالی که استاد سبزواری چنین نبود و همین ساخت ملودی در ذهن او، بنمایههایی را در اختیار آهنگساز قرار میداد که به خلق اثری ماندگار منجر میشد.
منظورتان این است که استاد سبزواری با علم موسیقی آشنا بود و مثلاً، دستگاههای موسیقی ایرانی را میشناخت؟
نه، این طور نبود؛ با علم موسیقی به این شکل که نُت بنویسد و آهنگ بسازد، آشنایی نداشت؛ اما میتوانست برای شعری که میسراید، در ذهنش یک ملودی خلق کند و همین ملودی، گاهی توسط اهل فن به آهنگ تبدیل میشد. در واقع او، هنگام شعر گفتن، آن را با ملودی خاص خودش زمزمه میکرد و شعر و آهنگ توامان میشد.
از همنشینی و همراهی با استاد سبزواری، چه خاطرهای در ذهنتان باقی ماندهاست؟
خاطره که بسیار است، اما بگذارید به خاطرهای اشاره کنم که هر وقت یادم میآید، لبخند بر لبم مینشیند. به یاد دارم که یکبار همراه استاد سبزواری، برای مراسم یادبود شهید مطهری به دانشگاه اصفهان دعوت شده بودیم. بلیت هواپیما برای ساعت 10 صبح بود. من و استاد زودتر از زمان مقرر وارد فرودگاه شدیم و کارت پروازمان را هم گرفتیم و در سالن انتظار نشستیم. معمولاً در این مواقع صحبت درباره شعر و هنر، بین ما آغاز میشد؛ صحبتی شیرین که به کلی حواسمان را از اطراف پرت میکرد. این حواسپرتی کار دستمان داد! ناگهان به خود آمدیم و دیدیم ای دل غافل! هواپیما پریده و رفته است! ناچار بههمراه استاد سوار خودرو بنده شدیم و راه افتادیم به سمت اصفهان. دست برقضا در جاده هم تصادف شده بود و یک ساعتی معطل شدیم. وقتی از ترافیک نجات پیدا کردیم، برای آنکه دیر نرسیم، سرعت خودرو را زیاد کردم و همین مسئله باعث شد که نزدیکیهای قم، پلیس خودروی ما را متوقف کند. من که بهشدت از تاخیر مضطرب بودم، شروع کردم به خواندن یکی از سرودههای استاد سبزواری: «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما». افسر پلیس تا صدای مرا شنید، گفت: «شما همان خواننده سرودهای انقلابی هستید!؟» گفتم: «بله و ایشان هم شاعر آن سرودها هستند. میخواهیم برای مراسمی برویم اصفهان!» افسر پلیس لبخندی زد و گفت: «بسیار خب! بروید! ولی اینقدر تند نروید که لااقل به مقصدتان برسید!» به هر حال، رسیدیم به اصفهان. موقعی که به محل مراسم رفتیم، دیدیم برنامه تمام شده است و همه دارند بیرون میآیند! تا ما را دیدند، دوباره برگشتند داخل و برنامه تمام شده، یکی دو ساعتی ادامه پیدا کرد! این از آن خاطرههایی است که هیچوقت فراموش نمیکنم.
سایر اخبار این روزنامه
تلاقی خودکردههای صداوسیما و کممهریهای دولت
آهنگسازیهای «پدر شعر انقلاب»
1400، پایان آلونک نشینی در حاشیه مشهد
رفع تشنگی روستا های مشهد؛ شاید یک ماه دیگر
مسکن دوباره در سیکل باطل آسیب شناسی افتاد
رمزگشایی از «جعبه سیاه فساد»
طبری: به من چه رفقای پولدار ندارید!
سلبریتی ها در پویش غلط بنویسیم
درآمد میلیونی فحش نویس ها !
تبدیل توئیتر به صحن مجلس
مرموزترین سایت های جهان
آغاز به کار پلیس کرونا
آدم ربایی مسلحانه دزدان طلا!
تهران پس از زلزله