حبس کودکی به وقت کار

  [ شادی خوشکار ] دست‌ها کوچک‌اند، می‌توانند نخ‌های ریز را از درزهای لباس پیداکنند، انگشت‌های کوچک در دسته قیچی گلدوزی جامی‌گیرند، دست‌های کوچک فِرز ‌هستند لباس را سریع برمی‌گردانند، اول نخ‌های یقه را می‌چینند، بعد نخ‌های آستین‌ها و دوباره لباس را برمی‌گردانند به حالت اول، می‌اندازند روی سنگ سرد کف سالن، کپه لباس‌ها بلند و بلندتر می‌شود. لباس‌های نخ‌گیری شده. امین و احمد نمی‌دانند این شومیزهای دخترانه با یقه‌های چین‌دار چند فروخته می‌شوند. امین دوازده ساله است و خجالتی‌تر، کم حرف می‌زند و سرش به کارش است. احمد نُه ساله گاهی می‌خندد، تن صدایش را پایین می‌آورد و می‌گوید: «دوست داشتم توی خونه بودم، با برادرهای کوچک‌ترم بازی می‌کردم.»
 در 18 کیلومتری جنوب‌غربی تهران، در مرکز شهریار هر صبح بچه‌ها در خانه‌هایشان در کوچه و خیابان‌های صباشهر بیدارمی‌شوند، وسایل روزمره‌شان را برمی‌دارند و روز کاری ده، دوازده ساعته را شروع می‌کنند. مسئولان انجمن یاری کودکان در معرض خطر که در صباشهر و شاهدشهر خانه کودک را اداره‌می‌کنند، می‌گویند اگر فرض کنیم 100 بچه به انجمن می‌آیند، 90 تایشان بچه کارند، آن 10 تا هم به خاطر سن‌شان که کلاس اول هستند یا پیش‌دبستان هنوز کار را شروع نکرده‌اند. آنها هم توی خانه دارند برای کار آماده می‌شوند، یا باقالی پاک‌کنی و باز کردن پرزهای مصنوعی برای بالش و پشتی، تسمه‌های مختلف، سفارش‌های تولیدی‌ها یا دوختن چیزهای کوچک. آن 90‌درصد آشکارتر است که دارند کار می‌کنند، زباله جمع‌کنی، ضایعات، به 13-12‌سال که می‌رسند بنایی، کار در باغ و کارگاه. بیشتر این کودکان دیده نمی‌شوند. نه به چشم مردم می‌آیند، نه مسئولانی که گاه‌به‌گاه به بهانه کاهش کار کودک، طرح‌های ساماندهی ناموفق اجرا می‌کنند.
 زیرزمین بیشتر ساختمان‌های صباشهر کارگاهی است که بچه‌های هشت، نه ساله تا هفده، هجده ساله در کنار کارگرهای بزرگسال کار می‌کنند. کارگاه‌های زنانه و مردانه. لباس‌هایی که سرآستین‌هایشان را ستاره می‌دوزند، 160‌هزار تومان به فروش می‌رسند. مانتوهایی که مریم نخ‌هایشان را می‌گیرد، تا می‌کند، بسته‌بندی می‌کند، 150‌هزار تومان. دورتر، در کارگاهی تولیدی در آدران، امان‌الله شانزده ساله، شب تا صبح در کارگاه تولید تیوپ پلاستیک نوشمک کار می‌کند، برای تابستان‌های گرم و یخچال‌های فروشگاه‌های خنک و عطش تعطیلات تابستانی. تابستان‌های رسیدن میوه‌ها، بچه‌ها دسته‌دسته به باغ‌ها می‌روند تا پشت آن دیوارهای بلند با روزی 50-40‌هزار تومان میوه بچینند، در جعبه بگذارند و بسته‌بندی کنند و در فصل‌های دیگر زمین‌های کشاورزی را وجین کنند. بچه‌هایی که هیچ‌کدام از این کارها گیرشان نیامده باشد، سروکارشان به ضایعاتی‌ها می‌افتد. می‌گویند آنجا جای خطرناکی است. 8 صبح تا 8 شب: 300 تا 500‌هزار تومان
زیرزمین آپارتمانی نوساز، سرامیک‌های کرم‌رنگ کف و دیوارها را پوشانده، هوا خنک است، پسرهای بزرگ به دیوار تکیه داده‌اند و پشت چرخ کار می‌کنند. صاحب‌کار با دست دو پسربچه را نشان می‌دهد، دو زانو روی زمین نشسته‌اند، هر کدام کنار پای یکی از پسرهای خیاط، صدای یکنواختی پس‌زمینه می‌آید و قطع‌می‌شود. زیرزمین خالی است، بدون رنگ یا هر چیز اضافه‌تری از چرخ‌ها، لباس‌ها و کیسه‌های بزرگ سیاه، جز دو نورگیر نزدیک سقف، پنجره دیگری ندارد. امین قیچی در دست دانه‌دانه از دسته لباس پشت سرش برمی‌دارد، نخ‌گیری می‌کند و می‌گذارد روی دسته لباس‌های آماده. شومیزهای سفید با گل‌های سرخ، لباس‌های ارزان. امین شنبه تا چهارشنبه با برادرش از ساعت 8 صبح تا 8 شب در این کارگاه کار می‌کند، پنجشنبه‌ها هم از 8 صبح تا 5 عصر. غیر از یک ساعتی که هر روز ظهر از ساعت 12 تا یک برای نهار وقت دارند به خانه بروند و برگردند، بقیه این ساعت‌ها در همین زیرزمین می‌گذرد. قبل از این، در تولیدی کفش کار می‌کرد که هم کارش سخت‌تر بود و هم پول درست نمی‌داد، حقوق 500‌هزار تومانی اینجا در مقابل روزی 13‌هزار تومان تولیدی کفش، بُرد بزرگی است. امین امتحان‌هایش را خوب داده، مدرسه که باز شود، نصف روز سرکار می‌آید و حقوقش کمترمی‌شود.


معصومه پرنلو، مربی بچه‌ها در خانه کودک انجمن یاری کودکان در معرض خطر است. می‌گوید گاهی مربی‌ها می‌توانند از صاحب‌کارها اجازه بگیرند که بچه‌ها صبح‌ها دو ساعت به انجمن  بیایند و بعد بروند سرکار و حقوق‌شان هم کم نشود. بعضی‌ قبول‌می‌کنند، بعضی هم می‌گویند نه باید از صبح تا شب کار کنند. آن موقع بچه‌ها فقط  زمان تعطیلی می‌آیند انجمن سری می‌زنند.
شَری نجفی، مدیر انجمن می‌گوید: «اگر بچه کمی ناتوان باشد، پول کمتری هم به او می‌دهند و آن‌قدر بیکاری و فقر زیاد است که کارفرما ترسی ندارد که به یک بچه 200‌هزار تومان حقوق بدهد. جایگزین بهتری نیست.» آنها فقط می‌توانند کمی شرایط کاری بچه‌ها را بهبود بدهند. مثلا بچه‌ها به جای زباله‌گردی یا جمع‌کردن ضایعات در خیاطی کاری پیدا کنند:  «در خانه کودک اوقاتی برای مورد توجه قرار گرفتن بچه‌ها، مراقبت‌های بهداشتی و درمانی از آنها هست. کمک‌شان می‌کنیم لحظاتی از زندگی‌شان را کودکی کنند، ولی از نظر اقتصادی حتی اگر بتوانیم چند مادر را توانمند کنیم که می‌کنیم، عملا این چرخه فقر آن‌قدر گسترده است که باز هم کودک مجبور به کار است.»
کودکی احمد دو ماه پیش تمام شد و به جای نگهداری از دو برادر کوچک‌ترش در خانه، او را فرستادند خیاطی پیش امین. پسرها و پدر کار می‌کنند تا اجاره خانه و خرج زندگی را بدهند. پدر امین و احمد بناست. پنج‌ برادرند که سه تا از آنان  سرکار می‌روند. مادرشان هم قبلا در کارگاه خیاطی کار می‌کرد. احمد برای 12ساعت کار در روز، ماهی 300‌هزار تومان می‌گیرد: «مادرم گفت برو خودت سرکار، خودت برای خودت هرچی خواستی بگیر.»  صاحب‌کار سر برج دستمزد بچه‌ها را در پاکتی تحویل‌شان می‌دهد، می‌برند خانه می‌دهند به پدر و مادرشان و هفته‌ای 10‌هزار تومان خرجی می‌گیرند و برای خودشان خوراکی می‌خرند. «به داداشم حقوق بیشتر میده، شاید چون بیشتر از من کار رو می‌فهمه.» پای خیاط پشت سر احمد روی پدال بالا و پایین می‌رود و امین و احمد فکر می‌کنند که دوست دارند جای او بنشینند. روی صندلی، نه روی سنگ‌ها و زیر پای بقیه کارگرها. دوست دارند وسط‌کاری تمام شود و خیاطی کنند. خیاط‌ها پسرهای هجده، نوزده ساله از بالای چرخ دو پسربچه را نگاه می‌کنند، بی‌اینکه حسی در نگاه‌شان باشد، یا نگاه نمی‌کنند و فقط خیره شده‌اند و صدای آرام امین و احمد را نمی‌شنوند که رویاهایشان را می‌گویند، رویاها در همین زیرزمین تمام می‌شود، رویای خیاط‌شدن. صدای چرخ می‌آید و قطع می‌شود و یک دسته لباس می‌افتد کنار پای احمد. آنها گاهی با هم جمع می‌شوند و بعد از کار با توپی در دست در بن‌بست روبه‌روی کارگاه فوتبال بازی می‌کنند، قبل از بازگشت به خانه. احمد طرفدار تیم «ایران» است، فوتبالیست‌های بزرگ را نمی‌شناسد. صاحب‌کار «خوب» است، می‌گذارد گاهی پسربچه‌ها پشت چرخ بنشینند و دور لباس‌ها را زیگزاگ بزنند و گاهی که خسته می‌شوند، استراحت‌کنند. تنها صاحب کارگاهی است که اجازه داده بچه‌ها را توی کارگاه ببینیم. دسته لباس‌های نخ‌گیری‌شده را از کنار دست احمد برمی‌دارد و می‌رود. احمد دوست داشت هنوز در خانه‌شان که دو اتاق دارد، با برادرهایش می‌ماند. امسال برای این خانه 11‌میلیون رهن داده‌اند با 200 تومان اجاره. پدرش هم می‌خواهد پول جمع کند ماشین بخرد. احمد کتاب فارسی را بیشتر از درس‌های دیگرش دوست دارد، با خجالت می‌گوید که فقط شعرهای کلاس اول را بلد است و در صدای متناوب چرخ‌های خیاطی صدای زیرش به زور شنیده می‌شود که می‌خواند: صد دانه یاقوت، دسته به دسته، با نظم و ترتیب یک جا نشسته، یاقوت‌ها را پیچیده در هم، در پوششی نرم پروردگارم. 7 صبح تا 6 عصر :  700‌هزار تومان
مریم در کوچه می‌دود و می‌نشیند توی تاکسی، با نگاه‌های سرگردان در کوچه، می‌گوید که 10 دقیقه از صاحب‌کار وقت گرفته. سیزده‌ساله است، لاغر و سبزه‌رو، در کارگاه خیاطی هر روز شنبه تا پنجشنبه از 7 صبح تا 6 غروب وسط‌کاری می‌کند. در کارگاه‌شان 14 نفر کار می‌کنند که چهارتایشان هم‌سن و‌سال او هستند؛ پارکینگی که همیشه تاریک است و پنجره‌ای به بیرون ندارد. خواهرش که 17 ساله است، در همان کارگاه خیاطی می‌کند، مانتوهای مجلسی می‌دوزد. پنج ماه است در این کارگاه نخ‌های لباس‌ها را می‌گیرد، تا می‌کند، بسته‌بندی می‌کند و گاهی بسته‌های بزرگ را برای تحویل تا پشت در می‌برد. تازگی صاحب‌کارش گفته حقوقش را بیشتر می‌کند؛ می‌تواند 700‌هزار تومان بگیرد. دو ‌سال است خانواده‌اش از قندوز آمده‌اند ایران. در افغانستان هم طالبان نمی‌گذاشت درس بخوانند. تا کلاس پنجم مدرسه رفته است. پدرش صراف است: «یعنی پول انتقال می‌ده. من و خواهر و یکی از برادرهایم هم کار می‌کنیم.»
نجفی می‌گوید: «خانواده‌ها ناگزیر بچه‌هایشان را برای کار می‌فرستند. بدجنس که نیستند. آنها از دیدن اینکه بچه‌شان با تن خسته و رنجور سرش را بر بالش می‌گذارد، عذاب می‌کشند. عده‌ای می‌گویند برای بعضی کار کودک مسأله‌ای فرهنگی است. امکان ندارد این خانواده‌ها حمایت شوند و بچه‌هایشان را بفرستند سرِ کار. حتی وقتی می‌فرستند سرِ کار، مراقبت‌هایی می‌کنند. این ذاتی بشر نیست که بچه‌اش را برای کار به دنیا بیاورد. سیستم‌ها و دولت‌ها باعث کار کودک شده‌اند.»
خیاط‌هایی مثل خواهرش برای هر مانتوی مجلسی یکی، دو ساعت وقت می‌گذارند. اگر آسان باشد، دانه‌ای 6‌هزار تومان، اگر سخت باشد، دانه‌ای 10‌هزار تومان می‌گیرند. برای همین مانتوها مردم 150 تا 200‌هزار تومان پول می‌دهند. «برش‌کاری را دوست دارم. کار راحت‌تری است. فقط برش می‌زنی.» اما آن‌وقت‌ها که هنوز مدرسه می‌رفت، دوست داشت معلم شود، حالا دیگر فرقی نمی‌کند، برش‌کاری یا خیاطی، یکی از این دو. «دیگه چیزی نیست که.»
خودت مانتوی مجلسی داری؟
 امسال عید آبجیم برام دوخت.
 
8 صبح تا 8 شب:  یک میلیون، دو میلیون
زنی سر تا پا مشکی پوشیده، کیسه پلاستیکی مشکی بر دوش، از پله‌های بی‌انتهایی پایین می‌رود، کیسه‌ای پر از لباس‌های پُرزرق و برق ارزان‌قیمت، لباس‌هایی پر از منجوق و پولک چشمگیر، لباس‌هایی با یقه‌ها و آستین‌های «کار شده»، کارِ دست زنان و دختران نوجوان. ستاره از همین پله‌ها بالا می‌آید، نورگیر باریکی را بر زمین نشان می‌دهد: «این پایینه. من گاهی از اینجا بیرون رو نگاه می‌کنم، کفش‌های آدم‌ها رو می‌بینم که تند تند رد می‌شن.» از پانزده‌سالگی آمده به کارگاه خیاطی و الان نزدیک 17 سالش شده؛ تازه نامزد کرده و باید مثل همه کارگرهای دیگر از 8 صبح تا 8 شب کار کند تا بتوانند خانه‌ای اجاره کنند. نامزدش هم کارگر است. چند دقیقه وقت دارد و در این زمان کوتاه تند تند حرف می‌زند تا بتواند بیشتر از کار و زندگی‌اش بگوید: «یک ‌هال بزرگ است، 16 نفر آنجا کار می‌کنیم. هیچ‌کدام لباس کامل نمی‌دوزیم. هر تکه را یکی می‌دوزد. برای هر دانه صد تومن، دویست تومن می‌گیریم. اگر کسی دستش فرز باشد، ماهی 2 تومن هم درمی‌آورد. معمولش همان ماهی یک تومن است. من سرشانه وصل می‌کنم، دامن چین می‌زنم، آستر وصل می‌کنم. تولید اینجا لباس مجلسی است، بیرون 160‌هزار تومن می‌فروشند. خودمان بخواهیم بخریم بهمان تخفیف می‌دهد، 140 تومان. اگر کارمان زیاد باشد، تا 9 و 10 شب هم کار می‌کنیم. بابام پیرمرد است، کارگری می‌کند. خودم هم مشکلاتی دارم. باید پول دربیاوریم.» تا دو ‌سال قبل خانه ستاره پر از کیسه‌های منجوق رنگی و پولک‌هایی بود که باید روی لباس‌های مجلسی و روتختی عروس‌ها دوخته می‌شد. سه، چهار روز طول می‌کشید تا کار یک یقه تمام شود و صاحب‌کار برای هر کدام 4‌هزار تومان به ستاره می‌داد: «تو هفته، دو یا سه تا یقه می‌زدم. توی خونه بودم، مامانم هم کمردرد داره، کارِ خونه هم بود، نمی‌شد بیشتر کار کنم. توی خونه زیاد درآمد نداشتم. اینجا می‌دونم که اگر 800 تومن هم کار کنم، یک تومن هم کار کنم، یک‌جا می‌دهد. می‌تونم یک وسیله‌ای بگیرم کاری کنم. وقتی 4- 5 تومن بود نمی‌ماند.» تازگی فرش بافتن هم یاد گرفته، دارد تابلوی «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» می‌بافد برای فروش. ستاره می‌خواهد درس بخواند. الان کلاس چهارم نهضت است. همه می‌گویند که چه فایده! تو که داری ازدواج می‌کنی و بعدش هم بچه‌دار می‌شوی. «من می‌گفتم نه، فرقی نمی‌کند، من می‌روم تا کلاس 5 و 6 ادامه می‌دهم. قبلا دوست داشتم درسم را ادامه بدهم دکتر، معلم شوم ولی نتوانستم. الان اینکه سوادم بهتر شود هم خوب است. اگر بشود یک خیاطی برای خودم بزنم که عالی می‌شود. درآمد این صاحب‌کارها خیلی خوب است، همه چی هم دارند، چند تا خانه دارند و کارگاه‌هایشان را زیاد می‌کنند.»پرنلو می‌گوید بیشتر می‌خواهند به بچه‌های انجمن مهارت‌های زندگی یاد بدهند، چون بیشترشان تا دبستان درس می‌خوانند و ول می‌کنند: «دخترها خیلی زودتر ول می‌کنند. اطرافیان خیلی تأثیر می‌گذارند. دختری داشتیم که خانواده‌اش راضی بود درس بخواند، ولی فامیل‌ها می‌گفتند چرا دخترت را می‌گذاری برود مدرسه. دخترها نهایتا تا چهارم و بیشتر تا سوم می‌خوانند. پسرها تا پنجم و ششم می‌خوانند، بعد رها می‌کنند. می‌گویند ما که به جایی نمی‌رسیم. می‌چسبند به کار. ما هم سعی می‌کنیم مهارت‌هایی به آنها یاد بدهیم که وقتی بزرگ‌تر شدند به کارشان بیاید.» صبح تا شب: کیلویی 3‌هزار تومان
فاطمه در خانه با دو خواهر سه، چهار ساله‌اش تنهاست. سه تایی تلویزیون تماشا می‌کنند. پیراهن‌های بلند یک‌شکل، قد و قواره ریزه و لاغرشان را پوشانده. فصل پاک‌کردن باقالی تمام شده، منتظرند موقع هسته‌گیری آلبالو برسد. تا بعد از آلبالوها، پول باقالی‌های پاک‌کرده نمی‌آید. فاطمه هفت‌ساله است و هر کاری مادرش بخواهد برایش می‌کند. شب‌ها آقا نعمت گونی گونی باقالی می‌آورد و درِ خانه‌ها را می‌زند و تحویل می‌دهد. پدر، مادر و فاطمه می‌نشینند دور هم، پارچه‌ای می‌اندازند زیرشان و کار شروع می‌شود. مادر باقالی‌های زرد را از سبز جدا می‌کند. فاطمه پوست را جدا می‌کند. باقالی‌های پاک‌شده، کیلویی 2500 تا 3000 تومان برایشان درآمد دارد. گاهی فاطمه یک گونی باقالی را خودش پاک می‌کند. با دست‌هایش جایی روی هوا، بالاتر از قدش را نشان می‌دهد و می‌گوید باقالی‌ها توی گونی‌های به این بزرگی با یک ماشین بزرگ می‌آیند. گاهی فاطمه یک کیسه باقالی را برمی‌دارد می‌رود خانه دوستش و با هم مسابقه می‌دهند، کی زودتر باقالی‌ها را تمام می‌کند: «هم پاک می‌کنیم، هم حرف می‌زنیم.» وقت حرف زدن، انگشت‌های نازکش را در هم می‌پیچد، ناخن‌ها از ته گرفته شده و سر انگشت‌ها سرخ است. وقت حرف زدن، چشم از تلویزیون برنمی‌دارد، کارتون را دنبال می‌کند. فاطمه دوست دارد معلم شود، مربی‌اش را نشان می‌دهد: «مثل خانمم خوب باشم.»
نجفی می‌گوید باقالی پاک کردن یکی از کارهای مرسوم خانواده‌ها در صباشهر است: «پیمانکارها در حاشیه‌ها تشکیلات بدون ساختاری برای این کار دارند که به دلیل نیاز خانواده‌ها تبدیل به یک ساختار شده است. بسیاری از بچه‌های خانه کودک در این چرخه کار می‌کنند. افزایش دستمزد سالیانه‌شان هم بسیار کم است، شاید 100 تومن، 200 تومن برای هر کیلو اضافه شود. کسانی که سیستم این کار را چیده‌اند، می‌دانند که این افراد به قدری نیاز دارند که حتی برای مطالبه هم کاری نمی‌کنند.»  صاحب‌کارها از کار ارزان بچه‌ها استقبال می‌کنند. هم انرژی بیشتری دارند، هم چون بچه‌اند می‌شود دستمزد کمتری  به آنان داد. کار در باغ و مزارع در صباشهر زیاد است. گاهی پدر خانواده یا مباشری آشنا باغ را اجاره می‌کند و قرارداد می‌بندد و فصل چیدن میوه ده، پانزده نفر را با خود می‌برد که بین‌شان بچه هم زیاد است. اگر خانوادگی باشد که دیگر فرق نمی‌کند، درآمد همه یکجا در خانواده خرج می‌شود. اگر جدا از خانواده باشند، کمتر از زنان و کمتر از نصف مردان دستمزد می‌گیرند.
از دهه 70 که ایران به کنوانسیون حقوق کودک پیوست، سازمان‌های مردم‌نهاد بسیاری تلاش کردند کار کودک را کاهش دهند. نجفی که از آن زمان در این زمینه فعالیت می‌کند، می‌گوید دست ما به خاطر قوانین کوتاه است، ولی تلاش‌مان را کرده‌ایم. او می‌گوید: «شاید عده‌ای از سازمان‌های مدنی بگویند ما توانستیم در سال‌های فعالیت‌مان مثلا از بین 100 کودک، سطح زندگی 5 یا 10 کودک را بهتر کنیم. همه ما این کار را می‌کنیم و حتی ممکن است بعضی از این بچه‌ها از نظر شغلی و تحصیل به جایی برسند و تشویق شوند، اما آیا مسأله ما نمونه‌سازی است؟ نظام آموزشی هم دارد این کار را می‌کند و عده‌ای از دانش‌آموزان انتخاب می‌شوند، تحت پوشش قرار می‌گیرند و تشویق می‌شوند. ما فکر می‌کنیم وظیفه‌مان تلاش در جهت تغییر است و اگر شرایط تغییر نکند، با این حرکتِ سازمان‌های مدنی هم وضع کودکان بهتر نخواهد شد. سازمان‌های مدنی باید هدف‌شان تغییرات تأثیرگذار باشد. در این سال‌ها تلاش سازمان‌های مدنی باعث شد لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان تصویب شود. الان نیاز است سازمان‌های مدنی مطالبه‌گری و در اجرای این قانون پافشاری کنند. کار سازمان‌های مدنی نمونه‌سازی و الگوسازی یک یا دو نفر نیست. حتی مجموعه‌های خیریه هم تعدادی بچه را نجات می‌دهند، اما برای موج عظیم آسیب‌های کودکان نمی‌توانند کاری کنند. سازمان‌های مدنی باید مدام  از مجلس و دولت برای حمایت از کودکان و اجرای قوانین مطالبه‌گری کنند. فعالیت‌های میدانی «ان‌جی‌او»ها با شناخت از خطراتی که کودکان را تهدید می‌کند، برای مطالبه‌گری خیلی مهم‌تر است تا الگوسازی.»