درس‌هایی از 17 سال پرونده هسته‌ای

مهدی محمدی: چندان خوشایند نیست اما معلوم نیست خیلی هم بد باشد. پس از 17 سال که از آغاز پرونده هسته‌ای ایران می‌گذرد، دوباره در نقطه‌ای قرار گرفته‌ایم که گویی این پرونده مجددا در حال آغاز شدن است. ژوئن 2020 از این حیث چندان تفاوتی با ژوئن 2003، یعنی زمانی که آژانس در دوره مدیرکلی «البرادعی» اولین قطعنامه را علیه ایران صادر کرد، ندارد. بازیگران هم تقریبا شبیه هم هستند: یک نهاد بین‌المللی که از خود اراده‌ای ندارد و به عنوان «سگ نگهبان» قدرت‌های بزرگ عمل می‌کند، دولتی در داخل ایران که غربی‌ها را از خودشان هم قوی‌تر می‌داند و یک برنامه امنیت ملی که توقف یا کند شدن آن به اولویت غرب مبدل شده. برخی چیزها هم البته متفاوت است: شرایط بین‌المللی بویژه مناسبات میان قدرت‌های بزرگ هیچ شباهتی به سال 2003 ندارد؛ بر اثر تجربه برجام، مدل اعتمادسازی به طور کامل اعتبار خود را از دست داده، برنامه هسته‌ای ایران اگر چه بر اثر برجام آسیب ‌دیده اما بسیار بزرگ‌تر از چیزی است که سال 2003 بود و از همه مهم‌تر، تجربه 7 سال همکاری فنی با آژانس و مذاکرات سیاسی با غربی‌ها، پیش روی ما است که باید ببینیم چیزی از آن آموخته‌ایم یا نه.  من چند درس را واجد اهمیت بنیادین در هر گونه طرح‌ریزی برای آینده می‌دانم.  درس اول این است که تا جایی که به ایران مربوط می‌شود، آژانس یک نهاد پرونده‌ساز است نه یک نهاد حل مسأله. تحقیقا ایران هرگز -تاکید می‌کنم هرگز- از طریق صرف همکاری فنی و حقوقی با آژانس نتوانسته هیچ مسأله‌ای را حل‌وفصل کند. وظیفه آژانس همواره این بوده که پرونده را قطور‌تر کند تا ایران را به سمت معامله‌ای که مطلوب غربی‌هاست سوق بدهد. نه سال 2003 و نه الان، داستان غیر از این نیست. معامله‌های سیاسی با ایران هم که عمدتا زیر عنوان اعتمادسازی انجام شده، نه با هدف رسیدن به یک توافق مرضی‌الطرفین، بلکه با هدف گرفتن مولفه‌های قدرت ایران از آن و فراهم کردن زمینه برای فشارهای بیشتر و امتیازخواهی‌های افزون‌تر در موضوعات گسترده‌تر انجام شده است. از توافقات تهران، بروکسل و پاریس در فاصله سال‌های 2004-2003 تا برجام، این قواعد صادق است. اساسا توافق‌های بزرگ‌تر با ایران با هدف «ایجاد یک زیرساخت تغییر از درون و رسیدن به معامله‌های بعدی درباره ارکان قدرت ملی ایران» انجام می‌شود نه با هدف حل مسأله، احیای اعتماد یا استیفای حقوق ایران. این اصول و درس‌ها در رفتار اخیر آژانس به نحو بسیار بارزتری قابل رهگیری است. آژانس برای نخستین بار به اطلاعات پنهان جاسوسی (نه حتی اطلاعات فاش شده) استناد کرده و خواستار دسترسی به مکان‌هایی است که هدف از آن چیزی جز تبدیل شدن آژانس به بخشی از سیستم جمع‌آوری اطلاعات موساد نیست. آژانس همان جای سابق ایستاده؛ سوال این است: جایگاه ما چه تغییری کرده؟ درس دوم این است که تا قدرت تولید نکرده‌اید مذاکره نکنید. از سال 2003 تاکنون ایران تنها زمانی توانسته موضوعی را حل‌و‌فصل کند یا امتیازی از طرف مقابل بگیرد که اهرم قدرتی در دست داشته و با آن طرف مقابل را از هزینه فشار بیشتر یا عدم توافق ترسانده است. من بارها گفته‌ام ـ و این اصل هنوز هم صادق است ـ که پرونده هسته‌ای ایران اساسا یک معامله وحشت است و هر طرف به میزانی که بترسد و نگران شود امتیاز خواهد داد و فقط هم امتیاز همین ترس را خواهد داد نه چیز دیگر. این موضوعی است که در پرونده منطقه‌ای، حاج‌‌قاسم سلیمانی بخوبی درک و پیاده‌سازی کرده بود و می‌گفت آموخته است که آمریکایی‌ها در منطقه فقط به یک چیز پاسخ می‌دهند و آن ترس است. همین حالا هم لازم نیست باب مذاکره بسته شود اما مذاکره زمانی مفید خواهد بود که طرف مقابل درک کند در موضع قدرت هستید والا اگر مذاکره به معنای «ابزاری برای جلوگیری از فشار بیشتر» تحلیل شود، فقط به فشار بیشتر خواهد انجامید.  درس سوم این است که به رفتار خصمانه باید هزینه تحمیل کرد. ایران لااقل در 2 مقطع 84 تا 87 در موضوع هسته‌ای و از اردیبهشت تا دی‌ماه 98 در موضوعات هسته‌ای و منطقه‌ای، نشان داد توان فوق‌العاده‌ای برای تحمیل هزینه به رفتارهای خصمانه طرف مقابل دارد. در هر 2 مورد، نتایج فوق‌العاده بوده است؛ در اولی در زمانی حدود 2 سال، اروپا خط قرمز غنی‌سازی صفر را کنار گذاشت و در دومی استراتژی مقاومت فعال ایران، همه بازیگران را به التماس واداشت تا اینکه آشوب‌های مشکوک بنزینی در آبان 98 معادله را تغییر داد. متقابلا هر وقت ایران در هزینه‌مند کردن رفتارهای خصمانه دشمنان خود کوتاهی کرده - حالا به نام اعتماد‌سازی یا صبر استراتژیک یا هر چیز دیگر- فشارها به نحو بی‌سابقه تشدید شده است. راهبرد فشار حداکثری ترامپ اگر فقط یک منشا داشته باشد همین است که دولت آقای روحانی با اعتماد ساده‌دلانه به اروپا، هزینه خروج از برجام را لااقل به مدت یک سال برای آمریکا صفر کرد.  چهارمین درس این است که همیشه به جای اتفاقی که جلوی چشم‌تان است به گام بعدی نگاه کنید. پدیده‌های راهبردی همان‌هایی نیستند که به نظر می‌رسند و معنای واقعی آنها را تنها زمانی می‌توان درک کرد که آنها را به عنوان بخشی از یک روند تحلیل کنید و گام بعدی را حدس بزنید. سوال مهمی که الان باید به آن جواب داد این است: گام بعدی آمریکا و اروپا چیست؟ همین که این سوال را به طور جدی بپرسید ناگهان مسأله ساده می‌شود. آمریکا مسیر تحریم‌های شورای امنیت را تا انتها رفته، در آژانس اجماع ندارد، حتی اگر پرونده دوباره به نیویورک ارجاع شود، مقاومت‌های بی‌سابقه سیاسی از جانب روسیه و چین و دیگر اعضا مقابل آن وجود خواهد داشت و از همه اینها مهم‌تر اینکه تشدید تنش با ایران قبل از انتخابات نوامبر به هیچ وجه به نفع آمریکا نیست. وقتی اینگونه به مسأله نگاه کنید درخواهید یافت که فقط کافی است دستگاه محاسباتی خود را از هضم شدن در دستگاه محاسباتی‌‌ای که طرف مقابل می‌خواهد ایجاد کند مصون نگه دارید. آن وقت می‌توانید تصمیم‌های بسیار مهم بگیرید و محاسبه‌ای واقعی از هزینه‌ها و فواید آن داشته باشید. و درس آخرـ و شاید مهم‌ترین درس ـ این است که عامل داخلی همیشه مهم‌ترین فاکتور در طرح‌ریزی راهبردی غرب علیه ایران است. همیشه یک عامل داخلی (یا شبکه همکار) در ایران وجود داشته که فشار را تبدیل به نتیجه می‌کند، دشمن را قوی‌تر از آنچه هست جلوه می‌دهد، جامعه را شرطی می‌کند، سعی می‌کند توان داخلی را ضعیف جلوه بدهد، جلوی اجماع داخلی مقابل دشمن را می‌گیرد و نفع سیاست داخلی خود را در مصالحه با آمریکا می‌بیند. آمریکایی‌ها به این عامل داخلی، محاسبات، طرح‌ریزی‌ها و انگیزه‌های آن، اشراف کافی دارند و بر اساس آن برنامه‌ریزی می‌کنند. همیشه بزرگ‌ترین خسارت‌ها زمانی وارد شده که عامل داخلی موفق شده بخش‌هایی از جامعه و نظام را با سیستم محاسباتی غرب تنظیم کند. توافقات 84-82 از دل محاسبات خاص دولت خاتمی بیرون آمد، تحریم‌های فلج‌کننده پس از 1389 محصول فتنه بود، برجام از دل انتخابات ریاست ‌جمهوری 92 و شرطی‌سازی جامعه بیرون آمد و حالا هم چون دولت روحانی پالس‌های ضعف پی‌در‌پی به غرب ارسال کرده، دشمن به فکر فشار بیشتر افتاده است. داخل را مدیریت کنید، خارج خود مدیریت می‌شود.