ستایش اخلاق در شاهنامه

ستایش اخلاق در شاهنامه مهدی افشار- پژوهشگر اشاره
همه سخن شاهنامه ستایش خردورزی و میهن‌پرستی و نکوهش نامردمی و بی‌اخلاقی است. به سخن روشن‌تر داستان شاهنامه، داستان جدال بی‌پایان اهورامزدا با اهریمن؛ نبرد نیکی با بدی و ستیز روشنی با تاریکی است. اما چنین نیست که همه نیکویی‌ها از آن ایرانیان باشد و همه زشت‌خویی‌ها از آن انیرانیان. در جای‌جای شاهنامه چهره‌هایی نمود می‌کنند که گرچه در تقابل و در جدال با قوم ایرانی‌اند اما به سبب ویژگی‌های انسانی‌شان و نیز روح وطن‌پرستی‌شان از سوی حکیم توس به گونه‌ای ستایش می‌شوند.‌ در مقال پیشین از اغریرث به ستایش سخن گفتیم و امروز از دو چهره تورانی دیگر می‌گوییم که به دلایل کاملا متفاوتی ستوده می‌شوند.
پیران ویسه
پیران، نزدیک‌ترین یار و مشاور افراسیاب است، مردی نیکدل، خردمند و دوراندیش و آرامش‌طلب، میهن خویش را دوست می‌دارد و مایل است بین دو کشور ایران و توران،‌ دوستی و آرامش برقرار شود. همسری گلشهر نام دارد که به مهرورزی شوی خویش است و دختری دارد به نام جریره که بانوی دوم سیاوش در توران‌زمین می‌شود و به لطف درایت و دوراندیشی اوست که سیاوش به توران وارد می‌شود و مورد حمایت قرار می‌گیرد. سیاوش در میدان چوگان در توران هنر‌آفرینی‌ها می‌کند و نیز دو شهر باشکوه را بنیاد می‌نهد که یادگاری می‌ماند از ایرانیان در توران‌زمین.به اصرار پیران است که فرنگیس، دخت افراسیاب بانوی نخست سیاوش می‌شود و پیران در این اندیشه است که از آمیزش سیاوش و فرنگیس، فرزندی پای به عرصه هستی گذارد که شهریار دو سرزمینی شود که به کین ایرج، خون را با خون شسته‌اند و این آرزو را در دل می‌پروراند که بر این کین‌خواهی‌ها و خون‌ریزی‌ها نقطه پایانی بگذارد. اما افسوس که رشک‌ورزی‌های گرسیوز، برادر افراسیاب و زودخروشی‌ها و ناشکیبی‌های او و فراتر، تصمیم‌گیری‌های بی‌محابایش، همه نیک‌اندیشی‌های پیران را بی‌ثمر گرداند و سرانجام سیاوش به بی‌داد به هلاکت رسید.‌پیران در مورد خسرو، فرزند سیاوش نیز با نیکدلی آن کودک را از مرگ حتمی نجات می‌دهد؛ چراکه ستاره‌شناسان گفته بودند از دو قوم ایرانی و تورانی شهریاری برمی‌آید که طومار خاندان افراسیاب را درهم می‌پیچید و پیران 
با ‌وجود آگاهی از این پیشگویی، افراسیاب مضطرب و نگران را متقاعد می‌کند که به یاوه‌های ستاره‌شناسان گوش نسپارد و دل به یزدان پاک دهد که اراده او بر هر پیشگویی‌ای برتری دارد و حتی برای آنکه سپهبد تورانی بر هوشمندی خسرو پی نبرد، آن زاده سیاوش را آموزش می‌دهد که در برابر پرسش‌های افراسیاب چنان سخن گوید که هرگونه بیمی را از آینده پر‌فروغ خویش از دل او بزداید.‌‌ باز در ماجرای عاشقانه بیژن، فرزند گیو که به مرز ایران و توران می‌رود تا گرازها را از پای درآورد و به وسوسه گرگین، دل به منیژه می‌دهد و در کاخ منیژه گرفتار گرسیوز بدسیرت می‌شود و می‌رود تا به دستور افراسیاب به دار آویخته شود؛ پیران ویسه از راه می‌رسد و به پایمردی اوست که بیژن از مرگی حتمی نجات می‌یابد و باز به لطف اوست که بیژن این فرصت را می‌یابد تا پهلوانی‌ها از خود نشان دهد.‌از دیگر ویژگی‌های ارجمند پیران، وفاداری به سخنی است که می‌گوید. آنگاه که در تعقیب کیخسرو و فرنگیس به آن سوی جیحون می‌تازد و گیو، او را به بند می‌کشد و به میانجیگری خسرو و فرنگیس آزاد می‌شود، به شرط آنکه کت فرو‌بسته تا نزد گلشهر رود و تنها گلشهر بند از او بگشاید. پیران از میان سپاهیان خود می‌گذرد و اجازه نمی‌د‌هد کسی از او بند بگشاید و به نزد گلشهر رفته و از بند رهایی می‌یابد.‌اما مهم‌ترین وجه تشخص‌بخش پیران، میهن‌دوستی خردورزانه اوست، با‌ وجود آنکه خسرو، شهریار ایران، او و همه خاندان ویسه را به مهر فرامی‌خواند و وعده بهترین‌ها را به آنان می‌دهد و حتی رستم از او می‌خواهد به ایرانیان بپیوندد اما عشق به میهن و تعهد به افراسیاب، او را از پیوستن به ایرانیان بازمی‌دارد و سرانجام بر سر میهن‌دوستی و وفاداری به عهد کشته می‌شود و حتی در نبرد پایانی بین گودرز و پیران که به شکست وی می‌انجامد، گودرز از او می‌خواهد تسلیم شود و به نزد کیخسرو آید تا بزرگ داشته شود و پیران، مرگ را برمی‌گزیند تا تن به ذلت تسلیم ندهد.


گرگسار
ستایش این قلم از گرگسار، یکی از پهلوانان ارجاسب از گونه دیگری است. در نبرد اسفندیار با ارجاسب، هنگامی‌ که اسفندیار رویین‌تن صدها سپاهی ترک را از پای درمی‌آورد، ارجاسب، گرگسار را خطاب قرار می‌دهد و به او می‌گوید: «اکنون زمان آن فرارسیده تا دلاوری‌هایی را که لاف آنها را می‌زدی به نمایش بگذاری» و گرگسار، اسفندیار را به مبارزه می‌خواند و تیری نیز بر زره فولادین او می‌نشاند.‌شاهزاده ایرانی، کمند از فتراک برمی‌گیرد و گرگسار را به بند می‌کشد اما او را نمی‌کشد و آن‌گاه که گشتاسب می‌کوشد واگذاری اریکه شهریاری به فرزندش را به تعویق اندازد، به بهانه آزاد گردانیدن خواهرانش از اسفندیار می‌خواهد به رویین‌دژ برود و هما و به‌آفرید را بازگرداند که اکنون در اسارت، برهنه‌پای و ژولیده‌‌موی به آب‌کشی واداشته شده‌اند و وعده می‌دهد که در ازای رهایی دو خواهرش،‌ اورنگ شهریاری را به او وانهد. اسفندیار تصمیم می‌گیرد گرگسار را با خود همراه کند تا از راهنمایی‌هایش بهره گیرد و در مقابل وعده می‌دهد او را در جای ارجاسب به تخت بنشاند.‌گرگسار در تمامی مراحل سفر که اسفندیار هفت‌خوان را پشت‌سر می‌گذارد، او را راهنمایی می‌کند و پیش از هر خوان به او می‌گوید چه خطری تهدیدش می‌کند و طبعا در ژرفای دل آرزومند است که اسفندیار ناکام بماند، زیرا در خوان هفتم به دروغ به اسفندیار می‌گوید که بیابانی خشک در پیش روی دارد که تشنگی، او و سپاهیانش را از پای درمی‌آورد. اما اسفندیار با شنیدن صدای کلنگ ماهی‌خوار درمی‌یابد که به تالابی بزرگ نزدیک شده‌ است و چون به تصور کم‌ژرفی تالاب شتران را به داخل تالاب می‌راند، اگر قدرت بازوی اسفندیار نبود شتران با بارشان در تالاب غرق می‌شدند. آنگاه اسفندیار، گرگسار را فرا‌می‌خواند و ‌به سرزنش به او می‌گوید: «ای بد تن ریمن‌سرشت! چرا آب را خاک جلوه دادی و نزدیک بود سپاه را به کشتن دهی!»، گرگسار به خشم می‌گوید مرگ سپاه، روشنایی قلب اوست. 
با‌این‌حال اسفندیار از خطای او درمی‌گذرد و می‌گوید اگر یک بار دیگر سخنی به باطل بگوید، او را خواهد کشت و سرانجام زمانی‌که اسفندیار و یارانش در اوج شگفتی گرگسار به رویین‌دژ می‌رسند، اسفندیار، پهلوان به اسارت گرفته شده تورانی را فرا‌می‌خواند و به او می‌گوید وقتی سر ارجاسب را از تن جدا کند و انتقام خون نیای خویش، لهراسب را از او بگیرد و پس از آنکه کهرم را که خون برادرش، فرشیدورد را بر زمین ریخته، از پای درآورد و خون اندریمان،‌ همان هیولایی را بریزد که سی‌و‌هشت برادر دیگرش را هلاک کرده و‌ زنان و فرزندانشان را نیز اسیر کند، او را در رویین‌دژ به‌ تخت خواهد نشاند و می‌افزاید اکنون بگو از این اندیشه‌ها که در سر دارد، شادان است یا دژم!؟
پاسخی که گرگسار می‌دهد و انگیزه این قلم شد که او را بستاید، هرچند دشمن مام وطن و هرچند یاری‌بخش ویرانگران ایران باشد، آن است که گرگسار به‌رغم لحظه‌ای سکوت و همدلی با اسفندیار می‌توانست دیهیم شهریاری بر سر گذارد و بر اورنگ پادشاهی تکیه زند، اما به جهت عشق به میهن، سخنی می‌گوید که ستودنی است:
بدو گفت تا چند گویی چنین/ که بر تو مبادا به دادآفرین
همه اختر بد به جان تو باد/ بریده به خنجر میان تو باد
به خاک اندر افکنده پر خون تنت/ زمین بستر و گَرد پیراهنت
از پرخاش گرگسار، اسفندیار چنان به خشم می‌آید که تیغ هندی برمی‌کشد و بر سر او می‌زند و در لحظه، او را از پای درمی‌آورد.
بی‌گمان گرگسار می‌دانست که بادافره این پرخاشگری مرگ است اما پایاب آن را نداشت که به تماشا بنشیند و شاهد ویرانی زادگاه و نابودی یارانش شود، حتی به پاداش شهریاری. و این‌گونه است که شاهنامه از زبان حکیم توس، خصال نیکو را می‌ستاید و آیین زیبا‌زیستن را آموزش می‌دهد. تأمل در لحظه‌لحظه رویدادها و واژه‌واژه گفتارها، روزنه‌های روشن‌تری را به سوی سپهری درخشان‌تر می‌گشاید و چه خوش‌ اقبال‌اند فارسی‌زبانان که قادرند این دفتر زیبازیستی را به نیکی و به کمال دریابند. همه سخن حکیم توس، دعوت به خردورزی است و از آغاز از خرد می‌گوید و خدایی را می‌ستاید که برجسته‌ترین صفت او، خردمندی است و از پایگاه خرد است که حکیم توس به اندرز سخن می‌گوید و بارها و بارها به یادمان می‌آورد که این سپنجی‌سرای را دلبستگی‌ها نشاید و بی‌هیچ مجامله‌ای می‌توان با شاهنامه زیبا و نیکو زیست که دستمایه زیبا‌زیستن، با خرد زیستن است.