روزنامه شرق
1399/04/19
ايران در پناه گو پيلتن
ايران در پناه گو پيلتن مهدى افشار . پژوهشگر نوزدهمین یادداشت «چهرهها در شاهنامه» به دوران پادشاهی کیکاووس میپردازد. پس از آنكه شاه هاماوران شكست از كاووس را پذیرفت و ایرانیان را دعوت به صلح و آشتی كرد، كاووس خواستار دختر زیبای سروقد، گلچهره و مشكینموی شاه هاماوران شد و شاه هاماوران به اكراه دخت خویش، سودابه را به همسرى كاووس درآورد با این اندیشه که به هر ترتیب شده سودابه را به نزد خود بازگرداند، به همین روی به نیرنگ، كاووس و سرداران او را به میهمانى فراخواند. کاووس با وجود توصیههای سودابه که این میهمانی نیرنگی بیش نیست، به کاخ شاه هاماوران رفت و خود و همه یارانش به بند کشیده شدند.از یک سوی افراسیاب با آگاهى از دربندشدن كاووس به ایران حمله آورد به چپاول و ویرانگرى و از دیگر سوى عربهاى بادیهنشین ایران را مورد تهاجم قرار دادند، بهگونهاى كه سرانجام بین دو گروه مهاجم بر سر غارت منابع و ثروتهای ایران نبردى درگرفت كه به پیروزى تورانیان انجامید و عربهاى بادیهنشین بگریختند.چو بر تخت زرین ندیدند شاه/ به جستن گرفتند هرکس کلاه
ز ترکان و از دشت نیزهوران/ ز هر سو بیامد سپاهی گران
از ایران برآمد ز هر سو خروش/ شد آرام گیتی پر از جنگ و جوش
برآشفت افراسیاب آن زمان/ برآویخت با لشکر تازیان
شکست آمد از تُرک بر تازیان/ ز بهر فزونی سرآمد زیان
بزرگان ایران به زارى نزد رستم رفته از او یارى خواستند و رستم اظهار کرد اگر كاووس فرمان دهد، تركان را از ایران خواهد راند. كاووس از طریق فرستادهای نهانی از رستم خواست كه بكوشد و ایران را از آزار آن نامردمان برهاند. رستم از زابل و كابل و هندوان سپاهى عظیم گرد آورد و آوای دراى هندى طنینافكن شد و سپاه سوى هاماوران به جنبش آمد و نمایندهاى را نزد كاووس فرستاد كه خاطر آسوده دارد که دیرى نپاید از بند رهایى یابد. رستم سپس كسى را نزد شاه هاماوران فرستاد با نامهاى سراسر تیغ و گرز و شمشیر و در آن نامه از یزدان جهانآفرین یاد كرد و او را بدگوهر خواند و نشان بدگوهرى همین بس که میهمان را به نیرنگ فرخواندن و به اسارت در بند كشیدن...
و یادآور شد: «این آیین مردمى و مردانگى نیست كه بهجاى مبارزه روباروى، به نیرنگ و خدعه روى آوردهاى و اگر كاووس آزاد نشود، سر خویش را به باد خواهى داد».
یكى نامه بنوشت با گیر و دار/ پر از گرز و شمشیر و از كارزار/دگر گفت كاى شاه هاماوران/ همانا كه هستى ز بدگوهران/ز بدگوهرى بر تو، این بس نشان/ كه نیرنگ سازى به گردنكشان/اگر شاه كاووس یابد رها/ تو رستى ز جنگ و دم اژدها/وگر سر بتابى ز اندرز من/ سرت را همى دورخواهى ز تن
شاه هاماوران چون نامه رستم را بخواند، سخت به خروش آمد. جهان در پیش نگاهش تیرهوتار شد و چون رعد بغرید و به فرستاده رستم گفت كه كاووس كى دیگر هرگز رنگ آسمان را نخواهد دید و اگر نویسنده این نامه خود به هاماوران گام بگذارد، بند و زندان انتظار او را نیز مىكشد و فرستاده رستم را خوار گردانیده، از درگاه خود براند.گو پیلتن چون این پاسخ را بشنید، فرمان داد تا در كرناها بدمند و خود بر پشت رخش بنشست و سوگند یاد كرد كه درسى هولناك به آن بربر نابخرد بدهد و همه سرزمین هاماوران را به تصرف آورده، سر از تنش جدا کند.رستم براى آنكه هرچه پرشتابتر خود را به بربرستان برساند، بهجاى خشكى، راه آبى را در پیش گرفت و سپاهیان رستم با كشتى و زورق خود را به هاماوران رساندند.از دیگرسوى به شاه هاماوران گزارش دادند كه رستم بر رخش زین نهاده است؛ پس خشمگین سپاه از شهر براند به استقبال رستم و از دو سوى سپاه را بیاراستند. رستم جامه رزم به تن كرد و به پهلوانان سپاه گفت نیزههاىشان را به كار گیرند و خود زنجیر گرز هیولاوش خویش را به گردن افكند و شاه هاماوران چون او را با چنین یال و كوپال بدید، سخت وحشتزده شده، با شتاب به هاماوران بازگشت و دو مرد جوان چابك را فراخواند و آنان را به مصر و بربرستان فرستاد كه سرزمین ما از یكدیگر جدا نیست و اگر با هم متحد شویم، دیگر دلیلى ندارد از رستم بیمى به دل راه دهیم؛ چه اگر رستم بر هاماوران چیره شود، دست او بلندتر گشته، بربرستان و مصر نیز در خطر خواهند بود و چون نامه شاه هاماوران به دست آن دو شاه رسید، آنان بیمزده از خطر احتمالی رستم سپاه بیاراستند و آماده نبرد با رستم شدند و سپاهیان هر سه كشور با یكدیگر درآمیختند، آنچنان كه زمین براى پیمودن مور نیز راهى نداشت.رستم براى كاووس پیام فرستاد: «سپاهیان سه كشور به من حمله آوردهاند و بیم آن دارم كه اگر آنان را سرکوب کنم، قصد هلاک تو را کنند؛ در آن صورت در غیبت تو، تاج و تخت بربرستان به چه كار من آید» و كاووس پیام داد كه یزدان پاك یار اوست و اندوهى به دل راه ندهد كه تا بوده، چنین بوده كه زندگى همه، نوش نیست كه زهر هم هست.
چو رستم چنان دید نزدیک شاه/ نهانی برافکند مردی به راه/اگر جنگ را من بجنبم ز جای/ ندانند سر را بدین کین ز پای/نباید کزین کین به تو بد رسد/ که کار بد از مردم بد رسد/مرا تخت بربر نیاید به کار/ اگر بد رسد بر تن شهریار
و رستم چون این سخن بشنید، آماده نبرد با سپاهیان سه كشور شد. هر سه سپاه، چند صد پیل در پیشاروى خود داشتند. رستم گرازه را در یال راست و زواره را در یال چپ نشاند و خود در قلب سپاه جاى گرفت و به یاران خود گفت از فزونى دشمن هراس به دل راه ندهید كه یزدان پاك پشتیبان ماست و سپس فرمان داد بر دشمن بتازند و از چكاچاك شمشیرها خاك به رنگ سرخ درآمد و به هر سوى كه رستم اسب مىراند، گویى آتشى شعلهور میشد و سرهایى كه در زیر تَرك بود، بر زمین فرومىغلتید و جاىجاى زمین را تنهاى خفتانپوشید، پوشانده بود. رستم در پى شاه شام شتافت و كمند بیفكند و میانش را حلقه كرد و از زین برگرفتش و بر زمین زده، هر دو بازوى او ببست و پادشاه بربرستان نیز با چهل تن از نامدارانش گرفتار گرازه شدند و زواره چون شیر ژیان به شاه مصر تاخت و با ضربت تیغی بر سرش، تا میانش را به دو نیم كرد و بدینگونه دل سپاهیان مصر و شام و بربرستان پر از بیم شد و چون شاه هاماوران مشاهده كرد گو پیلتن رستخیزى به پا داشته و سپاهیان خود و مهترانش را اینگونه كشته و خسته دید، دانست امروز، روز بلاست و فرستادهاى را نزد رستم گسیل داشته، زنهار خواست و پیمان بست كه كاووس را با سراپرده و تاج و گنج و گهر و خدمتگاران و پرستاران به پهلوان ایرانى بازگرداند.
رستم زنهارخواهى او را پذیرا شد و به سپاهیانش فرمان داد تا دست از کشتار فروکشند. شاه هاماوران به سراپرده خویش بازگشت و كاووس و همراهانش را با حرمت بسیار پذیرا شد.
فرماندهان سپاه سه كشور كه زندگى دوبارهاى یافته بودند، با هدایایى گرانبها از پیل و پیروزه و تخت و عاج و دیبا و دیهیم به پوزشخواهى نزد رستم آمدند.
رستم براى كاووس مهد زرین فرستاد و آن را به دیباى رومى بیاراست و شاه هاماوران صدوچهل كنیزك با گردنبندهاى زرین و دویست ریدك (غلام) با كمربندهاى زرین بر هدایاى رستم افزود و كاووس را نزد گو پیلتن فرستاد.
کاووس به پاس مهرورزیهای سودابه فرمان داد با همان هدایای گرانبهایی که رستم برای او فرستاده بود، یک مهد زیبا از دیبا بیاراستند و مهد را بر اسبی راهوار بنشاند و سودابه را بر آن نشاند تا او را راهی ایرانزمین کند.
بیاراست کاووس خورشیدفر/ به دیبای رومی یکی مهد زر/ز پیروزه پیکر ز یاقوت گاه/ گهر بافته بر جلیل سیاه/یکی اسب رهوار زیر اندرش/ لگامی به زر آژده بر سرش/به سودابه فرمود کاندر نشین/ نشست و به خورشید کرد آفرین
و بدینگونه یك بار دیگر آن گو پیلتن، كاووس جوان را از بند برهاند و بر اورنگ شهریارى بازنشاند و ایران را كه جولانگاه نهب و غارت و سبكسرى تورانیان شده بود، به آرامش رساند.
سایر اخبار این روزنامه
مخاطرات یک قرارداد
بحرانی به نام «سال آخر ریاستجمهوری»
درباره اطلاعاتیها
تلاش میکنند رابطه ایران با چین و روسیه را به هم بزنند
تلخ کامان کوی دانشگاه
ماکت زنان هم ترس دارد؟
مخالفت نیمی از مجلس اصولگرایان با رد اعتبارنامه تاجگردون
راوی توهم توطئه ایرانیان
روزهای سرنوشتساز انتخابات آمریکا
ضرورت ایجاد خزانهداری انرژی در ایران
ايران در پناه گو پيلتن