روزنامه آرمان ملی
1399/04/29
نسل دومیهای خوشنام عامل احيای اصلاحات
برخي معتقدند که ريزش سرمايه اجتماعي اصلاحطلبان بيشتر بهدليل عملکرد منتخبين اين جريان بوده ؛ از ديدگاه شما نبايد ميان اصلاحطلبان اصيل و آنهايي که به نام اصلاحطلب اين جريان را خدشهدار ميکنند تمايزي قائل شد؟بحث مرزبندي بين اصلاحطلبان با جريان اصلاحطلبي در عين اينکه يک واقعيت است اما در واقع مشخص کردن اين مرزبندي در بين افکار عمومي کار بسيار دشواري است. بنابراين ضمن اينکه در صحبتها ميگوييم که ايراد به اصلاحطلبان است نه جريان اصلاحات اما در حوزه عملکرد، مردم و جامعه اين دو را از همديگر جدا نميدانند. هر چند چنين امري در مورد جريان اصولگرايي نيز صدق ميکند و فقط مختص اصلاحات نيست. بنابراين تلقي مردم اين است که اين افراد نماينده آن تفکر و جريان سياسي هستند. پس ضمن اينکه در موضع نخبگان اين مساله داراي يکسري مرزهاست، اما در عرصه عمومي نميشود خيلي اين دو را از هم تفکيک کرد و يکي از دلايلي که مردم نه تنها از اصلاحطلبان چه بسا که از جريان اصلاحطلبي ممکن است رويگردان شوند بهدليل همين عدم تفکيک است. بنابراين خيلي مهم است که ما بتوانيم اين بحث را به درستي تفهيم کنيم. به عقيده من با توجه به ساختار قدرت در ايران کلا اصل تحزب و تشکلگرايي بهصورت جدي پذيرفته شده نيست. درست است که در ادوار مختلف احزاب مختلف حضور داشتهاند و در برهههايي از تاريخ سياسي پيروز شدهاند، اما از آن جهت که در واقع احزاب در محوريت نبودهاند، تا به حال جناحها ميداندار رقابتهاي سياسي بودهاند که بخش عمده اين جناحها تحت تاثير اشخاص و افراد واقع در آن مجموعهها حضور دارند. اين امر باعث شده که اکثر احزاب سياسي در ايران يک مانيفست درستي در حوزههاي مختلف نداشته باشند. اينجاست که در ايران يا امکان فعاليت حزبي بهصورت آزادانه در کشور وجود ندارد يا اينکه آن خلاقيتهاي لازم و بروز شدنهاي يک حزب موجود نباشد که در درازمدت دچار اضمحلال شده و عملا نتواند آن فعاليت لازم را داشته باشد. بنابراين حرکت وقتي جبههاي شد، يک طيف ايجاد ميشود و اين طيف براي اينکه بتواند ادامه دهد بايد مراعات ضعيفترين عضو خودش را بکند. به خاطر همين مساله در اين حرکت سياسي ما دو چالش داريم؛ يکي چالش مقبوليت عمومي و سرمايه اجتماعي و ديگري چالش حضور در قدرت است. حضور در قدرت در کشوري و ساختاري مانند جمهوري اسلامي ايران براي هرگونه اصلاحي يک امر ضروري و لازم است. يعني ساختار قدرت در کشور ما اجازه نميدهد که کسي با صرف ماندن در حوزه اجتماعي و نهاد مدني در ساختار قدرت تاثير ايجاد کند. بنابراين عملا يک نوع وظيفهمندي نسبت به حضور در قدرت در همه احزاب کشور وجود دارد. جدا از اينکه احزاب کارشان کسب قدرت است اما در کشور ما اگر ورود در عرصه قدرت نداشته باشند عملا هيچگونه اثري ندارند.
اگر در اين حرکت جبههاي جريان اصلاحات با مشکل مواجه شود چه اتفاقي ميافتد؟
جبهه اصلاحات با دو چالش عمده مواجه است؛ يک چالش که عمدتا مجموعههاي پيشرو در اين جبهه دنبال ميکنند بحث سرمايه اجتماعي و حرکت در جهت خواست مردم متناسب با آن است، بنابراين وقتي که اينها در عرصه قدرت حضور پيدا ميکنند نگاهشان يک نگاه منتقدتري نسبت به اجزاي ديگر قدرت دارد. براي مثال شما ميبينيد که جبهه مشارکت وقتي در مجلس حضور پيدا کرده و اکثريت را در اختيار دارد همچنان نوع نگاهش به ارکان ديگر قدرت، نگاه انتقادي است. بحث ديگر حضور در عرصه قدرت و باقي ماندن است؛ اين را در واقع طيف محافظهکارتر اين جبهه دنبال ميکند. اين طيف بر اين باور است که ما بايد در قدرت بمانيم چرا که در ساختار قدرت کشوري مانند ايران اگر حضور نداشته باشيم عملا به اضمحلال کشيده ميشويم. بنابراين در درون اين طيف يک چالش جدي بين ماندن در ارکان قدرت و نماندن وجود دارد. براي مثال در انتخاباتي مانند انتخابات مجلس هفتم بهدليل ردصلاحيتهاي گسترده؛ جبهه مشارکت که در آن مقطع حزب پيشرو بود و همچنين سازمان مجاهدين شرکت نکرده و انتخابات را تحريم کردند و در عين حال مجموعههاي سنتيتر، انتخابات مهر تاييد بر انتخابات زدند. اما باز هم چالش ادامه دارد از يک طرف خطاب به مشارکتيها گفته ميشود که اشتباه کردند در انتخابات حضور نداشتند در مقابل، مشارکتيها نيز در پاسخ به منتقدان ميگويند اشتباه از شما بود که اقدام کرديد و مردم به شما جواب نه دادند. ميبينيم که اين مساله تا همين الان هم ادامه پيدا کرده و در انتخابات اخير نيز ما باز هم شاهد اين نوع جدال بين دو طيف موجود در جريان اصلاحات هستيم. دو طيفي که يکي از آنها معتقد به حضور ماندن در قدرت به هر قيمتي است و ديگري که بر اين باور است که حضور نبايد به هر قيمتي وجود داشته باشد و بايد پايگاه اجتماعي را حفظ کرد. توازن اين دو مجموعه طي انتخابات بعد از 88 به سمت طيف ماندن در قدرت تغيير کرده است. بنابراين زماني که تيپهاي پيشرو در انتخابات مجلس تاييد صلاحيت نشدند و احزاب اهل تعامل فقط توانستند تاييد شوند، جهتگيريها به نفع حضور در عرصه قدرت است. در ادامه اين روند باعث شده که جريان هر روز بيشتر از سرمايه اجتماعي خود فاصله بگيرد و در انتخابات رياستجمهوري از فردي مانند حسن روحاني حمايت کند. يا در انتخابات مجلس از نمايندگاني حمايت کرده که عمدتا نه اصلاحطلب بودند و نه تفکر اصلاحطلبي داشتند. ولي از سرناچاري و براي اينکه در قدرت سهمي داشته باشد از آنها حمايت کرده. فراکسيون اميدي تشکيل داده که اين فراکسيون الزاما معدل خاص اصلاحطلبي نداشته و طبيعتا چنين فراکسيوني قادر نخواهد بود اهداف اصلاحطلبي را پيش ببرد. بنابراين اصلاحات هر اندازه که در عرصه قدرت باقي مانده به همان نسبت سرمايه اجتماعياش را از دست داده است.
نقـــش مـــــردم و کنــــشهاي اجتماعي را چــــگونه ارزيابي ميکنيد؟
اگر در عرصههاي مختلف آموزش کنش اجتماعي و سياسي در بين مردم بهطور جدي رواج پيدا کند، اين حضورها و عدم حضورها با يک معاني جديتري مواجه خواهد شد. در دنيا عمده مردم داراي يک تفکر جناحي در يک سمت هستند و درصد اندکي از افراد جامعه متناسب با شرايط خودشان را تغيير ميدهند. در جامعه ما غالب مردم در واقع کساني هستند که متناسب با شرايط و زمانها تصميم ميگيرند. به همين دليل است که در سال 76 فردي مانند رئيسدولت اصلاحات رئيسجمهور ميشود و بعد نيز فردي مانند محمود احمدينژاد رئيس دولت ميشود، که اينها نقاط مقابل هم هستند که اين تفاوتها، تفاوتهاي اندکي نيست که بتوان ناديده گرفت. به همين دليل من معتقدم که اين بحث را بايد جامعهشناسان سياسي و نخبگان دانشگاهي بررسي و مورد تجزيه و تحليل قرار دهند و تحليل کنند که چرا رفتارهاي مردم به اين اندازه متغير است. چرا کساني که رئيس دولت اصلاحات را انتخاب کردند در انتخاب بعدي به سراغ آقاي معين و يا مرحوم آيتا... هاشمي نميروند بلکه به محمود احمدينژاد راي ميدهند. مگر تبعيض و بيعدالتي که در دولت احمدينژاد و حتي امروز وجود داشته در دولت اصلاحات وجود داشت. چه شد که مردم از ادامه اين مسير حمايت نکردند اين چرخش در واقع بخشي از آن تقصير اصلاحطلبان و تعدد کانديداها بود، اما بخش ديگر آن به نوع گزينش برميگردد. من معتقدم امروز مردم بيش از آنکه از اصلاح رويگردان شده باشند از يک سري چهرهها رويگردان شدهاند. بنابراين بهترين کار اين است که اصلاحطلبان چه در جريان پيشرو و چه در جريان محافظهکارتر از عرصه سياسي تا حدودي کنارهگيري کنند و اين امکان را فراهم کنند تا نيروهاي جديدتري که دل در دعواهاي گذشته ندارند حضور پيدا کنند، وگرنه اگر قرار باشد همچنان مقدرات جريان اصلاحطلبي بوسيله اين افراد رقم بخورد بدون شک اعتماد سرمايه اجتماعي به راحتي قابل بازسازي نيست.
اساسا اصلاحطلبان چگونه تعادل را بين اين دو طيف ايجاد خواهند کرد و راهکارشان براي انتخابات 1400 چه خواهد بود؟
مشکل اصلاحطلبي اين است که ميخواهد همه مجموعهها و طيفها را راضي نگه دارد، اما چنين رويکردي ضروري نيست. يک طيف در دو انتخابات اخير خودشان را نشان دادند هم در انتخابات شوراي شهر که ليست جداگانه در درون اصلاحات معرفي کردند و در انتخابات مجلس که در فقدان احزاب پيشرو، ليست دادند و وزن خودشان را نشان دادند. بايد توجه داشت که حيات يک جريان سياسي به ماندن و حضور داشتن در عرصه قدرت نيست. بلکه حيات در صورتي ادامه خواهد داشت که بتواند در کنار مردم باشد و آنها را جلب کند. يک زماني لازم است که جريان سياسي وارد يک زندگي و زيست کپسولي شود و شرايط سخت بگذارند تا بتواند در يک وضعيت بهتري رشد و نمو داشته باشد. نياز امروز ما اين است. من حتي در انتخابات 1400 معتقدم اگر کانديداي واقعي جريان اصلاحطلبي تاييد صلاحيت نشود لازم به حضور در انتخابات نيست و قطعا بخشي از مردم در انتخابات شرکت ميکنند و رييسجمهور انتخاب خواهد شد.
اين تغيـــير در سياستها و تصميمگيريهاي جريان اصلاحات چگونه انجام ميشود و اصلا قابليت اجرايي شدن دارد؟
ما تا 1400 سه مسير را در مقابل خود داريم؛ يکي پالايش درون جريان اصلاحطلبي از طيفها و جناحهايي که بر ماندن در قدرت به هر قيمت تاکيد دارند. دوم پالايش نيروهاي قديميتري که گذر زمان و شرايط جديد باعث شده که آنها کارايي لازم را نداشته باشند. سوم اينکه در انتخابات پيشرو استراتژي، يک استراتژي حضور موثر باشد. جـــايي که در کنار مردم قـــــرار بگيرند. اصلاحطلبان اگر همين الان بهترين کانديداي خود را معرفي کنند رايآوريشان در بين مردم بسيار دشوار خواهد بود، چراکه هنوز اقدامي عملي براي احيا و بازسازي اعتماد و اعتبار پايگاه اجتماعي رخ نداده است. ما بايد تلاش کنيم قشر خاکستري که هميشه در کنار اصلاحطلبان بودهاند و حالا سرخورده شدهاند را دوباره جذب کنيم. راه جذب هم با يک کانديداي مقتدر و فردي است که معيشت مردم هدف او باشد. در غيراين صورت حضور در عرصه قدرت بيمعني است.
پايگاه اجتماعي جريان اصلاحات هميشه طي اين سالها حمايت خودش را از اصلاحات دريغ نکرده است اما در چند سال آخر شکاف ايجاد شده عميقتر شده، چگونه ميتوان اين اعتماد و اعتبار را احيا کرد؟
بايد توجه داشت که ريزش راي اصولگرايان خيلي بيشتر از ريزش راي اصلاحطلبان بوده است، چرا که به درستي دريافتهاند بسياري از ارکان قدرت در دست اصولگرايان است بنابراين ما اگر بتوانيم با تحليلهاي درست شرايط را برگردانيم اين پايگاه کاملا قابل بازسازي است. منتها مشکل در کشور ما اين است که يک طيف خيلي وسيع و تاثيرگذار بر اثر تبليغات ممکن است خواست و نظرشان عوض شود. اين موارد است که يک جناح سياسي را در کشور پيروز ميکنند. نزديک به 30درصد در کشور ما در انتخابات حضور ندارند. از 70درصد موجود بالغ بر 30درصد آن پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان را تشکيل ميدهد و شايد کمتر از 15درصد در کشور پايگاه اجتماعي اصولگرايان را تشکيل ميدهد. حالا ميماند طيفي که اين وسط قرار دارند و دغدغه آنها کارآمدي و معيشت است. اين طيف متناسب با شرايط راي و خواست خود را عوض ميکنند و هميشه موثرترين طيف در طول انتخابات بودهاند. بنابراين اگر اصلاحطلبان با يک نامزد با نگاه کارآمدي وارد عرصه شوند و به مردم هم اطمينان بدهند که دغدغهشان کارآمدي است و به هر قيمتي هم حضور نيافته احتمال احيا وجود دارد. منتها لازمه چنين رويکردي اين است که در درون جريان اصلاحطلبي يک خانهتکاني هم به لحاظ افراد و تشکلها و هم به لحاظ نگرشي و تعامل با مردم شکل بگيرد.
مباحث پيرامـون شوراي عالي سياستگذاري و جانشيني آقاي عارف را چگونه تحليل ميکنيد؟
بايستي بزرگان اصلاحات همچنان بهعنوان سرمايه حفظ شوند و از نگرشهاي اين افراد استفاده شود ولي اينکه الزاما بخواهند اين افراد همچنان محور باشند بهنظر من از جمله آسيبهاي اصلاحطلبي است. چرا که اگر به حزبمحوري معتقد هستيم بايد اشخاصي در اين مجموعه حضور داشته باشند فارغ از نام و مجموعه خود و بتوانند يک پشتوانه براي مجموعه ايجاد کنند. اگر بزرگان اصلاحطلب خودشان در قالب يک حزب سياسي قرار نگيرند چگونه ميتوانيم مردم را به تحزب و مشارکتهاي اجتماعي ساختارمند و سازماني تشويق کنيم. ما يک عمر است که جريان اصلاحات را با کدخدامنشي جلو ميبريم. من فکر ميکنم آن چيزي در درجه اول اهميت دارد اين است که تشکيلات محور کار قرار بگيرد. بهنظر من شوراي عالي سياستگذاري رئيس احتياج ندارد بلکه فقط يک دبير ميخواهد که بخواهد جلسات را اداره کند و حتي ميتواند بهصورت گردشي اين امر وجود داشته باشد. مانند آنچه که در شوراي هماهنگي احزاب و تشکيلات اصلاحطلبان وجود داشت. مشکل و مساله اصلاحات دقيقا در نقطهاي است که چه کسي در راس شوراي عالي سياستگذاري قرار بگيرد. آنچه که شورا بايد مورد توجه قرار دهد اين است که چگونه ميتواند بيشترين شموليت را داشته و اتفاقا نقش افراد را کم کند. نکته ديگر اينکه اگر قرار باشد اين سرمايههاي اصلاحطلبي که در زمان خودشان هزينه دادند و ارزشمند هستند و فضا را ترک نکرده و امکان براي حضور افراد جديد را فراهم نکنند، ما در آينده هم به شدت دچار کمبود نيروي موثر خواهيم بود و همچنين شاهد رسوخ نگرشهاي جديد در اين مجموعه نخواهيم بود. اگر قرار باشد اصلاحات براي 1400 اقدامي بکند در وهله اول در فرصت باقي مانده يک حزب فراگير تشکيل بدهد. سهم هر مجموعه مشخص باشد، فراکسيونيزم را به رسميت بشناسد، اقليت حذف نشود اما متعهد باشد که با اکثريت همراه باشد. از چهرههاي تکراري پرهيز کند. بايستي بهدنبال نسل دوميهاي کمتر معروف اما خوشنام رفت. اصلاحطلبان بايد به مردم بفهمانند که اگر جرياني با فساد بهطور جدي مبارزه ميکند اين اصلاحات است. اصلاحطلبي اگر فساد در درون قوا و نهادهاي مختلف را مطرح ميکند بايد فساد در درون نهاد دولت را نيز مطرح کند.
سایر اخبار این روزنامه
تلويزيون در قاب سلبريتی ها!
ايران حق خود را از اقتصادجهاني مي گيرد
جادوگر از ایران رفت؟
«قانون خوری» با طعم جنگل
سرانجام كنكور ايزوله برگزار ميشود
رئيس جمهور اصولگرا در ١٤٠٠ اشتباه است
نسل دومیهای خوشنام عامل احيای اصلاحات
احتمال ابتلای ۳۵ میلیون نفر دیگر وجود دارد
روزهای تلخ با صعود دلار و سكه
اقتصاد ايران در حالت انتظار
لزوم تعیین تکلیف شورایعالی اصلاحطلبان
فضای مجازی بستری برای ارتباط موثر با مردم
لزوم پیگیری احکام برنامه ششم در حوزه آسیبهای اجتماعی
رویدادهای قابل پیشبینی!