روزنامه شرق
1399/05/02
رستم نيز جوانى مىكند
رستم نيز جوانى مىكند مهدی افشار- پژوهشگر زمانى كه رستم جوانكى بیش نیست، زال، پهلوان ایرانزمین كه پهلوانی هماره در این خاندان به میراث به نسل بعدی میرسد، به بهانه پیرى پاى پس مىكشد و در هر رزمى كه با تورانیان رخ مىدهد، رستم را روانه میدان نبرد مىكند، ابتدا با دلنگرانى و سپس چون دلیرىهاى او را مىبیند، با خاطرآسودگى. پس از نخستین روبارویى رستم با افراسیاب كه در آن نبرد، یل پیلتن مىكوشد كمربند افراسیاب را گرفته، او را از زین بركند و بخت با افراسیاب آنقدر مهربان است كه كمربندش گسسته مىشود، زیرا تقدیر بهگونهاى دیگر رقم خورده بود و قرار نبود افراسیاب در آن نبرد كشته شود تا كام مردم ایران همچنان تلخ بماند، در آن نبرد پهلوانان و سرداران افراسیاب به یارىاش مىشتابند و او را از آتش خشم رستم مصون مىدارند. كوتاهزمانى پس از این نبرد شاه گرشاسب به سراى دیگر كوچ مىكند و اورنگ شهریارى ایرانزمین خالى مىماند و تورانیان با اطمینان از بىسرشدن سپاه ایران، به مرزهاى این سرزمین حمله كرده، به كشتار و غارت و چپاول دست مىیازند و چون از زال یارى خواسته مىشود، رستم جوان را راهى البرز كوه میكند با این فرمان كه شتاب گرفته، خفتن را فراموش كند و ظرف دو هفته قباد را بر اورنگ شهریارى نشاند و رستم فرمانبردارانه چنین مىكند و کیقباد شهریار ایران میشود. در روزگار کیقباد، رستم در آرامش میزیید اما بهمحض آنکه کاووس بهجای پدر مینشیند، رنجهای رستم آغاز میشود، زیرا کوتاهزمانی پس از شهریاری، کاووس تصمیم میگیرد مازندران ـ یحتمل شهرى در هندوستان ـ را فتح کند و دیوان مازندران با نیرنگى جادوانه شاه را نابینا میگردانند و به فرمان زال، رستم راهى مازندران مىشود كه هفت خان دشوار را پشت سر مىگذارد و پس از رنج بسیار، كاووس و یارانش را مىرهاند و به ایران بازمىگرداند و اندكى نمىگذرد كه کاووس به هاماوران مىرود، سودابه، دخت شاه هاماوران را به همسرى برمىگزیند.....شاه هاماوران به نیرنگ، او را به میهمانى فرامىخواند و با آنكه سودابه، شوى خویش را از این میهمانى بازمىدارد كه فریبى است براى بهبندكشیدن او، كاووس نابخردانه به میهمانى رفته، گرفتار مىشود و باز رستم است كه با نبرد با سپاه هاماوران و دو متحد او از مصر و بربرستان كاووس را مىرهاند و به ایران بازمىگرداند. و اكنون پس از تحمل این رنجها و همواركردن آن دشوارىها بر خویش، روزى رستم میهمانىاى برپا مىدارد در بزمگاهى به نام نوند در مجاورت آتشكده برزین و بزرگان ایرانزمین را به این بزم فرامىخواند؛ پهلوانانى چون توس و گودرز كشوادگان، بهرام و گیو (دو فرزند گودرز)، گرگین، زنگه شاوران، گستهم (برادر توس) و خراد برزین و هریك از ایشان را همراهانى است كه خود سپاهى را تشكیل مىدهند.
شنیدم كه روزى گو پیلتن/ یكى سور كرد از در انجمن/به جایى كجا نام او بُد نوند/ بدو اندرون كاخهاى بلند
كجا آذر تیز برزین كنون/ بدانجا فروزد همى رهنمون/ بزرگان ایران بدان بزمگاه/ شدند انجمن نامور یك سپاه
پس از چند روز شادنوشى در نخجیرگاه كه چند گور و آهو را شكار كرده، به لهیب آتش سپردند، گیو در اوج مستى و بىاندیشگى به رستم پیشنهاد كرد: «در این قلمرو، شكار اندك است و در آن سوى مرزهاى ایران، در شكارگاهى سبز و خرم كه نخجیرگاه افراسیاب است، گلههاى آهوان و گوراسبان موج مىزند، به آن سوى رویم و گور به كمند افكنیم و با شمشیر شیرها را از پاى درآوریم».رستم نیز شادمانه این پیشنهاد را پذیرفت و گفت كه زودهنگام فردا بهسوى آن نخجیرگاه روانه خواهیم شد. بامداد دیگر، سپیدهدمان با یوز و باز و شاهین از مرز گذشته، به شكارگاه افراسیاب رفتند و در سرخس خیمه و خرگاهى برپا کردند.در دشت گلههاى آهوان و گوراسبان و غرم و میش به چرا سرگرم و شیران و پلنگان در كمین بودند تا فرصتى یابند و آهویى یا غرمى به دندان بگیرند.گو پیلتن با یاران خویش یك هفتهاى را در سرزمین تركان به شكار و شادنوشى سرگرم بودند و دشتها را از نخجیر خالى كردند، در روز هشتم تهمتن زودهنگام صبح به یاران و پهلوانان خود گفت: «بىگمان افراسیاب از حضور ما در نخجیرگاه قرقشدهاش، آگاه شده است و زود باشد كه با سپاهى عظیم بر ما بتازد، باید چارهاى اندیشید تا بر این یوز بدسرشت نخجیرگاه را تنگ گردانیم. لازم است از سوى ما طلایهاى به داخل خاك توران پیشروى كند تا غافلگیر نشویم».گرازه، از پهلوانان ایرانزمین داوطلب شد كه با گروهى به داخل خاك توران نفوذ كرده، تحركات تورانیان را زیر نظر داشته باشد.از دیگر سوى همانگونه كه تهمتن پیشبینى كرده بود، نیمهشبى به افراسیاب گزارش كردند كه رستم با هفت نفر از پهلوانان سپاه ایران در نخجیرگاه توران است و شاه توران به این تصمیم رسید كه اگر رستم و یاران او را بازداشت كند یا از پاى درآورد، كار ایران تمام است و با این اندیشه سپاهى مركب از 30 هزار شمشیرزن را راهى مرز توران و ایران کرد و گرازه از تحرکات این سپاه آگاه شد و شتابان رستم را نیز آگاه کرد.رستم چون پیام گرازه را دریافت كرد، بخندید و با آرامش به نوشیدن پرداخت و به یاران خود گفت بیمى به دل راه ندهند كه اگر سپاهیان تورانى صد هزار نفر نیز باشند، در برابر آنان تاب نیاورند و به یاد كاووس نوشید و زمین را بوسه زد.گیو به رستم گفت اگر فرمان دهد، راه بر افراسیاب در پل روى رودخانه ببندد و او را در آن سوى پل از پیشروى باز دارد و رستم فرمان داد و گیو سلیح و سلاح برگرفت و زمانى به نزدیك رود رسید كه تورانیان از پل عبور كرده بودند و گیو با سپاه توران درگیر شد و چون رستم آگاه گشت، ببر بیان بپوشید و بر ژندهپیل خود بنشست و پهلوانان ایران نیز همه جامه رزم به تن كردند و در همان حال گیو چون شیر در برابر سپاه عظیم تورانیان ایستاده بود و گرز پولادین خویش را به پیش و پس فرومىکوفت و با هر كوبشی، سوارى از زین بر زمین فرومىغلتید، بهطورىكه چینىهاى رزمنده از او رمیدند و سالار تورانزمین خیره مانده بود بر این همه دلاورى و جنگاورى. آنگاه پیران را فراخواند و گفت: «سپاهى برگیر و دلیرانه در برابر آنان پایدارى كن كه چون این هفت تن را به اسارت درآوری، ایران زمین را سالارى خواهى كرد». پیران با 10 هزار سپاهى به یارى سپاه چینىها شتافت.در این هنگام تهمتن سپر بر سر گرفته و تیغ هندى در مشت بر سپاه توران بتاخت و بسیارى را از پاى درآورد. سالار توران دانست كه اگر این جنگ بدینگونه تا فرارسیدن تاریكى ادامه یابد، از سپاه تورانى كسى سوار بر اسب نخواهد ماند، پس فرمان داد تا الكوس را كه رزمندهای شیرافكن بود، فراخوانند و الكوس با هزار سپاهى به پیش تاخت؛ چنان هیولاوش كه گویى تهمتن است و زواره دانست كه الكوس نیز چون رستم از پشت نیرم است. زواره، برادر رستم به مقابله با الكوس شتافت و شمشیرها و نیزهها درهم شكسته شد و چون گرز گران الكوس بر سپر زواره فرود آمد، سپر را بشكفت و كلاهخود او را نیز درهم شكست، زواره بىهوش بر زمین فروغلتید.رستم چون برادر خویش را بر زمین دردمندانه یافت، فریاد برآورد كه ای الکوس، مرگ را پذیرا شو. الكوس كه سوداى بریدن سر زواره را داشت، دیگر بار بر پشت اسب خود جهید و نیزهاى بر كمرگاه رستم زد كه ببر بیان او دریده شد ولى بر تنش آسیبى نرساند. رستم قلب او را هدف گرفت و نیزه را در قلب او نشاند و مانند یك لخت كوه از پشت اسب بركند و بر زمین افكند، سپس بهسوى افراسیاب شتافت و در گوش رخش به نجوا گفت: «سستى نكن تا كار شاه توران را یكسره كنم» و رخش با این سخن شتابى دیگر گرفت. رستم كمند از فتراک برگرفته، بیفكند. سپهدار تركان از زخم كمند بگریخت و به اسب تیزپاى خویش هى زد و در لحظه ناپدید شد.
بجست از كمند گو پیلتن/ دهن خشك وز رنج پر آب تن
ز لشكر هر آن كس که بد جنگسا/ دو بهره نیامد به خرگاه باز/اگر كشته بودند اگر خستهتن/ گرفتار در دست آن انجمن/ ز پرمایه اسبان زرین ستام/ ز ترگ و ز شمشیر زرین نیام/ جز این هرچه پرمایهتر بود نیز/ به ایرانیان ماند بسیار چیز
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
انتقاد به نظارت دائمی شورای نگهبان
علت مرگ نامعلوم
«تیغی بر ابریشم»
اسحاق جهانگیری از کیروش تا شیخ سلمان
آغاز فعالیت نسل پنجم اینترنت از روزهای آینده
صندلی ریاست دیوان محاسبات به بذرپاش رسید
شکایت حجاریان از نماینده عضو جبهه پایداری
زاکانی به نیاوران رفت
قدرتمندسازی اقتصادی یا بازدارندگی سیاسی
موانع الکاظمی برای ایجاد توازن بین ایران و رقبا
رستم نيز جوانى مىكند
رازهاي معجزه اقتصاديكرهجنوبي
مارپیچ راهحل اقتصادی برای ایران امروز