فردا کار تمام می‌شود

محمدعلی صمدی*: 99 روز پس از برکناری بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری و اعلام جنگ مسلحانه‌ دارودسته مسعود رجوی علیه جمهوری اسلامی و در حالی که کشور در فضای انتخابات ریاست‌جمهوری قرار داشت، در نخستین دقایق بامداد روز 5 مهر‌ماه 60، نیروهای سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی، با استعداد 29 گردان، از 4 محور به خطوط مقدم ارتش متجاوز صدام حمله کردند. این عملیات که «ثامن‌الائمه» نام گرفت، نخستین تلاش ماشین جنگی کشور در چنین ابعادی بود که به فاصله یک سال از آغاز جنگ انجام می‌گرفت (کاری که بنی‌صدر می‌توانست 6 یا 7 ماه قبل، با همین وسعت به انجام برساند). چشم‌های همه مردم که با اخبار صبحگاهی در جریان آغاز این عملیات قرار گرفته بودند، به خوزستان دوخته شده بود تا نتیجه نخستین یورش همه‌جانبه فرزندان خود به اشغالگران را ببینند.  10 ساعت پس از آغاز عملیات در جنوب کشور، در حالی که بخش عمده‌ای از پاسداران انقلاب اسلامی، در جبهه شکست حصر آبادان، حضور داشتند، اعضای سازمان مجاهدین با دستور موسی خیابانی، عملیاتی موسوم به «تظاهرات مسلحانه» را در تهران آغاز کردند. شکل کار به این صورت بود که افراد موتورسوار و پیاده سازمان، اعم از زن و مرد، با سلاح‌های سبک به خیابان ریخته و همراه با دادن شعار، اقدام به شلیک هوایی یا مستقیم به سوی افراد عبوری یا اتومبیل‌هایی که افراد با ظاهر مذهبی در آن نشسته بودند و ساختمان‌های مراکز عمومی، بانک‌ها، مغازه‌ها و پاساژها کنند. به واحدهای عملیاتی دستور داده شده بود «هرکس، به هر شکل خواست جلوی تظاهرات را بگیرد به رگبار ببندید و حتی اینکه از چه موضعی از تظاهرات جلوگیری می‌کند، فرقی ندارد... اگر نیروهای عملیاتی بتوانند از این تظاهرات 2 ساعت حفاظت کنند، کار تمام است و نیروهای مردمی به ما می‌پیوندند و آتش زیر خاکستر شعله‌ور می‌شود». در یکی دیگر از تحلیل‌های درون‌گروهی اعضای سازمان درباره آشوب 5 مهر آمده است: «از چند نقطه شهر، راهپیمایی صورت می‌گیرد... نیروهای ما هسته‌های اولیه راهپیمایی که شعار می‌دهند را به وجود می‌آورند... بعد از پیوستن مردم به هسته‌های اولیه، دیگر نیروهای رژیم هیچ کاری نمی‌توانند کنند... شرایط اجتماعی و مردم مثل چاه آرتزینی است که فقط احتیاج به یک جرقه دارد تا پوسته آخر را شکافته و فوران کند و بعد از آن هیچ چیز نمی‌تواند جلوی آنها را بگیرد».
در دستورالعمل مکتوب دیگری که از سازمان به دست آمده، چنین درج شده: «هر مکان، هر فرد، هر جایی که آثاری از خمینی دارد، تخریب و به آتش کشیده شود. مثلا اگر آخوندی دیدید حتما او را بکشید، به مغازه‌هایی که عکس خمینی دارند حمله شود. حتما به مراکز نظامی دشمن حمله کنید و آنها را کشته و محل را آتش بزنید...».
ماجرای به اصطلاح تظاهرات مسلحانه 5 مهر و فرامین «آتش بزنید و بکشید و سرنگون کنید» در کمتر از 3 ساعت توسط نیروهای سپاه و کمیته و مردم عادی جمع شد و بهای سنگینی برای سازمان داشت. بخش قابل توجهی از شبکه تروریستی منافقین، خصوصا در شاخه دانش‌آموزی آن، به دنبال این آتش‌بازی کودکانه، شناسایی و متلاشی شد. بعدها مشخص شد سازمان در سطح مرکزیت بخوبی می‌دانست این آشوب نتیجه خاصی نخواهد داشت اما به نیروهای عملیاتی چنین القا شده بود که 5 مهر روز سقوط رژیم است(!)
خواندن این جملات یکی از مسؤولان میدانی سازمان برای تهییج نیروهای تحت امرش، یک روز قبل از 5 مهر هم خالی از لطف نیست. «این تظاهرات یک قیام سراسری است، همه به ندای شما جواب می‌دهند، با خودتان سلاح بیشتری ببرید چون مردم از شما سلاح می‌خواهند. اول مجلس را می‌گیریم، بعد رادیو تلویزیون را، و بعد اوین و در آخر می‌رویم سراغ جماران... بچه‌ها! فردا مثل 22 بهمن است، مردم فردا از شما با شیرینی و شکلات استقبال می‌کنند... مراقب باشید زیاد به مردم نپردازید؛ فقط تشکر کنید» [ این جملات را خوب به خاطر بسپارید که هنوز با آنها کار داریم].


با مطالعه این قبیل اسناد، مشخص می‌شود رؤیاپردازی کودکانه، اوهام‌پروری و خودبزرگ‌بینی مانند یک بیماری مسری از مرکزیت سازمان، به تمام اعضا تسری کرده بود.
در نهایت، دار‌و‌دسته رجوی، حتی فرصت استفاده تبلیغاتی از این حرکت انتحاری خود را پیدا نکرد. اخبار شیرین شکست محاصره آبادان و پس از آن، سوگواری برای شهادت فرماندهان ارشد نظامی در حادثه کهریزک (7 مهر‌ماه)، فضای عمومی کشور را بشدت تحت تأثیر قرار داد و حتی بسیاری از مردم پایتخت و سراسر کشور، از اصل وقوع چنین حرکتی بی‌خبر ماندند. 5 روز پس از آن (دهم مهر‌ماه) سومین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد و حکم ریاست‌ جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای که با 20 درصد آرای بیشتر از دوره قبل انتخاب شده بودند، در اربعین شهادت آقایان رجایی و باهنر، توسط امام خمینی تنفیذ شد.
از این پس تا پایان سال 60، موسی خیابانی به عنوان قائم‌مقام مسعود رجوی و رئیس منافقین داخل کشور، هیچ استراتژی مشخص دیگری غیر از تعقیب خط ترور با دستوراتی مبنی بر سلاخی عوامل حکومت با عناوین شرم‌آوری چون «حزب‌الله‌کشی، پاسدارکشی و ریشو‌کشی» نداشت. برخی اعضای سابق سازمان معتقد بودند خشونت و بی‌رحمی شخص او، از عوامل تشدید‌کننده موج ترور کور (بی‌هدف و فاقد ارزش سیاسی و نظامی) در کشور بود و زمانی که ضریب امنیتی مسؤولان ارشد کشور افزایش پیدا کرد، برای عنصر مغرور، بدون سواد سیاسی و ستیزه‌جویی مانند خیابانی، گزینه دیگری به جز توسعه ترور در میان توده‌های مردم عادی باقی نمی‌ماند. طی نیمه دوم سال 60، بیش از سه‌چهارم ترور‌شد‌گان توسط منافقین را شاغلان صنوف آزاد- از جمله جگرفروش، خوار‌‌بار‌فروش، پارچه‌فروش، نانوا، سبزی‌فروش و بنگاه املاکی- شامل می‌شدند و تنها کمتر از یک‌چهارم اهداف محقق‌شده این عملیات‌های آزادی‌بخش(!) از نیروهای سپاه و کمیته بودند. در خارج از کشور نیز، بنی‌صدر و رجوی، با عناوین رئیس‌جمهور(!) و نخست‌وزیر(!) خلق قهرمان ایران، شوآف بیمارگونه خود را دنبال می‌کردند و اخبار کشتار مردم عادی را به نام ترور سران نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی به خورد اروپاییان می‌دادند تا تأثیر‌گذاری خود بر فضای داخلی ایران را به آنان ثابت کنند.
* تاریخ‌نگار، پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس