پکن و واشنگتن دولبه برش‌دهنده نظم نوین جهانی

نظم نوين جهاني در حال شکل‌گيري است يا به عبارت ديگر، تمايل به شکل‌گيري در نظم نوين جهاني مورد توجه قرار گرفته است. در سطح تحليل نخست بايد گفت؛ آنچه ظريف گفته است قبول بازي‌هاي بين‌المللي است. اينکه مي‌گوييم نظم نوين جهاني در حال شکل‌گيري است و ديگر غرب‌گرايانه نخواهد بود، به هر تقدير دربرگيرنده پذيرش نظم نوين جهاني است که در حال شکل‌گيري است و ما در شکل‌گيري آن اثر چنداني نداريم. گفته مي‌شود که اين نظم ميل به غربي شدن نخواهد داشت اما آيا اينکه ميل به شرقي شدن داشته باشد مي‌تواند امري مثبت تلقي شود و زمينه‌ساز ايجاد فضايي باشد که ما در شکل‌گيري اين نظم جايگاه ويژه‌‌اي داشته باشيم؟ به‌نظر مي‌رسد که اين معنا تا حدود زيادي قابل پذيرش نخواهد بود. چرا که آنچه ظريف مي‌گويد متکي بر قدرت گرفتن مجدد نظم نوين جهاني در چارچوب‌هاي بين‌المللي است که هم‌اکنون در حال شکل‌گيري و محتوابخشي است و ايران بيش از آنکه به عنوان کنشگر در آن حضور داشته باشد در مقام يک بازيگر به آن مي‌پردازد. در سطح دوم آنچه در اين جمله مطرح است نگاه به شرق در چارچوب شکل‌دهي به نظم نوين جهاني است. نگاه به شرق بارها پس از انقلاب اسلامي مطرح شده است. در دوران صدارت دکتر علي‌اکبر ولايتي در وزارت امور خارجه نگاه به شرق مطرح شد و در همان زمان محمدجواد لاريجاني ام‌القراي جهان اسلام را مطرح کرد و ديدگاه‌هاي متفاوتي در اين زمينه شکل گرفت. هم‌اکنون شرق در دو قطب روسيه و چين بيشتر مدنظر قرار مي‌گيرد و روسيه و چين خود به خود در تلاقي با يکديگر چالش‌هاي معناداري را داشته، دارند و خواهند داشت. همانگونه که سخن گفتن از غرب به عنوان يک مجموعه واحد دور از يک نگرش عالمانه تلقي مي‌شود مي‌توان گفت از نظر ژورناليستي غرب در برابر شرق و شمال در برابر جنوب مطرح است. کشورهاي غربي دربرگيرنده بخشي از کره زمين هستند که در آن قاره اروپا و آمريکا قرار گرفته و بخشي از آسيا را در برمي‌گيرد. حال پرسش اين است که آيا اين 2 بخش با يکديگر متحدند که بگوييم نظم آينده جهان نظمي غرب‌گرايانه نيست؟ مي‌توان گفت نظم آينده جهاني تنها متکي بر غرب نخواهد بود بلکه قدرت‌هاي بزرگ ديگري در کنار قدرت‌هاي غربي در شرق مطرح خواهند شد که خواهند توانست نظم نوين جهاني را در يک قالب جديد به نمايش بگذارند و اين چيز تازه‌اي نيست. هم‌اکنون نيز غرب در کنار خود چين را احساس مي‌کند و در نظام دوقطبي حاکم بر جهان هم هيچگاه نظم غربي نبود بلکه يک نظم دوقطبي بر مبناي وجود دو پيمان آتلانتيک شمالي يا پيمان ورشو با مرکزيت واشنگتن و مسکو بود و نظم قبلي هم محدود و محصور به نظم غربي نبود. پس اگر اکنون چين در حال قدرت گرفتن است قبلا هم روسيه قدرت داشته و به عنوان يک قطب مطرح بوده و اکنون چين خواهان آن است که در اين مسير حرکت کند. اگر اين را بپذيريم باز در اين جمله ترديد وجود خواهد داشت. سطح تحليل ديگر به تئوري جنگ‌هاي نامتعادل برمي‌گردد. اينکه در غرب ما شاهد بزرگنمايي تحليل شرق با مرکزيت چين هستيم. خود تئوريسين‌هاي آمريکايي بارها از خطر چين سخن گفته‌اند و حتي پمپئو در آخرين سخنراني خود در ارتباط با چين سخن گفت و اين کشور را به عنوان يک خطر بزرگ براي دنيا و آمريکا معرفي کرد. اين خطر بزرگ به دگر استراتژيک توجه دارد. يعني ساخت و پرداخت يک other استراتژيکي که با بزرگنمايي قدرت آن توجيه در گسيل نيرو به شرق و گسترش هژموني غرب را شکل دهد. اين مقوله بيش از آنکه به اين نکته توجه کند به اين مقوله کمک مي‌کند که بزرگنمايي قدرت چين آمريکا مي‌تواند افکار عمومي جهان را در مسيري قرار دهد که رقابت با چين رودررويي با اين کشور را به عنوان مقوله‌اي براي توضيح و تفسير حرکات خود در جهت تسلط به بخش‌هاي مهمي از آسيا القا و اقناع نمايد. در سطح تحليل بعدي بايد به اين نکته توجه کرد که آمريکا و چين به مانند دو لبه يک قيچي عمل مي‌کنند که تئوري ژان ساليسبوري را تداعي مي‌کند که دولت و کليسا را به عنوان دو لبه يک قيچي مي‌ناميد. اينجا نيز پکن و واشنگتن دو لبه يک قيچي هستند نظم آينده بين‌المللي را در کمک به يکديگر برش مي‌دهند و هر دو لازم و ملزوم يکديگر هستند و بدين ترتيب مي‌توانند نقاط قدرت و انفکاک و در عين حالي که با يکديگر رقابت دارند و اين رقابت را به طور جدي دنبال مي‌کنند همکاري‌هايي را در جهت رهبري، مديريت و اجراي اين رقابت به عمل برسانند و اين باز آن چيزي نخواهد بود که به نفع ملت‌ها ديگر تمام شود.