روزنامه جوان
1399/05/13
هنر جنگیدن در نجنگیدن است!
جوان آنلاین: رهبر معظم انقلاب سالهاست از جنگ رسانهای مهم دشمن علیه جامعه ایران سخن میگویند؛ کارزاری که همه نقشههای دشمن بسته به آن و بستری مهم برای کارگر افتادن توطئههای شوم دشمن است. آیتالله خامنهای (حفظهالله) در سخنرانی عید سعید قربان نیز بار دیگر به این کارزار مهم اشاره و تأکید کردند در صورت شکست جریان تحریف، تحریم نیز شکست خواهد خورد. همزمان با این فرمایشات مهم، کلیپی ۱۵ دقیقهای در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخد که در آن یکی از اندیشهپردازان روسیتبار به صورت ساختارمند نظریهای را برای فروپاشی دولتها در دوران جنگ سرد، شرح میدهد و از تجربیات تاریخی کاربرد این روشها میگوید. توماس سچومن (Tomas Schuman) از مأموران ارشد ک. گ. ب در پروژه براندازی سیستماتیک بوده که پس از فرار از شوروی، تجربیات و دانش خود را به دانشجویان و افسران اطلاعاتی امریکا انتقال میدهد. آنچه در ادامه آمده است متن کامل صحبتهای اوست که مطالعه با تأمل آن از این حیث که قطع به یقین تکرارشدنی است، در فضای کنونی جامعه ایران که درگیر جنگ رسانهای تمامعیاری میباشد، بسیار مهم و بااهمیت مینماید. البته باید توجه داشت که این ویدئو مربوط به سال ۱۹۸۳ است و قطعاً در سالهای اخیر هر چند قالب آن تغییری نکرده باشد، اما بهروشهای پیچیدهتری برای مقابله با جوامع دست یافتهاند. *** هنر جنگیدن در این است که اصلاً مبارزهای انجام ندهید و به جای آن تمام ارزشهای موجود در کشور دشمن را تغییر دهید تا زمانی که درک دشمن شما از واقعیت به اندازهای مبهم شود که دیگر شما را دشمن خود نداند به طوری که سیستم حکومت و نظام شما، تمدن و فرهنگ شما، اهداف و آرزوهای شما در نظر دشمن شما به یک آلترناتیو تبدیل میشود. شاید خیلی مطلوب نباشد، اما حداقل امکانپذیر و شدنی است. «کمونیست بودن بهتر از مردن است.» این هدف نهایی و آخرین مرحله از براندازی است که پس از آن شما بدون شلیک حتی یک گلوله بر دشمن غلبه میکنید اگر براندازی با موفقیت انجام شود. این تعریف «براندازی» بود. در شوروی اصول اساسی براندازی به تمام دانشجویان دانشگاه کی. جی. بی و افسران آکادمی ارتش آموزش داده میشود. اساساً براندازی از چهار مرحله یا دوره زمانی تشکیل میشود.اولین مرحله: تضعیف روحیه
اولین مرحله براندازی فرآیندی است که «تضعیف روحیه» نام دارد. از اسم آن کاملاً مشخص است که چه معنایی دارد. بین ۱۵ تا ۲۰ سال زمان نیاز است تا یک جامعه را تضعیف روحیه کنید. حالا چرا ۱۵ تا ۲۰ سال؟ چون این زمان کافی برای تربیت کردن یک نسل از دانشآموزان و کودکان است؛ یک بازه زمانی از زندگی انسان که صرف تحصیل و آموزش میشود. دورهای که در آن نوع نگاه به زندگی، طرز فکر و شخصیت فرد شکل میگیرد؛ نه بیشتر و نه کمتر، معمولاً بین ۱۵ تا ۲۰ سال طول میکشد. شامل چه چیزهایی میشود؟ تأثیر گذاشتن بر جامعه با روشهای مختلف مثل نفوذ، پروپاگاندا، تماس مستقیم فرقی نمیکند. بعداً توضیح خواهم داد. در حوزههای مختلف که افکار عمومی جامعه قبلاً تنظیم شده و شکل گرفته است. در مرحله تضعیف روحیه در هر جامعه و کشور قطعاً جریاناتی وجود دارند که خلاف جهت ارزشها و اصول اخلاقی جامعه حرکت میکنند. سوءاستفاده کردن از این جنبشها و سرمایهگذاری کردن روی آنها، هدف اصلی «براندازی» است. دین، آموزش، زندگی اجتماعی، ساختار قدرت، روابط کارگری شامل اتحادیهها و در آخر نظم و قانون شش حوزهای هستند که در مرحله «تضعیف روحیه» یعنی مرحله اول براندازی هدف قرار میگیرند.
مرحله دوم: بیثباتسازی
مرحله دوم براندازی «بیثباتسازی» است. باز هم از نام آن مشخص است که چه معنایی دارد. هدف، بیثبات کردن تمام روابط، مؤسسات و سازمانهای پذیرفته شده در کشور دشمن است. چطور این کار را انجام میدهیم؟ اصلاً نیاز نیست که یک گردان از مأموران کی. جی. بی را برای منفجر کردن پلها به آنجا بفرستید. بلکه اجازه میدهیم خودشان این کار را انجام دهند. حوزههایی که در این مرحله هدف قرار میگیرند، محدودتر هستند. برخلاف مرحله قبلی، در این مرحله اقدامات آشکار و قانونی کی. جی. بی به سختی قابل تشخیص است. برای مثال، این جرم محسوب نمیشود که استادی که اخیراً به شوروی سفر کرده، در دانشگاه کالیفرنیا دوره آموزشی مارکسیسم-لنینیسم ارائه دهد. هیچکس او را بازداشت نخواهد کرد. چون این از نظر قانونی جرم نیست، حتی از نظر اخلاقی هم جرم محسوب نمیشود. حوزههای هدف در این مرحله به اقتصاد، نظم و قانون، روابط کارگری (اتحادیهها)، نیروهای نظامی و رسانهای محدود میشوند.
مرحله سوم: بحران
معمولاً فرآیند «بیثباتسازی» مستقیماً به مرحله «بحران» منجر میشود. در مورد کشورهای در حال توسعه مثل جایی که من در آن فعالیت میکنم، فرآیند «بحران» زمانی شروع میشود که ساختار قانونی قدرت و ساختار جامعه فرومیریزد و دیگر نمیتواند به خوبی عمل کند و به جای آن، اجزای ساختگی به جامعه تزریق میشوند مانند کمیتههایی که بهوسیله مردم انتخاب نشدهاند یا افرادی که در مرحله قبل توضیح دادم مثل فعالان اجتماعی که با رأی مردم انتخاب نشدهاند یا رسانهها که حاکمان خودخوانده بر عقیده و نظر شما هستند یا گروههای عجیبی که ادعا میکنند میدانند چطور جامعه را رهبری کنند که معمولاً نمیدانند و تنها به این اهمیت میدهند که چطور کشورها را به دست آورند و ایدئولوژی ساختگی خودشان را به آنها بفروشند. در این مرحله «بحران» تمام این اجزای ساختگی، مدعی قدرت میشوند. اگر با مخالفت مواجه شوند، با زور قدرت را تصاحب میکنند. برای مثال در مورد ایران، ناگهان با کمیتههای انقلاب مواجه شدیم. این افراد چه کسانی بودند؟ این چه جور انقلابی بود؟ هنوز انقلابی در کار نبود، اما کمیتهها تشکیل شده بودند. آنها قدرت محاکمه، قدرت اعدام، قدرت قانونگذاری و قدرت قضایی داشتند. تمام این قدرتها در یک روشنفکر جمع شده بود؛ بعضی از آنها از فارغالتحصیلان دانشگاههای هاروارد و برکلی بودند. کسی که به کشور خودش برگشته بود و فکر میکرد جواب تمام مشکلات اجتماعی و اقتصادی را میداند. «بحران» زمانی اتفاق میافتد که جامعه دیگر نمیتواند به خوبی عمل کند و ساختار جامعه فرومیریزد. این همان معنای کلمه «بحران» است. در نتیجه اکثریت مردم به دنبال یک نجاتدهنده میگردند. افراد مذهبی در انتظار آمدن یک ناجی موعود هستند. کارگرها میگویند ما باید خانوادههایمان را سیر کنیم پس بیایید یک حکومت قوی، مثل یک حکومت سوسیالیستی، داشته باشیم، یک حکومت متمرکز که در آن کارگران در جای خود قرار میگیرند و کار میکنند. مردم از انتظار خسته میشوند. اینجاست که نجاتدهنده وارد میشود یا یک کشور خارجی دخالت میکند یا گروههای چپگرا و مارکسیستی آن کشور، مهم نیست روی خودشان چه نامی میگذارند؛ ساندینیستا در نیکاراگونه یا بیشاب موزاروا در زیمبابوه؛ واقعاً مهم نیست. یک نجاتدهنده میآید و میگوید من شما را رهبری خواهم کرد.
مرحله چهارم: جنگ داخلی یا اشغال نظامی
پس از مرحله بحران، ممکن است دو حالت اتفاق بیفتد؛ جنگ داخلی یا اشغال نظامی. بهترین نمونه برای جنگ داخلی لبنان است. جنگ داخلیای که به طور ساختگی با تزریق نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین، در لبنان شکل گرفت. برای اشغال نظامی هم نمونههای زیادی وجود دارد، مانند افغانستان یا کشورهای شرق اروپا که بهوسیله ارتش شوروی اشغال شدند. به هر حال نتیجه یکسان است.
مرحله پنجم: عادیسازی
مرحله بعدی مرحله «عادیسازی» است. البته عادیسازی کلمه بسیار طعنهآمیزی است. کلمهای که از وضعیت سال ۱۹۶۸ در «چکسلواکی» گرفته شده است. زمانی که پروپاگاندای شوروی و پس از آنها روزنامه نیویورکتایمز اعلام کردند که وضعیت کشور عادی شده است؛ تانکها وارد پراگ شدهاند و دیگر جنبشی، درگیری و خشونتی در پراگ وجود ندارد. در این مرحله، حاکمان خودخوانده جامعه دیگر به انقلاب جدیدی نیاز ندارند؛ در وضعیت جدید دیگر نیازی به رادیکالیسم نیست. بنابراین این مرحله دقیقاً برعکس مرحله «بیثباتسازی» است و اساساً هدف آن ایجاد ثبات در کشور با اعمال زور است. پس تمام نفوذیهای کی. جی. بی، فعالان سیاسی و اجتماعی، لیبرالها، استادان، مارکسیستها و لنینیستها حذف میشوند و حتی بعضی وقتها «حذف فیزیکی» میشوند چراکه کار خود را انجام دادهاند و دیگر نیازی به آنها نیست. حاکمان جدید به ثبات نیاز دارند تا از مردم بهرهبرداری کنند و کشور را استثمار و از پیروزی خود بهرهبرداری کنند. بنابراین دیگر نیازی به انقلابیها نیست. این دقیقاً همان اتفاقی است که در بسیاری از کشورها افتاد. بنگلادش را به یاد میآورید، بحرانی که من هم در آن نقش داشتم. اول مجیبالرحمن را داشتند؛ او در سال ۱۹۷۱ رهبر حزب مردم با نام «عوامی لیگ» بود. با سبیلی شبیه استالین. او چندین بار به روسیه سفر کرده بود. پنج سال بعد، او به دست همرزمان مارکسیست سابقش کشته شد، چون دیگر به او نیازی نبود و کارش را کرده بود. در افغانستان، این اتفاق سه بار تکرار شد. اول نورمحمد ترهکی بود، بعد از او حفیظالله امین و حالا (سال ۱۹۸۳) ببرک کارمل؛ آنها به طور پیاپی یکدیگر را کشتند. یکی پس از دیگری درست زمانی که وظیفهشان را به اتمام رساندهاند. یعنی نفر اول مرحله «تضعیف روحیه» را، نفر دوم، مرحله «بیثباتسازی» را و نفر سوم کشور را وارد «بحران» میکند و در نهایت «ببرک کارمل» از مسکو میآید و روی صندلی قدرت مینشیند. اخیراً همین اتفاق در گرانادا افتاد. موریس بیشاپ، مارکسیستی که به دست یک ژنرال کشته شد. اتفاقاً او هم یک مارکسیست بود. پس در این مرحله دیگر انقلابی در کار نیست و نوبت عادی بودن است. از این به بعد نه تحصنی در کار است، نه اعتصابی، نه جنبش آزادیبخشی. بازگرداندن روند براندازی
برای عقب برگرداندن این روند به سعی و تلاش خیلی زیادی نیاز است. همانطور که امروز امریکا مجبور میشود که به گرانادا حمله نظامی انجام دهد تا فرآیند «براندازی» را معکوس کند. برخی میگویند این درست نیست که به جزیره زیبای گرانادا حمله کنیم؛ خب پس چرا فرآیند را در همان مرحله اول متوقف نکردید؟ زمانی که گرانادا تازه مورد توجه چپها قرار گرفته بود؟ چرا از اول جلوی به قدرت رسیدن موریس بیشاپ را نگرفتید؟ آیا مردم گرانادا او را میخواستند؟ بعید به نظر میرسد! آنها از اول هم موریس بیشاپ را نمیشناختند. خود او هم با یک کودتا به قدرت رسیده بود. در عوض ما اجازه دادیم که وضعیت بدتر و بدتر شود. تا اینکه به مرحله «بحران» و پس از آن به «عادیسازی» رسیدیم. اینجا بود که امریکا تصمیم گرفت حمله نظامی انجام دهد و در جریان این حمله متوجه شدند که کشور گرانادا در واقع یک پایگاه بزرگ نظامی برای نیروهای شوروی بوده است. البته که این یک اقدام شدید بود. البته که باعث شد ۱۷ نفر از نظامیان امریکایی کشته شوند. خیلی اتفاق بدی بود پس بهتر آن است که جلوی این فرآیند را قبل از اینکه به مرحله بحران برسد بگیریم، اما روشنفکران این اجازه را به شما نخواهند داد. از نظر آنها این دخالت در امور داخلی کشورهاست. آنها خیلی مراقب هستند که اجازه ندهند دولت امریکا در امور داخلی کشورهای امریکای لاتین دخالت کند. اما از نظر آنها ایرادی ندارد که شوروی در امور داخلی این کشورها دخالت کند!
پس برای برعکس کردن این روند، اگر در مرحله آخر باشیم تنها راه حل ممکن، نیروی نظامی است. هیچ نیروی دیگری روی زمین وجود ندارد که در پایان فرآیند براندازی بتواند آن را به عقب بازگرداند. اما اگر در مرحله «بحران» باشیم نیازی به حمله نظامی نیست بلکه تنها نیاز به اقداماتی قوی و محکم مانند وضعیت کشور شیلی است. اقداماتی با مشارکت پنهانی سی. آی. ای. به قصد جلوگیری از به قدرت رسیدن «نجاتدهنده»ای که از خارج وارد کشور شده است؛ و برای ایجاد ثبات در کشور، پیش از آنکه وارد یک جنگ داخلی شود با هر روشی که میتوانید، از احزاب و گروههای محافظهکار و راستگرا در این کشورها حمایت کنید. کشور را باثبات کنید و اجازه ندهید که مرحله بحران به جنگ داخلی یا اشغال به دست نیروی خارجی منجر شود. شما لیبرالها خواهید گفت: «نه! این برخلاف قانون است و کنگره برای این اقدامات پنهانی سی. آی.ای بودجهای اختصاص نخواهد داد.» چراکه نه! آیا باید تا زمانی که مرحله «عادیسازی» برسد و تانکهای شوروی در فرودگاههای لسآنجلس پیاده شوند، صبر کنیم؟ نه!
اگر در مرحله «بیثباتسازی» باشیم هم میتوان جلوی پیشرفت این فرآیند را گرفت، حتی آسانتر از مرحله بحران. در این مرحله نیازی به دخالت سی. آی.ای نیست. میدانید به چه اقدامی نیاز است؟ محدود کردن برخی آزادیها برای گروههای کوچکی که دشمن جامعه هستند. به همین سادگی!