براي بيروت

او مي‌دانست مرا مي‌كشند/  و من مي‌دانستم او را مي‌كشند/ هر دو پيشگويي درست بود/ او چون پروانه‌اي در ميان ويرانه‌هاي زمانه جهل / و من در ميان دندان‌هاي زمانه‌اي كه شعر را/ و چشمان زن را/ و گل سرخ آزادي را مي‌بلعد«نزار قباني»
بيروت دارد مي‌سوزد. در كنار دريا، آتشي به پا شده است. زن و مرد، پير و جوان، كودك و كهنسال مي‌سوزند چون پروانه‌هايي ميان آتش. انفجار بر ساحل درياي آرام آبي لبنان رخ داده... من به لبنان سفر كرده‌ام. در كنار اين مركز انفجار و در ميانه دريا دو صخره بلند است كه آن را صخره عشاق يا صخره خودكشي(صخره الانتحار) مي‌نامند. گاه عاشقان و دلدادگان بر بلنداي اين صخره مي‌رفتند و دست در دست هم از فراز صخره خود را به دريا مي‌افكندند. حالا در تصويرها مي‌بينم كه چگونه جغد مرگ مي‌خواند و عقاب آتش همه جا را مي‌سوزاند و بيروت مي‌سوزد. شهر عشق، صلح و صفا. شهري كه مسجد و كليسا و كنيسه در كنار هم جاي دارند. مناره‌هاي مسجد در كنار ناقوس‌هاي كليسا سر به آسمان ساييده‌اند، شهر هفتادودو ملت. بيروت رنگين‌كماني بود از مسلم و مسيحي، سني و شيعه، دروزي و ارمني كه در كنار هم قرن‌ها و سال‌ها به صلح و صفا مي‌زيستند. هنوز نمي‌دانم و نمي‌دانيم كه علت اين انفجار چه بوده؟ سهوي بوده يا عمدي؟ اما بي‌گمان خورشيد حقيقت زير ابر پنهان نمي‌ماند. در هر كجاي دنيا كه بي‌گناهي در شعله‌هاي آتش ستم بسوزد يا به خاك و خون بغلتد، دل‌ها به درد مي‌آيد. ستمديده زمان و مكان نمي‌شناسد و بي‌گناه در هر كجا كه باشد، مرگش دل را در همه جهان و در همه زمان‌ها و مكان‌ها به درد مي‌آورد. بيروت شهر صلح و صفا بود و لبنان با آثار جاودانه «بعلبك» و «صور» و «صيدا» گنجينه‌اي است تاريخي و جهاني. تمدن‌هاي بزرگ در اين شهر پي گرفته‌ شده‌اند. كشوري كه بنا به سنتي كهن رييس‌جمهورش مسيحي است، نخست‌وزيرش سني و رييس مجلس‌اش شيعي. لبنانيان از ديرباز به مردم ما دل بسته بودند و پيوندهاي فرهنگي از ديرباز ميان ما برقرار بوده است. داناي يگانه همه زمان‌ها «شيخ بهايي» از لبنان به ايران آمد كه در همه زمينه‌ها از ادبيات‌، معماري، رياضي و دانش ديني سرآمد روزگار بود. خاندان نامي عاملي، جبل‌عاملي، صدر، گويي دل‌شان دو نيمه داشت...
 نيمه‌اي در لبنان و نيمه‌اي در ايران. نمونه‌ بارز آن سرو سبز «امام صدر» بود.‌ زاده قم كه به بيروت رفت و طرحي نو براي همدلي و همراهي لبنانيان درافكند. امام صدر با سعه ‌صدرش كاري كرد كارستان. به همان سان كه شيعيان دوستش داشتند، سنيان، مسيحيان، دروزيان و ارمنيان هم به او دل بسته بودند. از ياد نمي‌برم كه هنگام جنگ لبنان «كمال جنبلاط» رهبر دروزيان كه از تبار كردان ايراني بود و خود درويشي بود كه ماه‌ها به هند سفر مي‌كرد در آن برهه آتش جنگ‌هاي خون و آتش داخلي فرمان داد كه تحت حمايت او و سربازانش، ايرانيان به سلامت از لبنان خارج شوند. شعري كه در آغاز آوردم از «نزار قباني» براي دلداده و همسر و همدلش «بلقيس» است كه او به سال 1981 در انفجار مهيبي در بيروت جان سپرد. اكنون خوش دارم، سخن را به پايان برم و اين شعر را كه سروده «جوزف حرب» شاعر شهير لبناني است و با صداي سحرانگيز «فيروز لبناني» خوانده شده است و نشاني از ماندگاري بيروت در آن آمده است از سويداي دل به لبنانيان و همه آزادگان جهان تقديم دارم. بي‌گمان لبنان چون «ققنوس» از ميان خاكستر آتش برخواهد خاست و دوباره جان و جهان را روشن خواهد كرد. 
«با عشق به بيروت»
به بيروت، درودي برخاسته از دلم


و بوسه‌اي به دريا و خانه‌ها...
به صخره‌اي كه به سيماي ملاحي كهنسال مي‌ماند
شهري مست از نفس مردمان 
شرابي از نان و از ياسمين
چگونه كامش، به آتش و دود اندوده شد
به بيروت، شكوهي از خاكستر
به بيروت، از خون كودكي كه به روي دستانش حمل مي‌شود
شهر من، چراغش را خاموش كرده، درش را بسته و در تنهايي و شب به انزوا فرو رفته
به بيروت، درودي برخاسته از دلم
و بوسه‌اي به دريا و خانه‌ها...
به صخره‌اي كه به سيماي ملاحي كهنسال مي‌ماند
تو از آن مني، از آن مني، ‌آه مرا در آغوش گير
تو از آن مني
تو پرچم مني، سنگ‌ فردا و موج سفري
زخم‌هاي ملتم گل مي‌دهند
اشك‌هاي مادران گل مي‌دهند
تو بيروت مني، تو از آن مني
آه، مرا در آغوش گير.