موانع رهبری اصلاحات

موسوی‌خوئینی‌ها ‌می‌تواند لیدری جریان اصلاحات را بر عهده بگیرد؟ موانع رهبری اصلاحات نامه اخیر سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها مبنی‌بر دعوت اصلاح‌طلبان به مشارکت حداکثری در انتخابات واکنش زیادی به همراه داشت؛ برخی آن را نامه فرمان انتخاباتی از سوی فردی که تمایل دارد رهبری جریان اصلاحات را برعهده بگیرد، قلمداد کردند، برخی با نگاهی متعادل سعی کردند آن را نامه‌ای دلسوزانه برای عبور از بحران‌های فعلی تلقی کنند و البته عده‌ای هم موضع خوئینی‌ها را عقب‌تر از بدنه اجتماعی دانستند.
با همه این تفاوت دیدگاه‌ها درباره نامه اخیر موسوی‌خوئینی‌ها، یک نکته فرامتنی هم به ذهن می‌رسد؛ آنکه اساسا چرا سید‌محمد موسوی‌خوئینی‌ها که همواره به عنوان پشت‌پرده تصمیمات اصلاح‌طلبان شناخته می‌شد -آن هم فقط برای اهالی سیاست و نه برای عموم مردم- اکنون از پرده بیرون آمده است و در مدتی کوتاه یک نامه انتقادی می‌نویسد و بعد از آن خطاب به عموم اصلاح‌طلبان با ادبیاتی فرمانده‌گونه می‌گوید: «پس در انتخابات شرکت کنید تا به إِحْدَی الحُسْنَیَیْن دست یابید؛ یا پیروزی، یا افشای بیشتر چهره کسانی که انتخابات را به بازی گرفته‌اند».
احتمالا موسوی‌خوئینی‌ها که یک فقیه عالم به زبان است، نیک می‌داند که «شرکت کنید» فعلی امر است و وجه آمرانه دارد؛ گویی خودِ خوئینی‌ها هم بی‌تمایل نیست که این یادداشت یک فرمان انتخاباتی، قلمداد شود که اگر چنین نبود از فعل امر استفاده نمی‌کرد یا در پاراگراف پایانی نامه‌اش با ادبیاتی متفاوت می‌نویسد: «من آنچه را که درست می‌پنداشتم صادقانه به عرض رساندم؛ امیدوارم خیر و صلاح ملت نیز در آن باشد».
‌با کنارهم‌گذاشتن این یادداشت انتخاباتی و نامه قبلی‌اش -فارغ از محتوای نامه- ذهن به این سمت هدایت می‌شود که خوئینی‌هایی که بعد از توقیف روزنامه سلام در سال78 عملا در عرصه عمومی و رسمی سکوت پیشه کرد و در بزنگاه‌های مهمی چون انتخابات84 که به ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد منتهی شد یا مقطع مهم انتخابات سال88 که بحث‌ها و تفاوت دیدگاه‌های متعددی میان نیروهای سیاسی برانگیخت و منجر به رخدادهایی شد یا حتی در سال92 که اصلاح‌طلبان یکسره بر تصمیمی مهم، یعنی حمایت از یک نامزد غیراصلاح‌طلب سیاست ائتلاف را پیش گرفتند، هیچ موضع عیانی اتخاذ نکرد، چرا اکنون که سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان متعاقب عملکرد دولت روحانی و عملکرد فراکسیون امید در مجلس مخدوش شده است و حتی به نظر می‌رسد که پیام دعوت خاتمی برای مشارکت در انتخابات آن‌چنان که در سال‌های 94 و 96 مؤثر افتاد، دیگر مورد اقبال مردم قرار نمی‌گیرد، وارد میدان سیاست علنی شده، خود را از پرده بیرون آورده و سعی می‌کند در فضای سرد سیاسیِ این‌روزها شوری در میان نیروهای سیاسی برانگیزد؟ آیا پیام‌های انتخاباتی و سیاسی‌اش به راحتی نمی‌تواند باعث تغییر عمده‌ای در روند سیاسی کشور و خاصه جریان اصلاحات شود زیرا همان‌طور که گفته شد او برای تحقق این امر با موانعی روبه‌رو است.


‌مانع نخست: مخالفان درون‌جبهه‌ای
نخستین مانع خوئینی‌ها برای تأثیرگذاری سیاسی یا رهبری اصلاحات، برخی مخالفان در بدنه اصلاح‌طلبان است؛ مخالفانی که خود به دو دسته عمده تقسیم می‌شوند؛ نخست افرادی که به دلیل مسئولیت‌ها در دهه 60 او را یکی از مؤثرین افراد در سیاست‌ها می‌دانند و مشخصا هر زمانی که نام خوئینی‌ها می‌آید به‌سرعت با نگاه به تسخیر سفارت آمریکا او را عامل اصلی می‌دانند، زیرا می‌دانیم خوئینی‌ها نقش اصلی و کلیدی در تسخیر سفارتخانه آمریکا را برعهده داشت؛ و دوم طیف اجرائی یا همان تکنوکرات‌های اصلاحات به‌دلیل اختلافاتی که موسوی‌خوئینی‌ها با اکبر هاشمی‌رفسنجانی داشت، زاویه‌هایی با او دارند و شاید بتوان گفت که انتقادهای تندوتیز روزنامه سلام به مدیریت خوئینی‌ها در دولت هاشمی‌رفسنجانی مهم‌ترین گواه بر اختلافات او با هاشمی باشد و این موضوع زمانی در شرایط کنونی تأثیرگذار است که خوئینی‌ها هیچ‌گاه درباره هاشمی تغییری در نظراتش هم ایجاد نکرده و طبیعی است که کارگزارانی‌ها هم همچنان با او هم‌رأیی نداشته باشند. شاهد مثال این مدعا را می‌توان در دو موضوع یافت؛ نخست گفت‌وگوی مفصلی که خوئینی‌ها در دی‌ماه 97 با خبرگزاری «ایرنا» انجام داد و در آن با انتقاد به هاشمی او را متهم به برخورد قهری با مخالفان کرد: «آقای هاشمی در تخریب، خیلی كم از دیگران نداشت؛ مثلا در خطبه‌های نمازجمعه‌اش ببینید مخالفانش را چطور نوازش می‌كند. آقای هاشمی زبان گزنده‌ای نسبت به منتقدان و مخالفانش داشت». یا هاشمی را به مهندسی انتخابات متهم کرد: «این روزها تعبیری به اسم مهندسی انتخابات را به کار می‌برند. آقای هاشمی آن زمان را در نظر بگیرید با آن روابط و امکانات و قدرت نه آقای هاشمی سال‌های آخر را، آقای هاشمی آن زمان می‌توانست انتخابات را جوری مهندسی کند که آن نتیجه‌ای که می‌خواهد گرفته شود». یا گفته بود که هاشمی در دهه60 تمایل داشت که فضا رادیکال شود.
البته این سخنان با واکنش برخی چهره‌های اصلاح‌طلب مواجه شد. برای مثال بسیاری گفتند که کسی می‌تواند هاشمی را به رادیکال‌کردن فضا متهم بکند که خود در دهه 60 رویکردش رادیکال نبوده است یا افرادی از جمله محمد هاشمی‌رفسنجانی گفتند که چرا خوئینی‌ها این نقدها را در زمان حیات هاشمی مطرح نمی‌کرد و حالا که هاشمی توان دفاع از خود را ندارد، زبان به انتقاد گشوده‌اند؟ دومین شاهد مثال استمرار اختلاف کارگزارانی‌ها با موسوی‌خوئینی‌ها در مقطع کنونی را می‌توان در مواضع نیروهای این حزبِ اصلاح‌طلب نسبت به نامه او به رهبری جست. پس از آنکه خوئینی‌ها خطاب به رهبری از مشکلات موجود در کشور گلایه کرد، محمد عطریانفر در گفت‌وگو با «خبرآنلاین» گفت: «‌نکته حائز اهمیت در ماجرای نامه‌نگاری به رهبر انقلاب این است که تنها شخصیتی که در درون اصلاحات مجال دیدار مستقیم با رهبر انقلاب و ارتباط سهل‌الوصول با دفتر ایشان را داشته، شخص آقای موسوی‌خوئینی‌ها بوده است... سؤال اصلی اینجاست که چرا آقای موسوی‌خوئینی‌ها به‌جای دیدار مستقیم، اقدام به نامه‌نگاری کرده‌اند و پیام خود را از موضع حضوری و اثربخش‌تر انتقال نداده‌اند؟ موضوع دیگر این است که چرا نامه، سرگشاده ارسال شده است؟» یا محمد قوچانی، از اعضای حزب کارگزاران، متعاقب نامه خوئینی‌ها در یادداشتی نوشت: «آقای خوئینی‌ها سخنگوی کدام جریان است؛ جبهه اصلاح‌طلبان یا جریان اصلاح‌طلبان رادیکال؟». با ذکر این گزاره‌ها می‌توان به یک جمله‌بندی رسید؛ اینکه موسوی‌خوئینی‌ها در بین اصلاح‌طلبان مخالفانی دارد؛ از طیف روشنفکری اصلاحات تا تکنوکرات‌ها.
‌مانع دوم: مخالفان برون‌جبهه‌ای
دومین مانع خوئینی‌ها نگاه اصولگرایان نسبت به اوست؛ آنها هم او را رادیکال می‌دانند اما نه از جنسی که اصلاح‌طلبان خوئینی‌ها را روایت می‌کنند. اصولگرایان باور دارند که خوئینی‌ها همواره خارج از قاعده موضوع‌گیری کرده است. در حقیقت آنها تصور می‌کنند او نماینده طیف تندرو اصلاح‌طلبان است به همین دلیل تقریبا همه سخنان او با واکنش تند اصولگرایان روبه‌رو می‌شود؛ یعنی اگر قرار باشد خوئینی‌ها لیدری جریان اصلاحات را برعهده بگیرد و خط‌مشی‌ها را مشخص کند، اگر بیشتر از سید‌محمد خاتمی در معرض هجمه رقبا نباشد، کمتر هم نیست؛ بنابراین او در قامت لیدر یک جریان شاید بتواند برای بخشی از نیروهای همفکرش فرمان صادر کند اما آیا می‌تواند وجه تعامل سیاسی برای یک جبهه را به ارمغان آورد. مشخصا بعد از انتشار نامه‌ای که او به رهبری نوشت، تقریبا همه اصولگرایان از میانه‌روها تا رادیکال‌ها به او حمله کردند. اما شاید اگر شخص دیگری این نامه را می‌نوشت با چنین واکنشی از سوی اصولگرایان مواجه نمی‌شد.
‌مانع سوم: حضور کم‌رنگ در منظر اجتماعی
موسوی‌خوئینی‌ها به دلیل آنکه در این سال‌ها اغلب پشت‌پرده عالم سیاست قرار داشته است، مردمی که در حالت طبیعی با سیاست سروکار ندارند او را به‌طور دقیق نمی‌شناسند . مقایسه این حالت با پیام انتخاباتی خاتمی در دو انتخابات مجلس در سال94 و انتخابات ریاست‌جمهوری در سال96 که با عنوان «تَکرار می‌کنم» عمومیت یافت، جالب توجه است. وقتی خاتمی از یک لیست مشترک میان اصلاح‌طلبان -که بعضا سرشناس هم نبودند- و اصولگرایان میانه‌رو حمایت کرد، بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان فارغ از تحلیل نتایج ورود آن لیست به مجلس صرفا به صفت شخصی خاتمی به تمام لیست رأی داد و نتیجه پیروزی 30 بر هیچ اصلاح‌طلبان در تهران در رقابت با لیست اصولگرایان شد یا در انتخابات سال96 بازهم روحانی بخش زیادی از آرای خود را به واسطه پیام انتخاباتی خاتمی به دست آورد. از سوی دیگر در شرایط کنونی که حتی این احتمال قوی وجود دارد که سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان به درخواست خاتمی هم لبیک نگوید، بعید است به درخواست یا شاید فرمان انتخاباتی خوئینی‌ها روی خوش نشان دهد، زیرا مشکلات اقتصادی و چالش‌های سیاسی و اجتماعی در چندسال اخیر منجر به ایجاد نوعی دلزدگی سیاسی برای مردم شده است.
با جمع عوامل فوق باید منتظر ماند و دید ورود موسوی‌خوئینی‌ها به عرصه سیاسی موفقیت‌آمیز خواهد بود؟