چرایی شکست جمهوری‌خواهان در تسخیر افکار عمومی آمریکا

وحید زندی فخر‪-‬ بعد از حملات تروریستی 11 سپتامبر که در اوایل دوران ریاست جمهوری جرج بوش اتفاق افتاد، کانال‌های مختلف رسانه‌ای به دنبال جریان‌سازی علیه دشمنان آمریکا افتادند. نخبگان سیاسی آن زمان ملزومات دوقطبی کردن افکار جهانی را با توسل به رسانه‌ها گردآوری و کم‌کم در اذهان آمریکایی‌ها و افکار جهانی نفوذ کردند. عصاره خوراکی که رسانه‌ها برای عموم تدارک می‌دیدند این بود که هر کس شبیه ما فکر می‌کند با ماست و در غیر این صورت دشمن ما و ملت آمریکا خواهد بود.
دولت جمهوری خواه بوش، بعد از ریزش
برج‌های دو قلو به بهانه بازتولید قدرت و اقتدار آمریکایی، مقدمات حمله به افغانستان و عراق را طرح ریزی کرد. اما بدون شک برای شست‌وشوی افکار عمومی نیاز به توجیه عقلانی‌تری داشت. او با کمک گرفتن از نخبگان سیاسی، امنیت آمریکایی‌ها را دستاویز قرار داد و آنها را برای جنگ علیه تروریسم آماده کرد. به گونه‌ای که هرکس سناریوی جنگ را به چالش می‌کشید، گویی در پی امنیت‌زدایی از ملت آمریکاست. ترس از مرگ و وحشت حملات تروریستی در کوچه و خیابان شهرهای این کشور چنان طنین‌انداز شده بود که کشته شدن سربازان آمریکایی و داغدار شدن عده کثیری از هم‌میهنان‌شان نادیده گرفته می‌شد. جرج بوش، مخالفان جنگ با عراق را متقاعد کرد که صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد و با القاعده (مسئول اصلی حادثه ۱۱ سپتامبر) همکاری می‌کند، پس باید به این کشور نیز حمله کرد. جریان‌سازی رسانه‌ای در آن زمان به گونه‌ای بود که طبق نظرسنجی صورت گرفته در سال ۲۰۰۶ بیش از ۵۰ درصد مردم آمریکا معتقد بودند که جنگ افزارهای کشتار جمعی در عراق توسط سربازان آمریکایی معدوم شده است. (Harris,2004) این در حالی است که گزارش‌های مستند منتشر شده مبنی بر عدم وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق توسط رسانه‌های داخلی و خارجی نتوانسته بود افکار عمومی را به سوی حقیقت برگرداند. همچنین ۶۴ درصد افرادی که در این نظرسنجی شرکت کرده بودند، اعتقاد داشتند که صدام حسین با القاعده همکاری می‌کند. حتی وقتی دروغ بودن تمام اینها در رسانه‌های مخالف جنگ، برملا شد دولت بوش باز هم شکست را نپذیرفت و آزادی مردم عراق از حزب بعث و دیکتاتوری صدام‌حسین را آخرین بهانه برای حمله به این کشور معرفی کرد.
تسخیر ذهن‌ها توسط نخبگان سیاسی جمهوری‌خواه و اطوارهای پوپولیستی جرج‌بوش برای همراستا کردن افکار جهانی در مبارزه با تروریست و شروع جنگ چنان در رسانه‌ها جریان‌های قدرتمند ایجاد کرده بود که جان کری، نامزد دموکرات در سال ۲۰۰۴ نتوانست بوش را از کاخ سفید بیرون کند. از آنجا که جان کری، سیاست‌های جنگ‌طلبانه را به چالش کشیده بود در ذهن مردم آمریکا لایق زمامداری تلقی نمی‌شد؛ زیرا افکار عمومی در آن برهه آنچنان برای بازگشت اقتدار آمریکایی، جنگ علیه ترور و امنیت داخلی پخته شده بود که بوش را به نوعی منجی این سرزمین می‌دانستند. اما چهار سال پیش، ترامپ دوباره با شعارهای نزدیک به کمپین بوش وارد کارزار انتخابات شد. او شعار بازگشت اقتدار آمریکا را بازتولید کرد و مجددا افسار افکار عمومی را در دست گرفت.


ترامپ به خوبی با لایه‌های فرهنگی آمریکایی آشنا بود و می‌دانست که سلطه‌گری و اقتدار- هرچند پوشالی و نمادین- راه حیله‌گرانه‌ای برای تسخیر اذهان مردم این کشور است. به همین دلیل با پوپولیستی خشن، هیلاری کلینتون را شکست داد و بر مسند قدرت نشست.
اگرچه باز هم اکثر آمریکایی‌ها در آن سال با شعارهای عوام پسندانه جمهوری‌خواهان فریب خوردند، اما به جرات می‌توان گفت چرخشی جدید در افکار عمومی آمریکا طی چهار سال گذشته اتفاق افتاده است. آنها در این مدت تضادهای بین شعار تا عمل را با تمام وجود احساس کردند و فهمیدند نه تنها اقتدار به این کشور برنگشت بلکه بت ابرقدرت بودن آمریکا در افکار عمومی جهانی فرو ریخت. حتی این بار رسانه‌ها نیز نتوانستند دولت ترامپ را یاری کنند. به همین دلیل جو بایدن، با کسب بیش از ۷۴ میلیون رای که در تاریخ آمریکا بی‌سابقه بود، موفق شد ترامپ از دور دوم ریاست جمهوری محروم کند. دلیل این چرخش نگرش مردم آمریکا را در چند علت می‌توان جستجو کرد؛ نخست، افزایش سواد رسانه‌ای گروه‌های اجتماعی به طور کلی و فهم درست از رویدادهایی است که به صورت نیمه مشخص در اخبار منتشر می‌شد و قصد انحراف از واقعیت را داشت. محقق نشدن وعده‌های ترامپ مبنی بر بازگشت اقتدار، مثال بارزی است که در صدر عوام‌فریبی‌ها قرار می‌گیرد.
آگاهی از خدشه‌دار شدن نماد آمریکایی، در افکار عمومی جهانی به ویژه در حادثه کشته شدن جورج فلوید، مورد مهم دیگری است که مردم این کشور را یک قدم دیگر از جمهوری خواهان دور کرد. انگ نژادپرستی و اعتقاد به راسیسم، در کشوری که ادعای آزادی‌اش، گوش جهانیان را پر کرده، تصویری پر از پارادوکس را شکل می‌دهد که ذهن هر آمریکایی را به انزجار از دولت حاکم می‌کشاند.
سومین عامل، رویارویی ترامپ با رسانه‌های جمعی به ویژه رسانه‌هایی است که استراتژی خود را بر نقد سیاست‌های ترامپ پایه‌ریزی کرده‌اند (مانند CNN) به وضوح نشان از عدم روحیه انتقادپذیری در وی دارد. مردم آمریکا یا پای گیرنده‌های خود رفتار قبیح و دستوری ترامپ با رسانه‌ها را به تماشا نشستند و یا در شبکه‌های اجتماعی نظاره‌گر این اشتباهات بودند. در حقیقت بازنشر بریده‌هایی از مصاحبه ترامپ با اصحاب رسانه که بیشتر عادات ناشایست او را جلوه‌گر می‌ساخت، اذهان را به سوگیری برای مخالفت با دولت وی آماده کرد.
اما مهم‌ترین علتی که می‌تواند در شکست ترامپ موثر باشد، شبکه‌ای شدن ارتباطات و رهایی مردم از رسانه‌های همراستا با حکومت‌ها است. در قرن حاضر شبکه ارتباطات به‌هم پیوسته به گونه‌ای قوت گرفته که رسانه‌های دروغگو و فریب‌دهنده انگشت‌نما می‌شوند. در چنین بازاری، اخبار انحرافی خریدار چندانی ندارد و مردم در دهه 2020 بیش از دهه ۲۰۱۰ رسانه و اخبار واقعی را در دسترس خواهند داشت. وقتی یک آمریکایی در سال ۲۰۲۰ این تضادها را می‌بیند و به یاری شبکه‌های ارتباطی، نفرت اکثریت جامعه جهانی از آمریکا را درک می‌کند، ناخودآگاه برای رای دادن به بایدن، مجاب می‌شود. بایدنی که سیاست‌هایش رنگ صلح دارد و بوی بازگشت به توافقات جهانی از آن به مشام می‌رسد. البته باید اعتراف کرد هنوز هم هستند آمریکائیانی که تصور می‌کنند سربازان بوش در عراق، سلاح‌های کشتار جمعی پیدا کرده‌اند و شاید اینها همان افرادی بودند که مجدداً به ترامپ رای دادند!