روزنامه شرق
1399/08/22
سياوش در آغوش دشمن
سياوش در آغوش دشمن مهدی افشار- پژوهشگر ادامه داستان کمنظیر سیاوش در شاهنامه را میخوانید. در پى روبارویى سیاوش در دروازه بلخ با سپاه توران به فرماندهى گرسیوز كه به پیروزى ایرانیان انجامید، سیاوش نامهاى بر حریر براى پدر بنوشت و آن را با مشك و گلاب عطرآگین گرداند. در این نامه سیاوش كردگار پاك را ستود كه او را پیروز گردانیده و سپس شهریار ایران را ستایشها كرد كه این پیروزىها ثمره حمایتهاى بىدریغ اوست و یادآور شد كه در این سهروزه نبرد، سپاهیان ایران چه جانفشانىها كردهاند و چگونه در روز چهارم سپاه توران عقب نشست و به آن سوى جیحون رانده شد و اكنون افراسیاب در سغد است و اگر شهریار ایران فرمان دهد، سپاه از جیحون بگذراند و به قلمرو تركان وارد ششود. كاووس چون نامه را دریافت كرد، آنچنان شادمان شد و چنان غرورى به او دست داد كه تاج و تخت خویش را در اوج كیوان دید و فرمان داد تا دبیر به حضورش آید و نامهاى براى سیاوش نوشت به طراوت بهار و به زیبایى اردىبهشت و براى سیاوش آرزوى پیروزى همیشگى و تاج سرورى كرد كه هنوز از لبانت بوى شیر به مشام میرسد و بااینحال چنین شگفتى آفریدى و افزود اكنون كه پیروز گشتهاى، هیچ شتابى نكن و در هر گامى، آهسته باش كه آن تورانى بدسرشت و نیرنگدل است و او خود به تو روى خواهد كرد، به ستیزه. اگر یك بار دیگر به این سوى جیحون روى آورد، دامن خود را به خون خواهد كشید. كاووس مهر بر نامه نهاد و به پیكى سپرد كه نامه سیاوش را براى او آورده بود. سیاوش چون آن نامه دریافت داشت، شادمانه آن را بر سر نهاد و به همانگونه كه پدر فرمان كرده بود، رفتار كرد.از دیگرسوى گرسیوز به نزد افراسیاب رفت و همه آنچه رخ داده بود، بازگفت كه سیاوش با سپاهى گران به ما روى آورد كه شمارشان در برابر هریك از ما بیش از پنجاه بود و این سپاه را رستم فرماندهی میکرد و پیادگانشان مانند آتش بودند كه از بیم تیرهاشیان عقاب را جسارت پرواز نبود. افراسیاب با آگاهى از آنچه رخ داده بود، سخت به خروش آمد و گرسیوز را براند و براى آرامش خاطر و زدودن اندیشههاى بد و تلخ، رامشگر را بخواست و نیمروز خود را تا تاریكى شب، به شادى گذراند، سپس شتاب گرفته، به بستر رفت و خواب او را در ربود.چون پاسى از شب بگذشت، آنگونه كه كسى بر اثر شدت تب سخن گوید، افراسیاب سخنانی نامفهوم و رازگونه بر زبان راند و بهناگاه خروشى برآورد و در بستر، لرزان بنشست. پرستاران و خدمتگاران افراسیاب بیمزده و مبهوت از این فریاد نابهنگام برخاستند و همهمهاى درگرفت و گرسیوز، برادر افراسیاب را آگاه گردانیدند. گرسیوز شتابان به نزد افراسیاب آمد و او را دید كه بر زمین نشسته و از اعماق وجود مىلرزد و بر چهره رنگ ندارد. گرسیوز علت این همه اضطراب را جویا شد، افراسیاب در پاسخ گفت: «پرسش مكن!» گرسیوز، برادر را در آغوش كشیده، آرام گرداند، سپس شمعى روشن كرد و سراپرده افراسیاب را چون روز روشن نمود، آنگاه افراسیاب از كابوس خویش گفت كه چگونه در بیابانى پر از مار، بىیار و یاور، پریشان و پرسان گام مىزده و جهان پر از گرد و غبار و آسمان پر از عقاب و زمین خشك و ناهموار بوده است و سراپردهاش در چنین بیابانى در برابر تندباد همیشه وزان، ناتوان در ایستادگى و از هر سوى جوى خون روان گشته، سراپرده و خیمهاش و درفشش سرنگون از باد شده و از لشكرش بیش از هزار بریدهسر و افكندهتن، رها شده و سپاهى از ایران به پیش مىتازد، چون باد دمان و هر سوارى نیزهاى در دست دارد كه بر سر هر نیزه، سرى از سران سپاه است كه با چشمانى پر از درد و نگاهى پر از خشم به او مىنگرند و آنگاه صد هزار سیهپوش و نیزهدار بر او مىتازند و او را به بند كشیده، نزد كاووس مىبرند كه بر تختى چون ماه تابنده نشسته است و چون پسر كاووس او را دربندكشیده مىبیند، با آنكه دو هفته بیشتر، از عمر آن پسر نمىگذرد، میان او را به دو نیم مىگرداند و او از درد چنان فریاد مىكشد كه خود از خواب بیدار مىشود.گرسیوز، افراسیاب را آرام مىكند و خوابگزاران را فرامىخواند و آنان در درگاه افراسیاب گرد میآیند، بىآنكه بدانند چرا فراخوانده شدهاند و چون به درگاه وارد مىشوند، شهریار توران به آنان هشدار مىدهد كه هیچكس نباید از خوابى كه دیده است با دیگران سخنى بگوید و اگر كسى چه به روشنى و چه به اشاره درباره خواب سخن بگوید، سر خویش را بر باد داده است. آنگاه آنچه را در كابوس دیده بود بازمیگوید و از آنان میخواهد معناى این خواب را بگزارند. خوابگزاران بیمزده در میان خود گفتند چه كسى را جسارت و بىباكى هست كه تعبیر این خواب را بگوید. چون شاه به تشویق و ترغیب از آنان خواست تا آن خواب را تعبیر كنند، یكى از خوابگزاران از شاه پیمان گرفت كه بر او خشم نگیرد و اگر اجازه یابد بىرنج درگاه شاه را ترك كند، خواب شاه را گزارش خواهد كرد و چون افراسیاب پیمان بست، خوابگزار خواب افراسیاب را اینچنین تعبیر کرد كه به بیدارى، سپاهى گران از ایران به فرماندهى شاهزادهاى همراه با جهاندیدگان چندى بتازند و این بوم و بر را تیرهوتار گردانند و اگر شاه با سیاوش بجنگد، روى گیتى چون دیبا سیاه خواهد شد.افراسیاب با شنیدن این سخن، سخت غمگین شد و انگیزه روبارویى را از دست داد و با گرسیوز به رایزنى بنشست: «اگر من در برابر سیاوش سپاهى گسیل ندارم، آتش كینهها فروخواهد نشست، نه كسى كشته مىشود و نه دیگر آتشى شعلهور مىگردد و كاووس نیز از كینهجویى پاى پس مىكشد، باید به جاى كارزار به آشتى روى آوریم. براى سیاوش سیم و زر و هدایاى گرانبها مىفرستم تا شاید این بیم از ما دور گردد».
و روز دیگر كه بزرگان توران به دیدار شاه آمدند، با آنان به گفتوگو نشست كه در این روزگار مرا بهرهاى جز كارزار نبوده و چهبسا نامداران كه به دست من كشته شدهاند و چه بسیار شارستانها كه به بیمارستان بدل گشته و چه بسیار بوستانها كه خارستان شده.
چو بگذشت نیمى ز گردان سپهر/ درخشنده خورشید بنمود چهر/ یكى انجمن ساخت با بخردان/ هشیوار و كارآزموده ردان/ بدیشان چنین گفت كز روزگار/ نبینم همى بهره جز كارزار/ بسى شارستان گشت بیمارستان/ بسى بوستان نیز شد خارستان.
و همه این برهمخوردن نظم طبیعت كه گورخر در زمان خود كره نیاورد و از پستان نخجیر، شیر نجهد و آب به رنگ قیر درآید و چشمهها خشك شود؛ همه و همه از بیداد شاهان است. زمان آن است كه به خرد گراییم و جهان از رنج ما برآساید و نباید مرگ، ناگهان از راه رسد. مىتوان در راه آشتى گام زد و آنگاه ایران و توران هر دو سراى من خواهند بود. اگر شما نیز این نگاه و رأى مرا مىپسندید، مىتوانم براى رستم پیام آشتى بفرستم و براى سیاوش هدایاى گرانبها روانه كنم و از آشتى سخن گویم. سران توران همه این دیدگاه را پسندیدند و به ستایش از افراسیاب سخن گفتند و گفتند كه او شهریار است و آنان بندگانند و هر آنچه شهریار اراده كند، آنان نیز همان را مىپسندند.
افراسیاب با آگاهى از موافقت بزرگان تورانى، گرسیوز را فراخواند و به او گفت كه مقدمات دیدار با سیاوش را فراهم آورد و به او دستور داد هدایایی گرانبها برای سیاوش و رستم ببرد و بگوید كه توران را دیگر سر جنگ با ایران نیست. افراسیاب بر این باور است كه هر دو ما نوادگان فریدون هستیم و مىتوانیم كینههاى گذشته را به فراموشى بسپاریم. اگر ایرج به ستم كشته شد، منوچهر، خون ریختهشده ایرج را با ریختن خون برادران نیاى خویش بشست، زمان آن فرارسیده كه این دور زشت بدفرجام به ایستایى رسد و در جاى قهر، مهر بنشیند. گرسیوز به نزد تو مىآید كه گیتى را به تو وانهد و جهان را چون نیاى تو، فریدون كه گیتى را میان فرزندانش بخش کرد، ما نیز ببخشیم و از جنگ و كین دورى گزینیم. تو شاهزادهاى و شاه ایران به خواهش تو تن درخواهد داد. از او بخواه كه با توران و تورانیان به نرمى رفتار كند. رستم پیلتن را نیز خشنود گردان كه آرامش و آشتى را پذیرا شود و براى رستم نیز هدایایى چند روانه كردهام كه از آن جمله است چند پرستار و اسبى با ستامی زرین، این هدایا را به او بسپار شاید كه روزگار كارزار به سر رسد و زمانه دوستى و مهرورزى فرارسد. گرسیوز آن هدایا را كه هر تماشاگرى را به ستایش به خود مىخواند تا لب جیحون (آمودریا) آورد، سپس یكى از پهلوانان سپاه خود را براى آگاهىبخشیدن نزد سیاوش فرستاد كه افراسیاب خواهان آشتى است و هدایایى چند تقدیم کرده كه شاینده و زیبنده سیاوش است و گرسیوز، در آن سوى جیحون اجازه مىخواهد به حضور شاه آمده، هدایا را تقدیم دارد و پیام افراسیاب بگزارد. سیاوش، گو پیلتن را به رایزنى فراخواند و رستم، آن پهلوان خردمند سرد و گرم چشیده از بد روزگار و فارغ از هر عناد و لجاجى، به سیاوش توصیه كرد گرسیوز را پذیرا شود كه گفتوگو مىتواند طریقى براى رسیدن به هدفى متعالىتر یعنى آرامش و آسایش دو قوم ایرانى و تورانى باشد و چون گرسیوز به نزد سیاوش آمد، او را با روى خوش پذیرا شد.
چو گرسیوز آمد به درگاه شاه/ بفرمود تا برگشادند راه/ سیاوش ورا دید و بر پاى خاست/ بخندید و بسیار پوزش بخواست/ ببوسید گرسیوز از دور خاك/ رخش پر ز شرم و دلش پر ز پاک.
سایر اخبار این روزنامه