روزنامه خراسان
1399/08/22
بی تو یک شهر غمگین است
این روزها که به دلیل شیوع کرونا اخبار بد کم نمیشنویم، تیتر مشترک خبرگزاریها در روز ششم آبان، کاممان را باز هم تلختر کرد؛ «پزشک پانصدتومانی میبد درگذشت». دکتر «محمد آقاییمیبدی»، متولد و ساکن شهر کوچک میبد بود اما آوازه بزرگ منشیاش در همه کشور پیچیده است. پزشکی که از مراجعینش تنها پانصدتومان حق ویزیت میگرفت تا مضیقه مالی، هیچ فردی را از مداوا محروم نکند و وقتی از او میپرسیدند امور زندگیاش را چطور میگذراند، جواب میداده است: «مرا شاید انگشتری بینگین/ نشاید دل خلقی اندوهگین». در این مطلب که به یاد و احترام این مرد بزرگ نوشته شده است، دکتر «محمدعلی صادقیپور» خواهرزاده و داماد مرحوم آقایی که خود پزشک و روانشناس است، در گفتوگو با زندگیسلام از جنبههای کمتر شنیده شده زندگی ایشان میگوید. همچنین در بخش دیگری از پرونده، مروری خواهیم داشت بر خاطراتی از سبکزندگی دکتر شیخ که او را هم میتوان اسطوره اخلاق پزشکی نامید.انساندوستی، جزئی از زندگی دکتر بود ما مرحوم آقایی را با لقب دکتر پانصدتومانی میشناسیم. صاحب چنین طبع بلندی، حتما سایر وجوه زندگیاش هم شنیدنی است، از دکتر صادقی می خواهم درباره ایشان کمی بیشتر برایمان بگوید: «آنچه در سالهای اخیر درباره دکتر آقایی به گوش مردم رسیده است، روال پنجاه ساله زندگی ایشان بود. دایی از همان زمانی که پزشک شد، رسمش همین بود. همیشه ویزیت بسیار کمی از مراجعین میگرفت و هیچوقت هم تمایلی نداشت که این موضوع سر زبانها بیفتد تا پارسال که صداوسیما تصمیم گرفت با ایشان مصاحبه کند و به اصرار ما پذیرفت. انساندوستی، جزئی از زندگی دایی بود. بعد از بازنشستگی توی باغش کشتوکار میکرد. برای رسیدگی به کارهای باغ هیچوقت از کسی کمک نمیخواست و همه محصولاتش را بین اقوام و همسایهها پخش میکردم. مبانی اعتقادی ایشان در رفتارش موثر بود. یادم میآید چندسال پیش، مرد تنومندی توی خیابان، از ما پول خواست و دایی رقم قابلتوجهی کمک کرد. یکی از همراهان مان گفت این آدم قوی باید کار کند، چرا بهش پول دادی؟ دکتر جواب داد گدایی در اسلام مکروه است و کمک کردن مستحب. این آدم که پیش ما گردن کج کرده، حتما تحت فشار است. اگر نمیخواهی، کمکش نکن ولی دربارهاش قضاوت هم نکن.» به روز بودن ایشان در حرفهاش، ویژگی بارزش بود از دکتر صادقیپور میپرسم که داییاش به عنوان پزشک چه خصلت بارزی داشته که توجه او را بیشتر از بقیه خصلتهایش جلب کرده است که میگوید: «ما پزشکها باید هر سال دورههای بازآموزی بگذرانیم که بتوانیم پروانه مطبمان را تمدید کنیم. این دورهها مثل خیلی از دورههای آموزشی دیگر کلیشهای و نخ نما شده است و زیاد جدی گرفته نمیشود. تنها فردی که به گواه بچههای نظام پزشکی در تمام سالهای خدمتش، همه دورهها را شرکت میکرد، آقای دکتر بود؛ نه از سر عادت و وظیفه بلکه به قصد یادگیری سر کلاسها مینشست و گوش میکرد و یادداشت برمیداشت. از سال گذشته در یزد پزشکان موظف شدند با نسخه الکترونیکی کار کنند. چون پزشکان قدیمی نمیتوانستند سیستم جدید را یاد بگیرند، نامهای صادر شد که آنها را از تبعیت از روال جدید، معاف میکرد. دکتر آقایی، تنها پزشک قدیمی بود که خودش کار با این سیستم را یاد گرفت. به روز بودن ایشان در حرفهاش، ویژگی بارزش بود. من هر وقت سوالی برایم پیش میآمد، با دایی تماس میگرفتم و ایشان دقیقتر از هر کسی راهنماییام میکرد. مقید بود که همه داروها و درمانهای جدید را یاد بگیرد. مطالعه هر شبش ترک نمیشد و این غیر از روزی دو جزء قرآن خواندنش بود. یک گوشی ساده قدیمی داشت و برایش مهم نبود که گوشی بهتری بگیرد اما لپتاپی خریده بود که بتواند مقالات تازه پزشکی را مطالعه کند. این اواخر هم به شدت درگیر روشهای درمانی کرونا بود.»
در خانهای زندگی میکرد که پنجاه سال پیش ساخته بود به خواهرزاده «دکتر پانصدتومانی» میگویم که آقای دکتر در مصاحبهای گفته بود با همین مبلغ ویزیت، زندگیام میچرخد، شما که به ایشان نزدیک بودید، این مسئله را تایید میکنید؟ او اینطور پاسخ میدهد: «دکتر از سال 62 تا الان، سه تا خودرو بیشتر نداشت؛ دوتا پیکان و یک پژو جیالایکس. در همان خانهای زندگی میکرد که پنجاه سال پیش، ساخته بود و وسایل خانهاش را هم در این سالها عوض نکرد، اما این معنیاش این نیست که به خودش سخت میگرفت. چند شب پیش در جمعی راجع به فیض بردن از دنیا بحث شد. من گفتم هیچ فردی بیشتر از دایی من از دنیا فیض نبرد چون در زندگیاش کارهایی را انجام میداد که دوست داشت نه چیزی که دیگران و جامعه برایش معین میکردند. دایی هر سال، سفر زیارتی میرفت به مشهد ، کربلا و سوریه و تا وقتی مرز باز بود، خودش را از این علاقه محروم نمیکرد. پارسال گفتیم دیگر پا به سن گذاشتهای و با خودروی شخصی نرو مشهد، بلیت هواپیما برایت میگیریم. قبول نکرد چون میخواست مثل هر سال انارهای باغش را بچیند و رب اناری راکه همسرش پخته بود، ببرد برای دوستان و اقوام مشهدیمان.» ویزیت 500 تومانی دلیل داشت «جریان ویزیت پانصدتومانی چیست؟» از دکتر صادقیپور می خواهم که دقیق تر به این سوال پاسخ بدهد که جواب میدهد: «گرفتن این مبلغ به عنوان حق ویزیت که قبلا کمتر هم بود، دلیل داشت. آقای دکتر میگفت اگر مراجعه را رایگان کنیم، ممکن است مردم خجالت بکشند و مثلا چنین حرفی باب شود که تو رفتی پیش فلان پزشک، چون لازم نیست پولی بپردازی. این مبلغ را هم فقط از بیمارانی میگرفت که دفترچه بیمه نداشتند. در کشور ما، مراجعین آزاد یعنی کسانی که بیمه ندارند، جزو قشر کم درآمد و به ویژه اتباع خارجی هستند. پانصدتومان هم درحد وسع این افراد هست و هم موظفشان میکند به پرداخت ویزیت که خجالت زده نشوند. شما نمیدانید در محله افاغنه شهر ما، مردم چقدر این روزها به خاطر فوت آقای دکتر ناراحت هستند.»
بابت هیچ کاری منتی بر سر کسی نمیگذاشت از دکتر صادقیپور میپرسم که به عنوان داماد و خواهرزاده، شما چه تصویری از آقای دکتر در ذهن دارید و از خاطراتی بگویید که تا به حال تعریف نکردهاید که پاسخ میدهد: «در روزهای آخر، یک دستگاه اکسیژن بردم خانه دایی که برایش وصل کنم. باید پیچ دستگاه را میبستم، پرسیدم دایی آچارت کجاست؟ روی تخت دراز کشیده بود و حالش خوش نبود، جواب داد تو پله سوم زیرزمین حیاط. نظم و دقت در تمام جزئیات زندگیاش مشهود بود. غیر از این، دانش و مردم داریاش زبانزد بود و مهمتر از همه اینکه بابت هیچ کاری منتی بر سر کسی نمی گذاشت. رویکرد آدمها به کار خیر، به ویژه در سالهای اخیر، معمولا دو جور است؛ یا بازاری است که عکس میگیرند و پیش همه اعلام میکنند یا معاملهای است که رد و نشان خودشان را به آن کار سنجاق میکنند. دایی اما اینطور نبود. چند روز پیش یک نفر آمد دم در خانه و گفت گوشت خانه ما را آقای دکتر تهیه میکرده است. هیچکدام ما از این موضوع خبر نداشتیم.» تمایلی به خودنمایی نداشت به این روانشناس که به عنوان کارشناس در صداوسیما هم حضور دارد، میگویم باعث خوشحالی است که ما هم به لطف رسانه توانستیم در زمان حیات دکتر آقایی ایشان را بشناسیم. او در این باره میگوید: «من بیست سالی میشود که کارشناس صداوسیما هستم و در مطبوعات مطلب مینویسم ولی هیچوقت ایشان را معرفی نکردم چون میدانستم راضی نیست. اولین بار که اسم آقای دکتر مطرح شد، بچههای صداوسیما خیلی تعجب کردند که من چرا هیچوقت درباره ایشان چیزی نگفته بودم. جریان شناخته شدنش هم به نظر من از حیث الگوگیری، مهم و لازم بود. اوایل خیلی برایش سخت بود که دعوت رسانهها به مصاحبه را بپذیرد. من بهش میگفتم باید قبول کنی چون مسئله تو نیستی و این منش خوب است که معرفی و مطرح شود. یک نفر بعد از فوت دایی از ما پرسید دکتر مگر جبهه رفته بوده؟ حتی این مسئله عادی را هم خیلیها تازگی فهمیدهاند چون تمایلی به خودنمایی نداشت.» امثال دکتر کم نیستند به دکتر صادقیپور میگویم که امثال مرحوم «آقایی» خیلی انگشتشمار هستند و میگوید: «به نظر من ما مردم خیلی خوبی داریم، آنقدر خوب که مسئولان مدیونشان هستند. اتفاقا مثل آقای دکتر دوروبر ما زیاد است؛ آدمهای بیریایی که نه ادعایی دارند، نه کسی میشناسدشان و نه دلشان میخواهد شناخته شوند. چند هفته پیش رفتم به مغازهای در کوچهپسکوچههای یزد. فهرست خریدم را گفتم و مثلا میشد 50 هزار تومان. صاحب مغازه گفت دکتر اینها که تو میخواهی، به درد نمیخورد. در عوض فلان چیز را ببر که سالمتر است. از این آدم شریفتر داریم؟ میتوانست جنسش را بفروشد و پولش را بگیرد اما چیزی به من پیشنهاد داد که 10 هزار تومان هم نمیشد. یکی از دوستان تعریف میکرد که در یزد به مغازه داری گفتم قند خوب داری؟ جواب داد قند ما معمولی است، اگر قند خوب میخواهی باید بروی مغازه روبهرویی. هر فردی در هر جایگاهی میتواند منش والا داشته باشد و تعداد این افراد کم نیست.» بی تو یک شهر غمگین است در پایان این گفتوگو به خواهرزاده دکتر آقایی میگویم که ما همه از فوت دکتر غمگین هستیم ولی مردم شهر شما حتما بیشتر از همه داغ دارند. حال و روز این روزهای میبد چطور است؟ او پاسخ میدهد: «آگهی تسلیت دایی را من نوشتم. کلی فکر کردم که با چی شروع کنم و چطور بنویسم. در نهایت دیدم بهترین جمله این است: «بی تو یک شهر غمگین است». فوت دایی را امامجمعه استان، استاندار، فوتبالیست، نویسنده، مجری تلویزیون، شخصیتهای سیاسی از جناحهای مخالف و خلاصه همه جور آدمی تسلیت گفتند. تعداد مردم عادی که جلوی ما را میگیرند و تسلیت میگویند هم قابل شمارش نیست. من چندوقت پیش مطلبی نوشتم درباره سوگ در دوران کرونا و توضیح دادم که این روزها به دلیل شرایط ویژه، فرایند سوگ کامل برگزار نمیشود. این قضیه برای خانوادهها دردسرساز میشود و لازم است فضایی فراهم شود که بتوانند سوگ را کامل تجربه کنند. خانواده ما اما در همین روزها کاملترین سوگ دنیا را داشت. همدلی از این بیشتر؟ ما مراسم نگرفتیم و اعلام هم کردیم که کسی سر مزار تشریف نیاورد با این حال مردم آمدند و خوشبختانه مسائل بهداشتی را هم رعایت کرده بودند. همه جور آدمی بینشان بود؛ روستایی، پولدار، فقیر. یکی از استادان بزرگ پزشکی استان به من گفت آرزوی هر پزشکی این است که چنین عاقبتی داشته باشد.»
دکتر شیخ، اسطوره اخلاقپزشکی خاطراتی از سبکزندگی دکتری که مردم را مجبور نمیکرد بابت معاینه و مداوا پولی بپردازند دکتر مرتضی شیخ، پزشک انساندوستی است که در دوران کودکی در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که خاطرهای از او نداشته یا نشنیده باشد. دکتر «مرتضی شیخ» در سال ۱۲۸۶ شمسی در تهران به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا سطح عالی طب، در تهران ادامه داد و با درجه دکترای پزشکی دانشآموخته شد. پس از آن که پدرش به دلایلی دچار مشکلات مالی شد، مرتضی ضمن تحصیل به پدر نیز کمک میکرد و از همین زمان بود که با مشکلات محرومان آشنا شد و با خود عهد بست تمام توان خود را صرف کمک به این قشر کند. معروف است که دکتر شیخ، مردم را مجبور نمیکرد بابت معاینه و مداوا پولی بپردازند و هر فردی هرچه میخواست، در صندوقی که کنار میز دکتر بود می انداخت. در ادامه چند خاطره کوتاه از زندگی دکتر را از کتاب «فریاد در تاکستان» نوشته محمد خسرویراد میخوانیم. وظیفهشناسی در بستر مرگ دکتر بستری بود. حالش خوب نبود. آن شب من به عنوان همراه مریض، کنارش بودم. یک لحظه چشمهایش را باز کرد و به من چشم دوخت و گفت: «من نمیخوام بمیرم!» حس کردم به دلیل خرابی بیش از حد حالش هذیان میگوید، پرسیدم: «مگر قرار است خدای ناکرده فوت کنید؟!» او گفت: «از حال و روزم معلومه روزهای آخر عمره.» با این حرف احساس کردم که چندان هم هذیانی در کار نیست.» گفتم: «عمر دست خداست، ان شاء ا... که صد سال دیگر زنده باشین.» او در جواب گفت: «این که میخوام چند صباح دیگر زنده باشم نه برای بیشتر خوردن و بیشتر خوابیدن و این جور چیزهاست. میخوام زنده باشم تا بیشتر خدمت کنم. بیشتر مریض ببینم. دوست دارم زنده باشم و بیشتر کار کنم.» کادوی عروسی دکتر شیخ به دخترش یک شب قبل از عروسیام، دکتر صدایم کرد. خیلی سریع رفتم اتاقش: «بله پدرجان با من امری داشتین؟» دکتر گفت: «ببین دخترم! من وضعم بد نیست. میتونم برای عروسیت بریز و بپاش راه بندازم و چند نوع غذا بدم و حسابی شلوغ کنم. اینجوری تو حسابی خوشحال می شی و سری تو سرها بلند میکنی. من هم البته خوشحال و سرفراز میشم اما اگر قبول کنی و از این لذت گذرا دل بکنی، میتونیم یک عروسی ساده با یک نوع غذا برات بگیریم و اینجوری از هزاران دل شکستن از خانوادهها و دخترهای دمبخت دیگه که ممکنه عروسی پر زرق و برق تو رو ببینن جلوگیری کنیم و یک لذت همیشگی برای همهمون خواهد بود. حالا کدوم رو انتخاب میکنی؟!» دکتر همیشه عادت داشت برود سر اصل موضوع اما این بار سرعتش برای گفتن اصل موضوع بیشتر از همیشه بود! کمی فکر کردم و گفتم: «بابایی من از لذت همیشگی شما بیشتر از هر چیزی لذت میبرم!» گل از گلش شکفت و خوشحال شد. میخواست بال در بیاورد انگار. گفت: «حالا که اینطور شد، یک کادوی حسابی به جز کادوی عروسی پیش من داری اما این رو جلوی مردم بهت نمیدم که باز باعث نشه بقیه ... ». دکتری که پول 2 کیلو سیب را نداشت! یکی از مغازهدارانی که دکتر شیخ همیشه از او خرید میکرد، میگوید: «یک شب دکتر آمد توی مغازه و گفت دو کیلو سیب برایش بکشم. سیبها را برایش دستچین و وزن کردم و گذاشتم جلوی دخل. دست کرد توی جیبش تا پول دربیاورد. یک مشت پول خرده از جیبش درآورد و گذاشت روی پله ترازو تا با هم بشمریمشان. متعجب شدیم. میان یک مشت پول خرده، فقط دو سه تا سکه پیدا میشد و بقیه در نوشابههای لیموناد بود! من ناراحت شدم و گفتم: «دکتر دیگه مریضها شورش رو درآوردن!» دکتر گفت: «خودت رو ناراحت نکن. حتما ندارن دیگه بنده خداها!» میدانستم، هر از گاهی بعضی از افرادی که به دکتر مراجعه میکنند، به جای سکه، در نوشابههای لیموناد را توی قوطی روی میز دکتر میریختند. آنها خیالشان راحت بود دکتر با نجابتی که دارد هیچوقت به آنها نگاه نمیکند و برای همین هم با انداختن این در نوشابهها فقط صدای افتادن سکه را تولید میکردند و میرفتند بیرون. آن روز تعداد در لیمونادها بیشتر از سکهها بود و دکتر نتوانست پول سیبهایی را که از من خریده بود، بدهد.»
سایر اخبار این روزنامه
10؛نمره تعطیلی بعد از ساعت 18
بی تو یک شهر غمگین است
صعود بورس از کف 1.2 میلیون
انتخابات الکترونیک از حرف تا عمل
ماجرای بازگشت هیولای خزر
پالس هایی که ما را خلع سلاح می کند!
شمارش معکوس مرگ« هامون»
«نه» زعفران کاران به طرح دولت
گلایه های ناجی، روایت عیوضی از کرونازدگی موسیقی و بازگشت فغانی
چینش 2 کابینه در آمریکا!
واکنش ها به سخنان جنجالی روحانی درباره فرصت سوزی لغو تحریم ها
خودزنی برای فرار از مجازات
افزایش چراغ خاموش نرخ سود بانکی؟