روزنامه اعتماد
1399/08/29
عاشقانه
جمال ميرصادقياو را به خانه رساند و برگشت به ساحل. دريا ميغريد. موجها بر تن صخرهها ميكوبيدند و در خود ميپيچيدند، ميرفتند و باز ميگشتند. پرندهها چهچهه ميزدند. ماه بالا ميآمد. باد گرم نمزدهاي به صورتش خورد.
روي نيمكت نشست، پيش رويش دريا بود و پشت سرش جنگل، قارقار كلاغها، قادقاد مرغابيها، سوت و ساز پرندهها، هواي پاك، آسمان روشن.
پرندهاي آمد و روي شاخهاي نشست. پرهاي زرد و قرمزش را باز و بسته كرد و دم بلند سياهش را بالا و پايين برد. چهچهه زد، چهچههاي از دور به او جواب داد.
پوسته، سفت وسخت چسبيده بود به ذهنش. موجي نبود، همه چيز يخزده بود، ازهم جدا بود.
نگاهش گشت: پرنده، چهچهه، جنگل، دريا، آسمان و ... كشتي از دور سوت زد. هواپيما آمد و غريد و ابرها را شكافت. موج غلتيد و پيش آمد. سنجابي از درخت پايين پريد و به سوي او آمد و سنجاب ديگري به دنبالش. چشمهاي ريز سياهش را به او دوخت. دم پشمآلودش را روي زمين كشيد و رفت.
چهچهه نميزد، سوت نميزد. كشتي نبود. هواپيما رفته بود. خاموشي بود.
چشمهايش را بست .
پرنده، چهچهه، جنگل، دريا، آسمان...
قلبش در سينه ميكوفت. موج ميغلتيد توي ساحل، غنچهغنچه از هم باز ميشد، جاري ميشد. او... او...
ردپاها، يكي بزرگ و يكي كوچك، ردپاي او، در كنار هم و با هم. « چه شبي... چه شبي...» ماه... ستارهها... نور ميغلتيد روي آب، پرندهاي آمد و روي شاخه نشست. چهچهه زد. چهچهههايي از دور به او جواب داد.
او... او... برق چشمهاش ...گرمي لبهاش .... بالهاش باز شد ... پر زد... پرواز كرد...
سایر اخبار این روزنامه
دوئل كلامي سرهنگ و حقوقدان
نرخ نهفته ارز در بودجه 1400
كاسبان منع كانديداتوري روساي قوا
مجيدي: دروغ ميگويند تا وايرال شوند
تعطيلي براي سفر شمال نبود
دعوت به گفتوگو
عاشقانه
خطر توسعه نيافتگي
لزوم هوشياري ديپلماتيك
درباره عرضه خودرو در بورس
انتخابات، اصلاحطلبان و شوراي نگهبان
خودكشي نوجوانان را دريابيد
عكس روز