روزنامه اعتماد
1399/09/04
سه نابغه آلماني در فلسفه شعر و موسيقي
غزاله صدرمنوچهريفرهنگ آلماني از رهگذار انديشهها و آثار فيلسوفان، ادبا و موسيقيدانهاي بزرگ آن همواره براي فارسيزبانها جذابيت خاص و ويژهاي داشته است. ايرانيان فرهيخته، شيفته فلسفه كانت و هگل و ماركس و نيچه و هايدگر و ستاينده شعر گوته و شيللر و هولدرلين و نيوشاي باخ و بتهوون و موتسارت هستند. لودويگ فن بتهوون، گئورگ ويلهلم، فردريش هگل و فردريش هولدرلين در سال ۱۷۷۰ ميلادي در آلمان به دنيا آمدند. استادي و توانايي بتهوون در بيان موسيقي، تاثير بزرگ هگل بر تفكر، شعرهاي آميخته با فلسفه هولدرلين، اين سه نابغه آلماني را در سطح جهاني مطرح كرد. نشست هفتگي شهر كتاب روز سهشنبه ۲۷ آبان به بزرگداشت دويست و پنجاهمين سال تولد اين سه نابغه اختصاص داشت و با سخنراني سيدمسعود حسيني، محمود حدادي، ماني پارسا و پيمان يزدانيان به صورت مجازي برگزار شد.
حقيقت فلسفي در قالب حس
سيدمسعود حسيني
هگل در سال ۱۷۷۰ به دنيا آمد، همينطور هولدرلين و بتهوون. درخصوص هگل ميتوان به زندگي، تربيت، آثار و تاثير آثار او بر جهان پرداخت. پيش از آن، درباره ارتباط هگل با هولدرلين و بتهوون بايد گفت كه او در دوره جواني مدتي در دير توبينگن با هولدرلين هماتاق بوده و هولدرلين در دوره جواني تاثير بسيار زيادي بر انديشه او گذاشته است. اما تا جايي كه ميدانم، بتهوون و هگل با هم ديداري نزديك يا شخصي نداشتهاند. با وجود اين، در اروپا تاملاتي پيرامون شباهت انديشه فلسفي هگل و انديشه موسيقايي بتهوون صورت گرفته است كه به وجود نوعي شباهت ذاتي ميان نحوه ساخت موسيقي بتهوون و روش فلسفي هگل پرداخته شده است. در كشور ما تاكنون پژوهش مبسوط و دستگاهمندي در اين خصوص صورت نگرفته است.
حقيقت در قالب صور حسي
هنر براي هگل عرصهاي است كه در آن حقيقت در قالب صُور حسي متجلّي ميشود. از نظر او، موسيقي و شعر به ترتيب عاليترين صور هنرند. بعدها هايدگر اين ديدگاه را دنبال ميكند و يكي از فيلسوفاني ميشود كه بزرگترين تجليلها را از شعر و موسيقي كرده است، منتها در انديشه هگل حقيقتِ هنري همان حقيقتِ فلسفي در قالب حس است كه بعد در فلسفه و در قالب بحث مفهومي به تجلي حقيقي خود ميرسد. اما نزد هايدگر ما با انحاي متفاوت تجلي حقيقت مواجهيم و حقيقت در هنر به نحوي جلوهگر ميشود يا حتي آن حقيقتي در هنر جلوهگر ميشود كه در فلسفه امكان جلوهگر شدن آن نيست. شلينگ اين انديشه را در نظام ايدهآليسم استعلايي به طرزي شكوهمند بيان كرد و هايدگر در فلسفه هنر قرن بيستم بدان پرداخت. هگل در «درسگفتارهاي زيباييشناسي» درباره موسيقي بحثهايي بسيار جذاب، عميق و فلسفي دارد. هايدگر نيز در «اِفادات به فلسفه» ساختار موسيقي را براي بيان نظام فلسفه ساختاري مناسبتر ميداند و بهجاي اخذ نظام از رياضيات، آن را از موسيقي اخذ ميكند. كاري كه پيشتر هگل در «پديدارشناسي روح» انجام داده بود. بنابراين، ارتباط ميان هگل، هولدرلين و بتهوون در مقام بزرگان عرصه فلسفه، شعر و موسيقي صرفا به موجب تولد اين سه در يك سال نيست، بلكه ارتباط عميق فلسفي و ذاتي ميان آنها وجود دارد.
جمع فلسفه، هنر و انقلاب
در سال ۱۷۸۹ انقلاب كبير فرانسه رخ داد. پيش از آن، در سال ۱۷۸۱ كتاب «نقد عقل محض» كانت منتشر شده بود. در همين دوران هِردِر آثاري راجع به تاريخ و زبان منتشر كرد. هگل در كودكي از مادرش زبان لاتين نيز آموخته بود. او زبان انگليسي ميدانست، خواننده پرشور نوشتههاي شكسپير بود و به نويسندگان باستاني، بهخصوص يونان باستان، علاقه بسيار زيادي داشت. هگل در حدود بيست سالگي به قدري در «اخلاق نيكوماخوسي» ارسطو پژوهش كرده بود كه دوستانش او را در اين زمينه استاد ميدانستند. خلاصه، سه عنصر را ميتوان در قوام فكري هگل داراي ارج و اهميت اساسي دانست: انديشه فلسفي و هنري يونان باستان، انقلاب فرانسه و آرمانهاي آن و مهمتر از همه فلسفه نقادي كانت.
اخلاق عرفي كانت
هگل از سال ۱۷۹۰ مطالبي نوشته و از خود برجاي گذاشته است. در تفكر او ميتوان سيري را تشخيص داد. او در ابتدا با سرسپردگي به انقلاب فرانسه، آرمانهاي باستاني و يوناني و فلسفه كانت، آرماني را براي خودش در نظر ميگيرد كه آن اعتلاي جامعه متوسط و نافرهيخته به مرتبهاي از فرهيختگي و فرهنگ است. آثار اوليه او در واقع تلاشي براي بردن فلسفه اخلاق كانت به ميان مردم است. بعد از مدتي، هگل در اين آرمان و در عملي بودن فلسفه كانت ترديد ميكند. او از اخلاق عبور ميكند و به اخلاق عُرفي ميرسد.
اخلاق عرفي در انديشه هگل نقش بسيار مهمي دارد. الگوي او در اخلاق عرفي يونان باستان است. تفاوت اخلاق عرفي با اخلاق در اين است كه اخلاق عرفي آن دستگاه اخلاقي و سياسي و فرهنگي است كه بر يك قوم حاكم است، بدون اينكه آن قوم مجبور شده باشند آن دستورات اخلاق عرفي را رعايت كنند. همانطوركه عرف بايدي اخلاقي در خودش ندارد و در عين حال نحوي از بايد را در خود دارد؛ يعني رعايت كردن آن پسنديده و رعايت نكردن آن قبيح است. آرمان آزادي نيز براي هگل مهم است. فرد مدرن بايد آزاد باشد. اما آزادي از نظر فيلسوفان ايدهآليست همواره با نحوي از بايد همراه است؛ يعني آنها آزادي بيقيد و بند را نميشناسند. آزادياي كه نتواند بندي را بر خودش تحميل كند، از نظر اين فيلسوفان عين اجبار است. بنابراين، هگل به دنبال تحقق مفهوم آزادي است. اما آزادياي كه بايدي بر آن حاكم باشد. اما در عين حال، از جانب عقل عملي به سبك كانت بر آزادي تحميل نشود. بايدي كه در عين حال بايد نباشد. بهتر است بگوييم كه نوعي از بايد و اجبار كه از بيرون نباشد و بهطور خودكار شكلگرفته باشد؛ بهگونهاي كه فرد بدون اجبار و تكليف غرق در سيستم يا ساختاري باشد و خودكار و غيراجباري دست به عمل خير بزند.
هگل الگوي اين جامعه، ساختار و نظام را در آتن عصر باستان پيدا كرده بود؛ جاييكه در آن فرد ساكن در جامعه و شهر آزاد بود و از جانب حكومت هيچ اجباري بر او اعمال نميشد، در عين حال جامعه ،جامعه هرج و مرج نبود، بلكه كاملا سيستماتيك در هماهنگي با خود فرد، طبيعت و ديگر افراد بود. به هر حال، اخلاق عرفي آرماني است كه هگل در جواني تحقق آن را در جامعه خودش برعهده ميگيرد و براي تحقق آن بارها مجبور ميشود نظام فلسفي خودش را بههم بريزد و از نو اجزاي آن را مرتب كند؛ در فلسفه از بزرگاني چون كانت و فيشته و شلينگ عبور كند؛ روش فلسفه را تغيير بدهد و از روش جديدي حرف بزند كه نه رياضي دكارتي و نه استعلايي كانتي است، بلكه روش ديالكتيكي است.
هماهنگي سوژه و ابژه در غايت تاريخ
هگل در سال ۱۸۰۷ با انتشار «پديدارشناسي روح» كمابيش به آنچه در بحث اخلاق عرفي ميخواست دست يافت. او دريافت كه فقط شايد با پرداختن به تاريخ بتوان اخلاق عرفي را محقق كرد. در جامعهاي كه اخلاق عرفي در آن محقق شده است، آگاهي و آزادي هم به درجه مطلوب و غايي خودش رسيده است. هگل سيري تاريخي را شرح ميدهد كه در آن سوژه در بستر تاريخ تمامي نحوههاي نسبتگيري با ابژه را تجربه ميكند و درنهايت، از زير يوغ ابژه خارج ميشود، اما نه بدين معنا كه بر آن مسلط ميشود، بلكه به هماهنگي با آن ميرسد. هماهنگي بين سوژه و ابژه در غايت تاريخ اتفاق ميافتد. غايت تاريخ از نظر هگل زماني است كه آگاهي با ابژه خودش بيگانه نيست و ابژه هيچ سيطرهاي بر آگاهي ندارد و برعكس آگاهي هم هيچ سيطرهاي بر ابژه ندارد و رابطه ميان آگاهي يا سوژه و ابژه رابطه سيطره و غلبه نيست، بلكه رابطه هماهنگي است. همان رابطهاي كه در جامعه آرماني يونان باستان وجود داشت.
به نظرم اصولا هگل وضعيتي است كه هر قومي بايد آن را بفهمد. نه بدينسبب كه هگل فيلسوف است يا حرفهاي عميق و دشواري زده است، بلكه چون هگل عميقترين شرح و تفصيل خودِ تفكر را ارايه كرده است، آن هم نه تفكر غربي، بلكه تفكر به ماهو تفكر. تا جايي كه انسان انسان است ميتوان از بيان هگل راجع به تفكر سود برد. بايد سنتي شكل بگيرد كه در آن هگل همواره فهم شود، چراكه نكته مهم اين است كه تصور نكنيم هگل موضوعي براي شناختن است كه آن را ميگيريم و ميشناسيم و بعد به سراغ كارهاي ديگر ميرويم. هگل چيزي است كه بايد با آن زندگي كرد. وقتي با هگل زندگي كنيم، با خود تفكر زندگي كرديم؛ يعني با خودمان زندگي كرديم، چون ما انسانيم و بدون تفكر تصور انسانيت محال است. پس تا جايي كه تفكر عنصر بنيادين ما است، بايد هگل را بفهميم.
پژوهشگر فلسفه
داستان هگلِ ما
ماني پارسا
كتاب «هگل ايراني: كتابنگاري و مقالهنگاري توصيفي و گاهشمارانه مطالعات هگلي به زبان فارسي اين كتاب در چهار سرفصل تنظيم شده است؛ فصل اول به كتابهاي ترجمه اختصاص دارد، اعم از ترجمه آثار هگل، تكنگاريها درباره هگل و آثاري كه بخشي از آنها درباره هگل بوده است. فصل دوم مربوط به تاليفهاي فارسي درباره هگل است. بخشي از اين فصل، به تاليفهاي تكنگارانه و بخش ديگر به گفتهها يا نوشتهها در اشاره به هگل ذيل بحثهاي كليتر ميپردازد. فصل سوم به مقالات ترجمه درباره هگل اختصاص دارد و دست آخر، فصل چهارم به مقالات تاليفي درباره هگل. مجموع مدخلهاي كتاب ۹۷۴ مدخل است و هر سرفصل به ترتيب تاريخي انتشار مطالب تنظيم شده است. كوشيدم هر كتاب يا مقاله را با دقت بخوانم و به اختصار معرفي كنم. بسته به محتواي هر مطلب برخي مداخل توضيحات مفصلتري دارند و برخي چكيدهترند.
كتاب سه نوع ارجاع درونمتني دارد. ارجاع چندترجمهاي، ارجاع مداخل با موضوعات مشترك، ارجاع به نقد و ارجاع از نقد به متن. در پارهاي از مداخل، بهويژه در مدخلهاي تاليفي، كوشيدم مرجع سخن مولف را پيدا كنم. نيتم اين بوده كه با پيبردن به منبع مولف عيار گفته او سنجيدنيتر شود. در جريان پژوهش پي بردم پارهاي از اشارات مولفان مستند و مقرون به صحت نيست كه در ذيل مدخل مربوطه اين مساله را توضيح دادم و به سند معرفي شده در كتاب ارجاع دادم.
دغدغه ذهني من صرفا فهرستبرداري از تاليفات مربوط به مطالعات هگلي در زبان فارسي نبود. هرچند همين هم خدمتي فرهنگي است كه اميد دارم به كار محققان بيايد. دغدغهام را به تفصيل و به شيوهاي انتقادي در مقدمه توضيح دادم. آنچه مرا به سمت اين پژوهش كشاند، اين پرسش بود كه چرا فلسفه غرب ميخوانيم و ميخواهيم با آن چه كنيم. هگل را انتخاب كردم، چراكه از هگل بسيار سخن گفتند و ترجمه كردند و كم نبودند متألهان و دولتمردان و دانشگاهيان و داستاننويسان و شاعران و روزنامهنگاراني كه لازم ديدند خوانده و ناخوانده به هگل اشاره كنند و چيزي بگويند. عيارسنجي اين گفتهها براي من ممكن نبود وگرنه نمينشستم و نميخواندم و فهرست نميكردم. گمان ميكنم اگر دقيقا ندانيم درباره هگل چه كارهايي انجام شده است، اين كار براي كس ديگري هم ممكن نيست.
چرا بايد فلسفه بخوانيم؟
اين پژوهش نكاتي را برايم روشن كرد كه مايلم آنها را با شما به اشتراك بگذارم. نخست اينكه هنوز از مهمترين آثار هگل ترجمهاي در دسترس نيست كه اكثريتي از جويندگان و پويندگان فلسفه در ايران بر سر صحت آن اجماع داشته باشند. دوم اينكه شمار آثار ترجمه درباره هگل از شمار ترجمههاي آثار خود او بيشتر است. انگار مايليم درباره فلاسفه بخوانيم تا اينكه آثار خود آنها را بخوانيم. سوم اينكه غالب گفتههاي مولفان ايراني درباره هگل نامستند و نينديشيده است. چهارمي قدري اميدوارانه است: در دهه اخير تلاشهاي نظاممندتري صورت گرفته و ترجمه و تاليفهاي دقيقتري درباره هگل توليد شده است. اما هنوز براي من روشن نشده است كه براي چه بايد فلسفه غرب بخوانيم؟ آيا ميخواهيم يا ميتوانيم از آن براي توضيح چيستي خودمان نسخهاي ايراني بپيچيم؟ مساله موضوع مقبول بودن يا نبودن اين نسخه فرضي نيست، آيا اصلا ضرورتي هست كه با فلسفه غرب يا فلسفه هگلي خودمان، جامعهمان يا جهان امروزمان را توضيح دهيم يا نه؟ معقول بودن يا نبودن آن نسخه فرضي بعد از نسخهپيچي و در نتيجه بحثها و جدلها در طول زمان مشخص ميشود. اما من حقيقتا هنوز جوابي براي ضرورت اين امر پيدا نكردم. به نظرم اگر تامل در فلسفه غرب براي ما ضرورتي دارد، بايد درباره آن ضرورت بسيار بيشتر از اينها بحث و گفتوگو كنيم.
پژوهشگر فلسفه
شاعر توبينگن
محمود حدادي
هولدرلين (۱843-۱770) زاده جنوب غربي خاك آلمان است. او در خانوادهاي روحاني و بلندپايه در شهري كوچك در نزديكي اشتوتگارت متولد شد و در دوران كودكي در فاصلهاي كوتاه پدر، ناپدري و برادر خود را از دست داد و همواره در خانه با مادري سوگوار روبهرو بود. او را براي تحصيل به دير توبينگن فرستادند و در آنجا با هگل همكلاسي بود. اما برخلاف محصلان دِير و اصرار مادر از پوشيدن جامه روحاني و شغل كشيشي پرهيز داشت. بنابراين به تدريس در خانه اشراف روي آورد. اما از آنجا كه گرايش بسيار پاكي داشت و ميخواست فقط و فقط شاعر باشد، هر بار به دلايلي در معلمي شكست خورد. در ادامه، در تاسيس مجله شكست خورد و در تدريس در دانشگاه ينا توفيق چنداني حاصل نكرد. بنابراين هولدرلين از نظر مادي انسان شكستخوردهاي بود.
تا پيش از آنكه هنر بازاري داشته باشد، هنرمندان به دربار يا روحانيت وابسته بودند. در زمان هولدرلين رفتهرفته بازار هنر شكل گرفت و هنرمنداني كه مايل نبودند زير سلطه قدرت باشند، خواستند با انتشار آثار خود، تشكيل مجله و فروش كتاب زندگي خود را تامين كنند. اما آغاز اين كار بسيار سخت بود و نويسندگاني كه در اين مسير رفتند با مشكلات مالي فراواني روبهرو بودند. هولدرلين هم يكي از اين هنرمندان بود و در بازار هنر شكست خورد.
هولدرلين در شهري كوچك زندگي روستاييمانندي داشت. ولي همين زندگي راه او را به افق انديشه بسيار گستردهاي باز ميكند كه آن انقلاب جمهوريخواهانه فرانسه در آستانه قرن نوزدهم است كه پيشدرآمد آن تفكرات روس، مونتسكيو و ديدرو و در آلمان كانت و هِردِر بود. انديشه اينان به دير توبينگن هم راه پيدا ميكرد و هگل و هولدرلين درباره اين فلاسفه با هم تبادلنظر ميكردند. بنابراين، افق نگاه هولدرلين در اين دير شكل جهاني پيدا كرد. همچنين هگل و هولدرلين آثار دو شاعر، فردريش كلوپشتوك و فردريش شيلر را مرور ميكردند. فردريش كلوپشتوك شاعري نوآور است كه چكامههايي در ستايش مسيح دارد كه در آنها برخلاف سنت گذشته مسيح بشارتدهنده يك زندگي سعادتمندانه در زمين هم هست. فردريش شيلر نيز شاعري نوآور بوده و كمابيش همولايتي هولدرلين است. او در آغاز حركت جمهوريخواهانه انقلابيون فرانسه با آنها همسو بوده و شور آزاديخواهي در شعرهايش خيلي مطرح است. نوآوري شيلر بعدها بر هولدرلين تاثير ميگذارد.
هولدرلين در جواني يك رمان نوشته است كه در قالب نامهنگاري است. اين رمان درباره يك هيپريون، شخصيتي استعلايي يا تعاليجو است كه ميخواهد يكبار ديگر تمدن يونان را زنده كند و در جامعه رواج بدهد. اما در راه اين آرمان شكست ميخورد و در يونان گوشهنشين ميشود. همچنين، هولدرلين يك نمايشنامه ناتمام مانده درباره فيلسوفي پيشاسقراطي به نام امپدوكلس دارد. امپدوكلس براي هولدرلين بسيار مهم است. از ديد او امپدوكلس آميزهاي از فلسفه و اخلاق و پيامبري بوده است. ظاهرا امپدوكلس در زمان خود فعاليت سياسي داشته و به دنبال اصلاح جامعه خودش بوده است. در اين نمايشنامه هولدرلين انديشه جمهوريخواهانه خود را با وضوح بيشتري بيان كرده است. يكي از موضوعات كانوني امپدوكلس جمهوريخواهي و موضوع دوم حرمت گذاشتن به طبيعت است. در شرايط امروز كه شاهد ويرانگري لجامگسيخته انساني در حق طبيعت هستيم، ميتوانيم هولدرلين را شاعري مطرح بدانيم كه اشعارش تاكيدي بر طبيعت به منزله وجودي محترم و مستقل از زندگي انسانهاست. هولدرلين در نوجواني با قدري تقليد از پيشكسوتان خود، شيلر و كلوپشتوگ شعر ميگفته است. سپس در ۲۵ سالگي در سبك و نگاه به شعر استقلال پيدا ميكند و آثاري ميآفريند كه مُهر بينش او را دارد. در اين آثار عدالتخواهي و وظيفه پاسداري و حفاظت از ميراث فرهنگ بشري براي شاعران بسيار اهميت دارد. او براي همه انسانها برابري ميجويد و باور دارد كه شاعران بايد فرهنگ را با زباني بيان كنند كه براي نسلهاي آينده به يادگار بماند و پيوستگي فرهنگي را در تاريخ بشري تضمين بكند. شعر هولدرلين در زمان خودش بسيار نوآورانه بود و شنيده نشد. هولدرلين در نتيجه شكست در زندگي مادي، در عشق، در مطرح كردن سخن خود و فعاليت انقلابي يا گرايشهاي انقلابياي كه به او نسبت ميدهند و دردسرهايي براي او به وجود ميآورد، در آستانه چهل سالگي دچار جنون ميشود. اين جنون شدت مييابد. ابتدا سعي ميكنند هولدرلين را درمان كنند كه با شرايط ابتدايي روانشناسي در آن زمان اين درمانها بيشتر شبيه به شكنجه بوده است و بعد هم از نظر ارث پدري تامين بوده و هم اين بخت را داشته است كه مرد نجاري به نام سيمر به سبب آشنايي با كتابهاي هولدرلين و انديشههاي مسيحي خود هولدرلين را در خانه خود بپذيرد و بيش از ۳۵ سال سرپرستي اين انسان جنونزده را بر عهده گيرد. اين خانه امروز به اسم برج هولدرلين معروف است و موزه آثار اوست. هولدرلين خيلي سعي ميكند با جنون خودش مبارزه كند و در بحرانهاي آشفتگي روحي دو كار بزرگ انجام ميدهد. تراژديهاي سوفوكل و شعرهاي پيندار، شاعر يونان باستان را به زبان آلماني ترجمه ميكند. در زمان هولدرلين چندان كتابي از او چاپ نشد كه نام او را تداوم بخشد. در آغاز قرن نوزدهم مطلق به فراموشي سپرده شد و تا حدود نود سال بعد كسي نام او را نشنيده بود. پيش از جنگ جهاني اول، شاعري به اسم اشتفان گئورگه محفلي داشته است. يكي از شاگردان او سراغ ترجمههاي فردريش هولدرلين از سوفوكل ميرود و شعرهاي هولدرلين هم كمكم از زير غبار صد ساله فراموشي به در ميآيد و درخشش بسيار تاباني به خودش ميگيرد.
شاعران بسياري از قبيل پل سلان، گئورك تراكل و راينر ماريا ريلكه از او تقليد كردند. شعرهاي او امروز جهاني شده و بسياري از فلاسفه از جمله گئورگ گادامر، مارتين هايدگر، هرمان هسه، به سبب گرايشهاي فلسفي موجود در اين شعرها به تفسير هولدرلين پرداختهاند و در درك او نقش بزرگي داشتند. من به سهم خودم در شناخت هولدرلين مديون آثار تفسيري و دانشگاهي يوخن اشميت، استاد دانشگاه هستم كه براي من مبناي درك آسانتر و راحتتر اشعار هولدرلين بوده است.
استاد ادبيات آلماني
آواي انزوا
پيمان يزدانيان
ده ساله بودم كه وقتي معلم پيانو براي تولدم كتاب «زندگاني بتهوون» رومن رولان را به من هديه داد و گفت، من خواندن اين كتاب را براي اينكه بتهوون يكي از بزرگترين آهنگسازان تاريخ بشريت است كه شايد كاملترين سوناتهاي پيانو را نوشته باشد و آثارش جزو بزرگترين آثار موسيقي جاودان خواهد ماند و تو به موسيقي علاقه داري و پيانو ميخواني پيشنهاد نميكنم، بلكه از تو خواهش ميكنم بارها و بارها اين كتاب را بخواني و به بتهوون در جايگاه شخصيت يا انساني فكر كني كه تاريخ بشريت روي اين كره خاكي به خود ديده است. از آن زمان، چهل سال ميگذرد و من هر بار فرصتي پيش آمده كارهاي لودويگ فن بتهوون را گوش دادم و آناليز و اجرا كردم، انگار با هر قطعه توانستم يكي از زواياي روح اين مرد بزرگ را قدري بشناسم. انگار هر قطعه دريچهاي به واقعيت وجود و شخصيت بزرگي است كه ما شايد هيچ وقت نتوانيم او را بشناسيم. از طريق اين آثار فرصت شناخت اين انسان به ما داده شده است، چراكه بتهوون براي بيان احساسات خودش راه ديگري نداشته و آنها را در قالب موسيقي بيان ميكرده است. بتهوون مانند بسياري از انسانهاي ديگر در تاريخ بشريت، پر از مهر، عشق، ميل به آزادي، برابري، همدلي و تمام صفات نيكويي است كه شايد هر انساني آرزومند آن باشد و بخواهد دوروبر خودش ببيند. اين در حالي است كه او به سبب آسيبهايي كه در بچگي از پدرش ميخورد، كمبودهايي كه در طول زندگي برايش پيش ميآيد و كمشنوايي تمسخر ميشود. اينها در كنار ناتواني او از ابراز عشق به زنهاي مورد علاقهاش از او شخصيتي منزوي و در ظاهر بسيار بداخلاق ميسازد. در حالي كه در درون او جوششي از زندگي، عشق و انسانيت وجود دارد. در واقع، وقتي ابراز احساسات در زاويهاي كاملا براي او بسته است، اين موج دروني به صورت موسيقي تجلي پيدا ميكند. ارتباط بتهوون با طبيعت و به وجود آوردن رمانتيسيسم خيلي فكر كرده نبوده، بلكه خيلي طبيعي براي او اتفاق افتاده است. اين انسان با اين همه شور و اشتياق به زندگي در خودش رنجي داشته است و نميتوانسته آن را بيان كند و اين تضاد شديد رمانتيسيسم طبيعي را براي او و در موسيقي او ايجاد ميكند. گرچه رنج بتهوون ثمره بزرگي براي ما برجاي گذاشته و امروز ميتوانيم از گوش سپردن به آثار بينظير او لذت ببريم، متاسفم كه با گذشت ۲۵۰ سال و پيشرفتهاي بشر در زمينه تكنولوژي، علم و تمدن، ميدانم اگر امروز هم بتهووني به وجود ميآمد، در فقدان عشق، برادري، انسانيت، صاف و سادگي، همدلي بود. شايد بتهوون گمان ميكرد پنجاه يا صد سال بعد بشر به آرمانهاي او دست خواهد يافت، ولي ما خيلي دورتر شديم. موسيقيدان
هايدگر نيز در «اِفادات به فلسفه» ساختار موسيقي را براي بيان نظام فلسفه ساختاري مناسبتر ميداند و بهجاي اخذ نظام از رياضيات، آن را از موسيقي اخذ ميكند؛ كاري كه پيشتر هگل در «پديدارشناسي روح» انجام داده بود.
فردريش شيلر نيز شاعري نوآور بوده و كمابيش همولايتي هولدرلين است. او در آغاز حركت جمهوريخواهانه انقلابيون فرانسه با آنها همسو بوده و شور آزاديخواهي در شعرهايش خيلي مطرح است.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
توطئه در رياض
تخريب كرونايي اقتصاد ايران
مردي كه ميخواست «نامبِروان» باشد
مردي كه كيهاني مينوازد
سوپرمنِ مجنون
پاسكاري تنظيم بازار در شرايط بحران
راهحل موثر در كاهش آلودگي هوا و تنفس ذرات معلق
سياستگذاري متوهمانه
معماي سد احداثي پس از اين!
مطالبه سوم
انگيزه ائتلاف تلآويو و رياض
جايي براي كتاب!
سه نابغه آلماني در فلسفه شعر و موسيقي
عكس روز