روزنامه شرق
1399/09/06
سياوش در آغوش افراسياب
سياوش در آغوش افراسياب مهدی افشار- پژوهشگر فرازی دیگر از داستان سیاوش در شاهنامه را مرور میکنیم. پس از آنكه كاووس، رستم را كه پیام آشتىجویى افراسیاب را آورده بود، به درشتخویى و تندى براند، نامهاى آكنده از تیر و تیغ براى سیاوش نوشت. در آغاز نامه به شیوه گذشته، كردگار جهان، خداوند نبرد و كارزار و آشتى، خداوند نیك و بد، خداوند كیوان و بهرام و ماه و ستارگان را ستود، خداوندى كه گردان سپهر به فرمان اوست و آنگاه افزود: «اى جوان، چرا مىپندارى من طریق نادرست مىپیمایم، چرا از رزم با دشمن سر باز مىزنى، مگر نشنیدهاى كه دشمن چون به پیروزى دست یافت با ایرانزمین چه كرد. بىسبب و از سر جوانى فریب دشمن را مخور و از بارگاه پدر روى متاب، گروگانها را همه دستوپاى به بند آورده، نزد من گسیل دار. اگر افراسیاب تو را فریب دهد جاى شگفتى نیست، اما مرا و اندیشهها و رفتار مرا مقیاس و اندازه قرار بده. من خود بارها با كلام پرفریب او، از نبرد بازگشتهام، اما او دگرباره كینه ورزیده، دشمنى از سر گرفته. مىپندارم تو با ماهرویان درآمیختهاى و اكنون دیگر از نبرد و پاىنهادن در میدان مبارزه آزرده و ناتوانى، رستم هم در اندیشه گردآورى گنج و خواسته است. تنها به آن تاج شاهنشاهى كه به میراث به تو میرسد، خشنود هستى و دیگر به چیزى نمىاندیشى و سوداى نبرد نداری. تو در میان پردگیان خوشترى؛ شهریاران آبروى خویش را به شمشیر به كف مىآورند. چون توس به نزد تو آید، همان زمان همه گروگانها را بر خر بنشان و به نزد من فرست. از این آشتىجویى گزندى عظیم بر جانت خواهد آمد و چون ایرانیان آگاهى یابند كه با دشمن از در دوستى وارد شدهاى، بر تو بیاشوبند. تو تنها به كینه و تاختن بیندیش و به هیچ روى باب چنین سخنی را مگشا كه مىدانم چون بر دشمن شبیخون زنى، از خاك سیاه، رودى چون جیحون جارى خواهی کرد. گمان به خود راه نده كه چون افراسیاب دریابد توان پیروزى بر تو را دارد، درنگ نخواهد ورزید و اگر مهرى نسبت به دشمن دارى و از شكستن پیمان اندیشه مىكنى، سپاه را به توس بسپار و خود بازگرد كه مىدانم تو مرد پرخاش و نبرد نیستى». كاووس بر نامه، مهر شهریارى خود را بنشاند و سوارى تیزتك، نامه را به سیاوش رساند. سیاوش نامه را بخواند و اندوهى عظیم بر دلش بنشست و از سوارى كه نامه را آورده بود جویا شد و دانست كاووس با رستم چگونه سخن گفته است و چگونه رستم با خشم درگاه كاووس را ترك گفته و سیاوش كه رستم را چون پدر دوست مىداشت، از آزردگى او آزرده و در اندیشه شد اكنون كه دشمن آرزوى آشتى دارد، چرا باید به قهر روى آورد و با خود گفت: «اگر این صد گروگان بىگناه را که به امید دوستى به ایران آمدهاند، به درگاه كاووس فرستم، بىگمان همه آنان را زنده بر دار خواهد كرد و آنگاه در پیشگاه یزدان پاك چه پوزش آورم و اگر به جنگ روى آورم و خونها بر زمین ریخته شود، فرجام آن زیبا نخواهد بود و یزدان پاك نیز این رفتار را از من نپسندد و در هر انجمنى از من با زشتى یاد خواهد شد و اگر سپاه را به توس بسپارم و به درگاه شاه بازگردم، بىگمان از شاه نیز سرزنشها خواهم شنید و سودابه نیز در كمین است و نمىدانم چه آیندهاى انتظارم را مىكشد». با این شكستهدلى با دو یار نزدیك خویش، زنگه شاوران و بهرام، فرزند گودرز به مشورت بنشست كه آنان هماره همدل و همراز او بودند. سیاوش به آنان گفت: «از زمانى كه از نزد رستم به درگاه كاووس بازگشتهام، پیوسته غمانه زیسته و یك روز هم چهره مهربان زندگى را ندیدهام و از آن روز كه سودابه كین مرا به دل گرفته، مهر پدر ندیدهام، گویى آن مهر، زهر شده، شبستان كاووس زندان من و بخت خندان من پژمرده شده است. از آرامش گریختم و به جنگ روى آوردم مگر از چنگ نهنگ در امان مانم و چون گرسیوز پاى پس كشید و آشتى جست، چگونه به خیرگى خون بریزم. پس از قباد كه گیتى را به كاووس سپرد، گویى همه هستى را وانهاد و رفت و از آن پس همهچیز را باید ازدسترفته دانست. كاش هرگز مادر مرا نزاده بود و اگر زاده بود، در همان لحظه، مرگ مرا درربوده بود تا بار این همه اندوه را بر دل نكشم. من با گرسیوز پیمانها كردهام و سوگندها خوردهام و اگر پیمان شكنم، جز رنج و درد نصیبى نخواهم داشت و در هر انجمنى از بدعهدى و پیمانشكنى من سخن خواهند گفت. بر آنم گوشهاى در جهان جویم كه نامم از كاووس نهان ماند». آنگاه به زنگه شاوران فرمان داد به نزد افراسیاب رفته، گروگانها را همراه با هدایا بازگرداند و به او بگوید كه بر سیاوش چه گذشته است و به بهرام گفت سپاه و همه باروبنه و پیلان و كوس را به او میسپرد، در سپاه بماند تا توس از راه رسد و همه لشكر و گنجها و بنه را به او وانهد. بهرام و زنگه شاوران چون این سخنان بشنیدند، از دیده خون باریدند و هاماوران، زادگاه سودابه را نفرین كردند. بهرام كوشید تا سیاوش را از این اندیشه بازدارد با این توجیه كه به دور از پدر او را در جهان جایى نخواهد بود. بهتر آن است كه به پدر نامهاى نوشته، از او بخواهد كه رستم را بازگرداند و اگر كاووس جنگ مىخواهد، جنگ بسازد.گروگانها را نیز به كاووس بسپارد تا هر گونه كه دوست مىدارد با آنان رفتار كند كه كسى رفتار كاووس را به پاى سیاوش نخواهد نوشت. اگر تقدیر چنین است، چرا با تقدیر باید ستیزه كرد. سیاوش در پاسخ گفت: «هرگز مرا آن سرشت نامردمى نیست كه گروگانها را به تیغ بىمهرى بسپارم و اگر خود بىجنگ به بلخ بازگردم، سرزنشها خواهم شنید. اما اگر مایل نیستید از من فرمان برید، من خود در این بیابان پردهسراى خویش خواهم شد». بهرام گودرز و زنگه شاوران به اندوه گفتند به فرمان او هستند و هر آنچه سیاوش بگوید، همان كنند. زنگه همراه صد سوار، گروگانها و هدایا را نزد افراسیاب برد. چون شهریار توران از فرستاده سیاوش آگاه شد، او را به مهر پذیرفت، گرم در آغوشش گرفت و بر بلندجایى نزدیك به خود بنشاندش و فرمان داد پیران به نزد آنان آید و چون پیران آمد، زنگه از رفتار کاووس با سیاوش و از اندیشههاى خام او سخن گفت. افراسیاب از پیران پرسید این را چه درمان كنند و پیران گفت آنگونه كه شنیده است، در همه جهان كسى به مردى و جوانمردى و به هنرنمایى و رزمندگى و سروقامتى و خوشسیمایى سیاوش نیست كه هنر و خرد برتر از نژاد و خاندان است. چه نیكو مىبود كه شهریار نامهاى سراسر مهر براى سیاوش بنویسد و او را بخواند و به او نوید دهد كه توران، سرزمین آرامش او خواهد بود و چون فرزندی در كنارش خواهد گرفت و آنگاه كه كاووس اورنگ خالی کند و سیاوش بر جاى او بنشیند، بین توران و ایران، مهر پدر، فرزندى برقرار خواهد شد. افراسیاب در دودلى بود و گمان نیكو نداشت و پاسخ داد بیم آن دارد كه فرجام همه این سخنهاى زیبا همانى نباشد كه مىپندارد؛ هركه بچه شیر نر در دامان خویش بپرورد وقتى دندان كند، پاداشِ تیزى دریافت خواهد كرد. افراسیاب پذیرفت و نامهاى پر از مهر براى سیاوش نوشت با این اندیشه كه چون دانست بر سیاوش چه گذشته، غمى جانكاه بر دلش نشسته و اگر سیاوش منت نهد و به توران آید، همه شهر توران او را نماز خواهند کرد كه او خود به مهر سیاوش نیازمند است؛ اگر كاووس بر او بىمهر شده، افراسیاب وجودش همه مهر است و مىداند كه روزى كاووس از رفتار خویش پشیمان خواهد شد و آنگاه سیاوش به ایران بازمیگردد و هر دو سرزمین ایران و توران زیر نگین او خواهند بود. سیاوش چون نامه پرمهر افراسیاب را دریافت داشت، نامهاى به پدر نوشت و در آن یادآور شد كه در اوج جوانى با خرد آشنا شد، اما شبستان کاووس مایه رنج او شد تا آنجا كه ناگزیر شد به آزمون آتش روى آورد سپس جنگ را بر آرامش برترى بخشید و اكنون كه آرامش برقرار است، چرا باید جنگید ولى دل شاه چون تیغ پولاد شده؛ اكنون كه آرامشى نمانده است، سپاه و بنه و همهچیز را به بهرام گودرز مىسپرد تا در گوشهاى آرام گیرد.سپس از سپاه ایران 300 تن را برمیگزیند كه همه گرد و شایسته كارزار هستند و فرماندهان سپاه خویش را بدرود گفته، از آنان میخواهد از بهرام فرمان برند تا توس فراز آید. چون توس به سپاه ایران پیوست، بهرام آنچه را سیاوش به او گفته بود، بازگفت و سپاه را به توس سپرد، توس نیز سپاه را بىهیچ نبردى برگرفت و به بلخ بازگشت. آنگاه که افراسیاب آگاه شد سیاوش به دیدار او آمده، از ایوان خویش پیاده شتابان به پیشوازش رفت:
چو شد نزد افراسیاب آگهى/ كه آمد سیاوخش با فرهى/پیاده به كوى آمد افراسیاب/ از ایوان میان بسته و پرشتاب/ گرفتند مر یكدگر را به بر/ همى بوسه دادند بر چشم و سر.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
بیزینس از داخل زندان؟
همه تعیینتکلیفهای قالیباف برای روحانی
از رفتن ترامپ خوشحالیم
بسیج، ثروت بزرگ و ذخیره خداداد ملت ایران است
۴ دهه ابهام، سد راه ورود زنان به پاستور
کنشهای انتخاباتی در غیاب نهادیاجماعساز
ایران و آمریکای پساترامپ
رنج ازدستدادن کودکی در خیابان
مرگ قرن
نقد ناقدان فیرحی
سياوش در آغوش افراسياب
یک بررسی تاریخی
اتفاق نظر روی «وضع اقتصاد بد است»