روزنامه جوان
1399/09/09
غروب از جاده دردا باز اسبی بیسوار آمد
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: شهادت محسن فخریزاده دانشمند هستهای کشورمان باعث شد تا جمعی از شاعران کشورمان دست به قلم ببرند و احساس خود را از این حادثه در قالب سرودههایی ارائه بدهند. در ادامه بخشی از این اشعار را میخوانید.علیمحمد مؤدب در این باره اینگونه سروده است:
سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
غروب از جاده دردا باز اسبی بیسوار آمد
بَرَد، چون عشق دل، جز باختن راهی نمیماند
سواران را بگو جز تاختن راهی نمیماند
جراحتها به تنها جامه دیدار میدوزد
بکش ما را ز خون ما چراغ لاله میسوزد
بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور
خوشا در خون تپیدن، الامان از مرگ در بستر
خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را
ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را
کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد
چراغ عقل ابراهیمها در شعله روشن باد
خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است
خوشا عقلی که میماند خوشا عقلی که جانکاه است
ز جان تن میزند تا خون دهد بستان ایمان را
که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را
خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمیبیند
بیابانها خیابانهای ما مجنون نمیبیند
خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه
کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه
ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را
چه فخری برتر از خون، چهره گلگون خوبان را
اگر کشتیست عاشورا، در این خون غرقه باید زیست
ببین چشـم شهیــدان را، به جـز خـون هیـچ راهی نیست
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
حسـن صنوبـری شاعـر دیگـری است که درباره شهـادت محسن فخـریزاده اینگـونه سـروده است:
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
کشتند تو راای دژ مستحکم ایران
تا باز بر این خاک ستمدیده بتازند
تو روح دماوندی و زینروست تو را کشت
ضحاک کمین کرده در کوه دماوند
تو زاده فخری و یقین فخر فروشد
ایران به تو و عشق تو، بر نام تو سوگند
داغ تو گران است، ولی گریه از آن است: با قاتل تو از چه نشستیم به لبخند؟
با قاتل تو از چه نشستیم و نکشتیم
او را که دگرباره برونکرده سر از بندای داغ تو یادآور داغ همه خوبان
وی خون تو آمیخته با خون خداوند
آهای گل گمنام! سرانجام شهادت
عطر تو در این دشت سیهپوش پراکند
ما زنده به عشقیم، اگر چند حسودان
گویند چنینیم و چنانیم به ترفند
ایران من! امروز تو را صبر روا نیست
این وازدگی تا کی و این حوصله تا چند؟
سورنا جوکار نیز سروده خود را به این حادثه تقدیم کرده است:
اگرچه در عزای هجر بحرین و سمرقندی
سیاهت را به تن کن، باز کشتند از تو فرزندی
چه خواهی کرد با این مارهای آستین، (جز صبر)
به کامت زهر میریزند، مینوشی و میخندی!
به غیر از نامت آیا مانده چیزی در خور تقسیم؟
که از هر آنچه سهمت بود ذره ذره دل کندی
سیاهی میبرد از جمع ما هر روز شمعی را
تو، اما از شمار کشتگان خویش خرسندی!
کدامین مصلحت دست تو را بستهست در میدان؟
مگر پیمان خون بستی که بر تحقیر پابندی؟
نمیبینم برایت روزگار روشنی دیگر
مگر واثق شوی روزی به الطاف خداوندی
نغمه مستشار نظامی نیز سروده خود را به این شکل تقدیم شهید هستهای کشورمان کرده است:
علم و ایمان میشکافد ذرهها را جادهها را
خار چشم دشمنان کرده است فخریزادهها را
مرگ در بستر مبادا قسمت مردان که باشد
قسمت از جام شهادت باده دلدادهها را
سیب سرخ عاشقی بر شاخه بیتاب است و سنگین
دستچین کرده است دستی از ازل آمادهها را
کم شنیدم نام او را پیش از این هر چند بیشک
میشناسد حضرتش گمنامها، افتادهها را
دست بر زخم دلم مگذارای غم بیش از اینها
پهن کنای صبر یک بار دگر سجادهها را
شیرمردا، داغ سنگینی است ما را از غم تو
دیدهور بادا نگاهت، سرور آزادهها را
این بغضها آغاز طوفانند
الهام نجمی نیز در وصف شهادت محسن فخری سرود:
هزاران ابر در داغت پر از بغضند و بارانند
هنوز از این خبر چشمانمان بیتاب و حیرانند
تنت را زخمها، چون لالهزاری غرق خون کردند
نفهمیدند در خونت هزاران لاله پنهانند
نگاهت عشق را از ذرهها تا آسمان میبرد
در آن راهی که عالم را به سوی نور میخوانند
همیشه علم تو، چون خار در چشمان دشمن بود
بهارت را خزان کردند و در فکر زمستانند؟
شغادانِ پر از کینه تو را کشتند و سرمستاند
نمیدانند پای خون تو این قوم میمانند؟
جهان باید بداند راه تو همواره پابرجاست
و دشمن را بگو این بغضها آغاز طوفانند
میتوان فهمید او آقاست، آقازاده نیست!
باس احمدی نیز سروده خود را در وصف شهادت دانشمند هستهای کشورمان به این شکل ارائه داده است:
فیض بزم حق همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد هر که مست باده نیست
«پله پله تا ملاقات خدا» سهل است... لیک
خواب میماند هر آن کس شب، سرِ سجاده نیست
حاج قاسم، شهریاری، احمدیروشن... بلی
جز شهادت مقصدی در آخر این جاده نیست
زادگاه رستم است اینجا به اهریمن بگو:
کشور من خالی از امثال «فخریزاده» نیست
از نگاه سر به زیرش در یگانه عکس او
میتوان فهمید او آقاست، آقازاده نیست! هر که خشنود است از تحریم و قتل ما، بدان:
بیگمان هم دین ندارد او و هم آزاده نیست
آخرین عوعوی صهیون است بازش کن نترس
این سگ مردار را که حاجت قلاده نیست
میهنم از اسب افتاده ولی از اصل، نه!
میهنم زخمی است، اما از نفس افتاده نیست
بخشی از سروده علیرضا قزوه در وصف شهید هستهای نیز اینگونه رقم خورده است:
تف به این برجام و فرجام و به تَکرار دروغ
سوخت ایرانم به دستِ از نفس افتادهها
شهریاری را شما تقدیم دشمن کردهاید
حاج قاسم را شما کشتید! آقازادهها!
این وزیران و وکیلان نارسیده میروند
«شهریاری» فخر ایران است و «فخریزاده»ها
جادهها باز است و راه رستگاری بازتر
میرسد فردا سواری تازه از این جادهها.
سایر اخبار این روزنامه
تحلیلهای شاه سلطان حسینی و غرور ملی ایرانیان
فرمان مجازات عاملان و آمران ترور
غروب از جاده دردا باز اسبی بیسوار آمد
سیگنالهای بایدنی منع ایران از انتقام استراتژیک
طرح آتشبس بعد از ترور فخر هستهای ایران!
عراق شریک اصلی ایران در تجارت خارجی شد
نقره داغی مشتری در جمعه سیاه
روند کاهشی کرونا در ۱۴۵ شهر قرمز
تطهیر جاسوس هستهای در روزنامه اصلاحطلب
نقش «دیو و پری امریکا» در بازی ترور
حالا که اهل مقاومت نیستید به دشمن گرا ندهید