سياوش، گوى مى‌زند

سياوش، گوى مى‌زند مهدی افشار  
 

در یادداشت‌های گذشته، به مرور فرازهایی از داستان سیاوش در شاهنامه تا رفتن او به 
توران‌زمین پرداختم. چون سیاوش به درگاه افراسیاب گام نهاد، شاه توران چنان شادمان شد كه گویى عزیزترین فرزندش از سفرى دور و دراز بازگشته است. آن‌گاه افراسیاب شادمانه گفت دیگر جهانِ گردان از گردش باز خواهد ماند و به خوابى آرام فرو خواهد رفت؛ از این پس دیگر نه آشوبى خواهد بود و نه جنگى؛ چراکه دیگر روى گیتى از جنگ سیر شده و میش و پلنگ هم‌زمان به آبشخور می‌روند. با آرامشى كه میان دو كشور برقرار شد، سپاهیان تورانیِ آماده رزم به خانه‌هاى‌شان بازگشتند و توس كه دانست سیاوش به توران رفته، غمگین و آزرده سپاه برگرفت و به نزد كاووس بازگشت.افراسیاب شادمانه از پایان‌گرفتن نبرد، دست سیاوش را به دست گرفت و بر تخت شهریارى بنشست و سیاوش را در كنار خود بنشاند و به چهره زیبا و دلنشین او نگریست و گفت: «باور ندارم جهان، مردى به خوش‌سیمایى و سروقدى تو آفریده باشد كه تو را همتایى نیست» و به پیران گفت: «كاووس تندخوی و اندك‌خرد است؛ چگونه توانسته از چنین فرزندی دل بركند، من از دیدار سیاوش هرگز سیر نگردم و هرگز دیده از دیدارش برنگیرم».آن‌گاه فرمان داد یكى از كاخ‌هاى زیبایش را به سیاوش تخصیص دهند و آن كاخ را به زیباترین وجهى با فرش‌هاى زربفت و دیباى چینى بیارایند و سیاوش را به آن كاخ فرستاد تا در آرامش و آسایش مسکن گزیند. سیاوش در آن كاخ جاى گرفت و چون هنگام گستردن خوان فرا رسید، افراسیاب، او و تعدادى از همراهانش را به آن خوان فراخواند و پس از آن‌كه رامشگران ترانه‌هاى شاد بخواندند و برفتند، نوبت به باده رسید و بدین‌گونه روزان و شبان سیاوش به شادمانى ‌گذشت و پیران‌ ویسه پیوسته سیاوش را دلدارى مى‌داد تا اندوه دورى از ایران را به دل راه ندهد و آرام‌آرام غم وطن در دل آن شاهزاده ایرانی رنگ باخت.افراسیاب، پس از استقرار سیاوش در كاخ خویش، فرزند برومندش، شیده را فرمان داد تا براى او همه امكانات آسایش را فراهم آورد و از سوی سپاه، گروهى با هدایای بسیار به پیشگامى شیده به دیدارش رفتند.شبی چون شبان دیگر، سیاوش و افراسیاب به شادنوشى نشسته بودند، افراسیاب به سیاوش گفت: «از همگان شنیده‌ام تو در چوگان بى‌همانند هستى، چه نیكوست فردا با گوى و چوگان به میدان رویم و زمانى بتازیم و لحظه‌ها را به شادى گذرانیم. تو فرزند منى و درگاه مرا به زیور حضورت رخشان گردانیده‌اى. مى‌خواهم همگان بدانند چه سواركار هنرمند و گوى‌زن توانایی به ما پیوسته است و مى‌دانم شاهان از تو باید هنر بیاموزند».سیاوش در پاسخ براى افراسیاب آرزوى جاودانگى و درست‌تنى كرد.دگر روز سیاوش و همراهانش و افراسیاب با گروهى از سردارانش به میدان چوگان آمدند و شاه توران به سیاوش گفت: «اكنون باید دو گروه شد. تو با چند تن از یارانت و من با چند تن از یارانم».شاهزاده ایرانی بخردانه پاسخ داد: «من توان مقابله با تو را ندارم، در میدان، هماورد دیگرى بجوى و بهتر آن است كه من و تو در یك گروه جاى گیریم».افراسیاب از این سخن شاد شد و گفت: «به جان كاووس سوگند كه تو حریف خوبى براى من هستى». عده‌اى از مردان خویش را برگزید و رویین و شیده را به نزد سیاوش فرستاد. سیاوش از این یارگیرى خشنود نبود و به همین روى گفت: «همه یار شهریارند و من تنهایم. اگر شاه فرمان دهند از ایران سوارانى چند بیاورم». شاه پذیرفت و سیاوش هفت نفر از ایرانیان را برگزید كه همه چابك‌سوار و گوى‌زن بودند. آن‌گاه خروش تبیره در میدان طنین‌افكن شد و خاك به آسمان رفت. از آواز سنج و دم كرناى گویى زمین میدان به جنبش آمده بود. سیاوش اسب را برانگیخت و چون گوى در برابر چوگانش قرار گرفت، چنان زخمى زد كه گوى ناپدید گشت و افراسیاب فرمان داد تا گوی دیگری آورند. سیاوش بر آن گوى كه افراسیاب فرستاده بود، بوسه زد و دگرباره چنان زخمى زد كه گوى تا ماه اوج گرفت و چشم همگان خیره ماند. افراسیاب شادمانه خنده زد و به نامداران خود گفت تاكنون چنین سوارى با چنین زخمى ندیده است.در میدان، تخت عاجى بنشاندند و افراسیاب بر آن تخت تكیه زد و سیاوش را به كنار خود بنشاند. دو گروه ایرانى و تورانى به مقابله پرداختند و ایرانیان پیشى ‌جسته، برترى داشتند و سیاوش رگه‌هاى خشم را در رفتار و آواى آنان دید و شنید؛ به زبان پهلوانى (پهلوى) به ایرانیان گفت: «اینجا میدان بازى است نه كارزار، وقتى گوى به سوى‌تان مى‌آید، عنان بگردانید و بگذارید گوى در برابر چوگان تورانیان قرار گیرد». ایرانیان نرم عنان كشیدند و از آن پس گُربُزى و تیزرفتارى نكردند.
سیاوش غمى گشت ز ایرانیان/ سخن گفت بر پهلوانى زبان/ كه میدان بازیست گر كارزار/ برین گردش و بخشش روزگار/ چو میدان سرآید بتابید روى/ بدیشان سپارید یك بار گوى


و آن‌گاه گوى در برابر تركان قرار گرفت و آنان چون آتش بتاختند و افراسیاب دانست آن پهلوانى‌پیام چه بوده است. افراسیاب به سیاوش گفت: «از بسیار كسان شنیده‌ام تو در كمان‌كشیدن و تیر‌افكندن همتایى ندارى و وقتى زه كمان را به گوش خود نزدیك می‌گردانى، تیر آن‌چنان رها مى‌شود و آن‌چنان آماج را مى‌جوید كه گویى جان گرفته است». سیاوش چون سخن شاه توران را بشنید، كیانى كمان را در دست گرفت كه هنوز یك‌ سر زه آن آزاد بود. افراسیاب خواست كمان سیاوش را با دقت بیش‌تری بنگرد تا خود كمانى را برگزیند كه در دست بهتر بنشیند. كمان را از سیاوش بگرفت و در آن خیره ماند. سپس كمان را به گرسیوز داده، پرسید آیا مى‌تواند كمان سیاوش را به زه كشد. گرسیوز بسیار كوشید اما نتوانست و سرافكنده كمان را به افراسیاب بازگرداند و از این لحظه بذر كینه نسبت به سیاوش در دل گرسیوز افشانده شد.
شاه توران به زانو نشست، خانه كمان را با دست بمالید و آن را به زه كرده، با لبخندى گفت كمان یعنى این و به سیاوش گفت: «در روزگار جوانى یك چنین كمانى می‌داشتم، دیگر از من گذشته است و اكنون در ایران و توران این گونه كمان‌ها را در میدان رزم به دست نمى‌گیرند و براى تو با این سر‌شانه و پیچیدگى بازو، همین كمان مناسب است». سپس نشانى در میدان اسب‌دوانى گذاردند و سیاوش بدون آنكه با كسى به رقابت برخیزد، بر پشت اسب بنشست، اسبى كه چون دیو بادپای بود و ران را بفشرد و غریوى سر داد و تیرى در میانه نشانه جاى داد، سپس خدنگ چهار‌پر دیگری برگرفت و پشت به نشان بتاخت و در یك چرخش ناگهانى، عنان را با دست راست بپیچاند و آن دیگر تیر را بر همان نشانه بنشاند به‌طوری‌که تیر نخست شكافته شد. آن‌گاه كمان به‌زه‌كشیده را به بازو افكند و به نزد شهریار توران باز آمده، از اسب فرود آمد. افراسیاب با فرودآمدن سیاوش از اورنگ خویش، برخاست و سیاوش را آفرین كرد و از آفریننده خواست نگهبان او باشد. در پی این هنرنمایی، افراسیاب با دلى شاد و چهره‌اى گشاده همراه با سیاوش به كاخ خود بازگشت. خوانى گسترده شد، بنشستند و مى‌خواستند و دیگر شایستگان را به نوشیدن فراخواندند و افراسیاب، پیوسته به شادكامى سیاوش مى‌نوشید و در همان انجمن شادنوشى، در ستایش آن همه هنرنمایى فرمان داد تا هدایایى گران‌بها براى سیاوش بیاورند و جامه‌اى زرنگار آوردند كه مانند آن را در جهان كس ندیده بود و از دینار و درم و یاقوت و پیروزه چیزى كم نگذاشت و شخصا جامى پر از یاقوت به دست سیاوش داد و همه آن خواسته را به كاخ سیاوش فرستاد.
و گرسیوز با رشك‌، نظاره‌گر مهرورزى شاه نسبت به سیاوش بود.