عمو اسکندر در محله استادمعین

[ملیحه محمودخواه] همه عمو اسکندر صدایش می‌کنند. بین مردم شهره است به مهربانی. صدای خش‌خش برگ‌های پاییزی موسیقی زیبایی است که برای عمو اسکندر نشان از زحمت بیشتر دارد. او جارو بر تن خیابان می‌کشد تا اگر کودکی خواست از خیابان گذر کند زیر پایش نلغزد. ماسکی که به صورت دارد، گاهی نفسش را می‌گیرد، اما هر بار که می‌خواهد نفسی بکشد، مجبور است ماسکش را تعویض کند، زیرا می‌داند تا همه رعایت‌نکنند این کابوس وحشتناک به پایان نخواهد رسید، هم خودش رعایت می‌کند و هم به تک‌تک اهالی تذکر می‌دهد.
کسی روی حرف عمو اسکندر حرف نمی‌زند، زیرا حضور او در کوچه‌پس‌کوچه خیابان استاد معین از خیلی‌ها بیشتر بوده است.
شاهد به دنیا آمدن بچه‌هایی بوده است که حالا بچه‌هایشان در خیابان او را عمو اسکندر صدا می‌کنند. می‌خواهد شهر جای بهتری برای زندگی مردم به شمار برود، کنار باغچه‌ها، میان معابر، حاشیه جدول‌ها و پای هر درخت را تمیز می‌روبد. این سهم او است، اما مطمئن نیست که همه مردم سهم خودشان را انجام دهند.
قدم‌به‌قدم  آشنایی دست بلند و به او سلام می‌کند و او با همه وفاداری ذاتی‌اش به مهربانی، پاسخ می‌دهد.


معتمد محله است. نشان به آن نشان که اگر کسی بخواهد به سفر برود، سراغ عمو اسکندر می‌رود و کلید خانه‌اش را به او می‌دهد تا گل‌ها و باغچه‌های حیاطش را آب دهد. او در 29‌سال خدمتش نشان داده است که اعتماد مردم برایش مهم‌ترین سرمایه است. نشان به آن نشان که هر بار کیف پول، چک و گوشی همراه پیدا کرده، ساعت‌ها به دنبال صاحب آن گشته تا آنها را به صاحبش تحویل دهد، نشان به آن نشان که یک شب تا صبح برای صاحب چکی که پیدا کرده بود، نگران بود و صبح خیلی زود به بانک محل رفته بود که صاحب چک 20‌میلیون تومانی را پیدا کند. سرزندگی یک محل با تلاش عمو اسکندر
عمو اسکندر پنجاه‌ونه ساله با اصالت تبریزی و پاکبان نمونه هر روز صبح ساعت 5 صبح از خواب بیدار می‌شود تا خودش را به خیابان استاد معین برساند. ساعت 7 که اهالی تازه برای شروع به کار از خانه بیرون می‌زنند، اولین سلام را از عمو اسکندر می‌شنوند که چوب بلندش را به روی زمین می‌کشد. مردم کوچه پس‌کوچه‌های جنوب‌غرب پایتخت به صدای جاروی او عادت کرده‌اند، خودش می‌گوید: «محله استاد معین، خانه دوم است و اهالی هم مثل خانواده‌ام.» مردم محل هوای عمو اسکندر را دارند
اگر یک روز عمو اسکندر نباشد، آن وقت است که صدای موبایل عمو اسکندر بارها و بارها شنیده می‌شود، زیرا مردم محل دوست دارند دوباره در کوچه‌ها صدای جارویش را که ‌گویی از روی نتی گوش‌نواز می‌نوازد، بشنوند.
پنج فرزند دارد که حالا نوه‌هایش هم همه بزرگ شده‌اند و با افتخار می‌گوید نوه‌هایم هم درس خوانده‌اند.
همان‌طور که حرف می‌زند با دقت خیابان‌ هاشمی را به سمت خیابان آزادی جارو می‌زند و از سال‌های دور گذشته می‌گوید:   بچه بودیم که پدرم تصمیم گرفت از تبریز به تهران بیاید. یادم می‌آید که اوایل پدرم کمی سخت دنبال کار گشت، اما بخت با او یار و همان زمان به‌عنوان کارگر در شهرداری مشغول به کار شد. آن‌روزی که پاکبان شدم
بزرگ‌تر که شدم، پدرم دستم را گرفت و به شهرداری برد، آن هم برای نظافت خیابان‌ها. من هم خیلی زود شدم کارگری که اولش نارنجی‌پوش بودیم با جاروهای چوبی و بعد لباس سبز و طوسی به تن‌مان کردند و جاروهای پلاستیکی دست‌مان دادند.
خیابان و کوچه‌ها محل کارم شد و سر کارم به سطل زباله و جوی‌های محل افتاد.
او از این کار گله ندارد، شکایت ندارد و ناراضی نیست، این را می‌شد از این فهمید که معتقد است اگر صد بار دیگر هم به دنیا بیاید، همین کار را انتخاب می‌کند، زیرا به اعتقاد او همه شغل‌ها برای یک شهر لازم است و او هم شغلش را در این دنیا پیدا کرده است.
از همان ابتدا هم در خیابان‌های منطقه 9 جارو می‌زده است، خنده ریزی می‌کند و می‌گوید: «برج آزادی را که ساختند هر کارگری آرزو می‌کرد که در این محدوده کار کند و پزش را به فامیل‌ها و دوستانش بیاید، هر بار هم که به روستا برمی‌گشتم، کل شب را دوستانم دورم می‌نشستند تا من از شگفتی‌های تهران و برج میلاد برایشان بگویم.
عمو اسکندر مهربان صفتی است که مردم بر روی او گذاشته‌اند و آن‌قدر آن را دوست دارد که بارها و بارها در صحبت‌هایش به آن اشاره می‌کند و هر بار برق چشمانش نشان می‌دهد از این نام ته‌دلش غنج می‌رود. همیشه با مردم
عمو اسکندر که گوشه جدول فضای سبز خیابان  می‌نشیند تا کمی خستگی‌اش کم شود، می‌گوید: «خوبی کار ما در کنار همه سختی‌هایش این است که اصلا دلت نمی‌گیرد و مدام کنار مردم هستیم. شادی و غصه‌هایشان را می‌بینیم و درک می‌کنیم. گاهی شاهد به دنیا آمدن بچه‌های محل بوده‌ام، همان‌ها بزرگ شده‌اند و برای عروسی‌شان من را دعوت کردند. حالا بچه‌های آنها نیز به من عمو اسکندر می‌گویند. یاور سالخوردگان محل
هر کسی از کنار عمو اسکندر عبور می‌کند، دستی به نشانه احوال‌پرسی برای او بالا می‌برد و با یک خسته‌نباشی عمو اسکندر عبور می‌کند، او هم هیچ سلامی را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و همان‌طور که صحبت می‌کند، پاسخ اهالی را می‌دهد.
عمو اسکندر همان‌طور که مشغول صحبت است، طبق عادت مدام نگاهش به زمین است که زباله‌ای جا نمانده باشد و خم می‌شود تا دستکش پلاستیکی را که روی زمین افتاده، در سطل زباله سیاری که با خودش به این طرف و آن‌طرف می‌کشد، بیندازد.
تعریف می‌کند که چند خانواده شهید و چند نفری هم سالمند هستند که در این روزهای کرونایی سخت‌شان است بیرون بیایند، برای همین لیست خریدهای هفتگی‌شان را به من می‌دهند تا برایشان تهیه کنم. گاهی هم که مسافرت می‌روند، به خانه‌شان سرکشی می‌کنم. البته شناسایی خانواده‌های نیازمند هم در سایه این روابط و تعامل‌های خوب محلی موجب شده که برخی از کاسبان سراغم بیایند و بخواهند کمک‌های مادی یا معنوی‌شان را به دست آنها برسانم. این افتخار است که نصیبم شده و من برکت آن را در سلامتی و تربیت پنج فرزندم احساس می‌کنم.
او می‌گوید بچه‌ها هر وقت به من زنگ می‌زنند، با پدر نمونه مکالمه‌شان را شروع می‌کنند، هیچ وقت با شغلم مشکل نداشته‌اند و آن را بهترین شغل دنیا می‌دانند.
عمو اسکندر از همسرش با احترام صحبت می‌کند و معتقد است هر چه دارد از بزرگواری و گذشت او است. «به محض اینکه به خانه می‌رسم، لباس‌هایم را می‌شورد و هر بار صبح که از خانه بیرون می‌آیم، به لباس‌هایم عطر می‌زند تا بوی بد زباله‌ها اذیتم نکند.
عمو اسکندر اهالی محل را هم مثل خانواده‌اش دوست دارد و می‌گوید هر روز غذایی را که آورده‌ام، در یکی از مغازه‌ها داغ‌می‌کنم و نمازم را هم در مسجد محل می‌خوانم، حتی وقت‌هایی که خسته یا کمی بی‌حال هستم، اهالی جارویم را می‌گیرند و چند متری را کمکم و جارو می‌کنند. خدا کند کرونا برای همیشه برود
این روزها عمو اسکندر آرزویی جز از بین رفتن کرونا ندارد، دوست دارد که دوباره شرایط به دوره‌ای برگردد که بشود لبخند بچه‌ها را بدون ماسک ببیند و معتقد است برای آنکه از شر این ویروس راحت شویم، باید همه با هم رعایت کنیم تا این ویروس از بین برود. اما یک درخواست هم از مردم دارد و آن هم این‌ است که ماسک‌هایشان را روی زمین نریزند، زیرا در این روزهای پاییزی به اندازه کافی برگ روی زمین ریخته و کار در این روزها چند برابر شده است و جمع‌کردن ماسک‌ها و دستکش‌ها نیز کار را سخت‌تر می‌کند.
او می‌گوید مدام ماسک روی صورتم است و نفس کشیدن برایم سخت‌تر است، اما با وجود این هر بار که می‌خواهم نفسی تازه کنم، باید ماسک جدید استفاده کنم و این باعث شده که مصرف ماسکم بالا برود. پاکبان نمونه محل
انتخاب عمو اسکندر به‌عنوان پاکبان نمونه پاسخ همه اهالی محل به مهربانی او است. مردم آن‌قدر به شهرداری زنگ زدند و از خوبی‌های او تعریف کردند که حالا نمره او در سامانه 137 بسیار بالاست و امسال جزو پنج پاکبان نمونه‌ای شده که شهردار تهران نیز از او تقدیر کرده است.
خودش می‌گوید ما کارگریم و هر کاری که انجام داده‌ایم، وظیفه‌مان بوده است، اما مردم به من لطف داشته‌اند و من را به‌عنوان پاکبان نمونه معرفی کردند، البته این چندمین سالی است که به‌عنوان پاکبان نمونه انتخاب شده است، اما هر ‌سال وقتی به‌عنوان پاکبان نمونه انتخاب می‌شود، با آنکه از ته دلش خوشحال می‌شود، اما ته دلش احساس مسئولیت بیشتری می‌کند، زیرا معتقد است که این اعتماد راحت به دست نیامده و باید آن را حفظ کند. انتخاب پاکبان نمونه توسط مردم
«مصطفی دینی»، سرپرست معاونت خدمات شهری و محیط‌زیست شهرداری منطقه ۹ با اشاره به شاخص‌های انتخاب پاکبان نمونه منطقه می‌گوید: «برخورداری از حسن اخلاق و معاشرت، امانتداری، خیرخواهی، کمک‌رسانی به شهروندان، رعایت مسائل ایمنی و بهداشتی، مشارکت موثر در شرایط بحرانی و ترغیب دیگران به حفظ پاکیزگی ازجمله این شاخص‌هاست که پاکبان ناحیه یک براساس آنها انتخاب شده است.» او ادامه می‌دهد: «پاکبان نمونه هر منطقه با گذراندن دوره‌های آموزشی محیط‌زیستی که از سوی سازمان «مدیریت پسماند» برگزارمی‌شود، به‌عنوان «همیار طرح کاپ» در محله‌ها فعالیت می‌کند.»