مردم، شهر و رسانه

اتفاق نظر است كه تاريخ ايران جديد از مشروطيت آغاز مي‌شود. وجه مشخصه اين دوره حضور مردم در عرصه عمومي و به‌طور مشخص، سياست است، موضوعي كه پيش از آن يا بي‌معني بود يا مقطعي و موردي ديده شده بود ولي از زمان مشروطيت است كه انسان ايراني احساس محق بودن مي‌كند و به عرصه عمومي پا مي‌گذارد و احزاب و گروه‌ها و سياستمداراني پديدار مي‌شوند كه به جاي نمايندگي قوم و قبيله و طايفه، از مردم و حقوق آنان سخن مي‌گويند. اين فرآيند در محيطي به نام شهر و از خلال ارتباطات و شيوه‌هاي رسانه‌اي چون سخنراني، كتاب و مطبوعات شكل مي‌گيرد. بنابراين شايد بتوان گفت سه وجهي، مردم، شهر و رسانه از تاريخ نوين ايران تفكيك‌ناپذير است و ركن تداوم‌بخش آن جنبش و حضور پوياي مردم در عرصه عمومي است. 
با گذشت زمان هر سه عنصر توسعه كمّي فراواني يافتند. اگر در سال 1285، جمعيت تهران، حدود 150 هزار نفر بود، امروز بيش از 9 ميليون نفر يعني 60 برابر شده است، اگر مساحتش در آن مقطع چند ده كيلومتر محدود و با ارتفاع كم و با بناهايي حداكثر 2 يا 3 طبقه بود، امروز بيش از 730 كيلومتر و با برج‌هاي ده‌ها طبقه است، اگر آن روز چند نشريه كاغذي ظرفيت رسانه‌اي آن بود، امروز صدها و هزاران رسانه رسمي و غيررسمي و به صورت لحظه‌اي همه مردم و جامعه را پوشش مي‌دهند. ولي در اين ميان نقطه وصل تاريخي اين سه مولفه در جريان پويايي و گسترش شهر و سياست‌هاي بسته دچار مشكل شده است. 
از يك‌سو پيوستگي فرهنگي شهر و كالبدي شهر با گذشته خود قطع شده است. از سوي ديگر نقش‌آفريني تاريخي رسانه و روزنامه‌نگاران و ارتباط آنها با عنصر اصلي جامعه يعني مردم نيز دچار انقطاع شده است. ميان سه عنصر مزبور از حيث تاريخي جدايي رخ داده است و بايد اين جدايي برطرف شود. البته علل آن نيز متنوع است. بخشي از آن مربوط به سياست‌هاي توسعه شهري است كه بخش تاريخي و مياني شهر در حال ويراني و به حاشيه رفتن است كه نمونه آن منطقه 12 تهران است. بخشي از اين گسست نيز به دليل ناپايداري وضع رسانه‌ها و بي‌توجهي به گذشته خودشان است. در حقيقت هر دو عامل متاثر از بي‌توجهي ما به ميراث تاريخي و سرمايه فرهنگي و سياسي كشور است. عامل مهم ديگر ضديت جانشينان مشروطيت با رسانه آزاد بود كه 
 هيچ علاقه‌اي به احيا و نگهداري نمادهاي مرتبط با آزادي و رسانه نداشتند، به همين علت در طول قرن گذشته اين نمادها مورد بي‌مهري و بي‌توجهي واقع شدند. حتي در تمامي اين دوران كوشيدند با اتهام‌زني‌هاي بي‌وجه فعالان رسانه‌اي در مشروطيت را به نحو ديگري محكوم كنند و از چشم جامعه بيندازند. يكي از اين نمادها مقبره ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل، مدير نشريه معروف و اثرگذار صور اسرافيل بود كه با همكاري مرحوم دهخدا و چند تن ديگر منتشر مي‌كرد و نقش‌آفريني قابل‌توجهي در مواجهه با استبداد و فساد داشت. به همين علت هنگامي كه محمدعلي شاه با حمايت نيروهاي قزاق توانستند مشروطه‌خواهان را شكست دهند، تعدادي از فعالان اين جنبش از جمله جهانگيرخان صور اسرافيل را دستگير و پس از شكنجه در باغشاه اعدام كردند و جسد آنان در نزديكي اين محل دفن شد و اكنون بيش از يك صد سال است كه به همان وضع خرابه مانده است. 
يكي از نكات مهمي كه در بي‌توجهي به اين افراد مشاهده مي‌شود، داوري‌هاي شاذ نسبت به آرا و عقايد آنان است. فارغ از اينكه اين داوري‌ها تا چه حد درست است و اعتبار دارد، ما حق نداريم كه با ميراث فرهنگي و تمدني خود مواجه‌هاي تك‌بعدي و اينچنيني داشته باشيم. هر فرد يا شخصي را بايد در قالب اصلي حرفه و نقش او در زمان خودش ارزيابي كرد. همچنان كه يك فوتباليست را برحسب نقش حرفه‌اي او داوري مي‌كنند و مسائل ديگر از جمله عقايد و رفتارهاي شخصي او فرعي محسوب مي‌شوند. از اين رو به صفت روزنامه‌نگاري و نقشي كه اين حرفه در جريان جنبش مردمي مشروطه داشته است، مي‌بايد ياد و خاطره پيشگامان آن از جمله ميرزا جهانگيرخان و همكارانش را در صور اسرافيل، گرامي داشت و آرامگاه آنان را مي‌توان به نمادي از آغاز اين حرفه در ايران جديد تبديل و بازسازي و بهره‌برداري كرد. طرح اخير شوراي شهر تهران در واگذاري احيا و بهره‌برداري از آرامگاه ميرزا جهانگيرخان به انجمن صنفي روزنامه‌نگاران مي‌تواند گام موثري در بزرگداشت اين‌گونه ميراث‌هاي فرهنگي و اجتماعي و نيز زنده كردن كالبد فرهنگي و تاريخي تهران باشد.