روزنامه شرق
1399/09/27
يادگار سياوش در تورانزمين
يادگار سياوش در تورانزمين مهدى افشار-پژوهشگر داستان پرفرازونشیب سیاوش در شاهنامه ادامه دارد. در آخرین یادداشت در هفته گذشته، به نقطه هجرت سیاوش به توران رسیدیم. شیفتگى افراسیاب را نسبت به سیاوش اندازه نبود، آنچنان كه شاهزاده ایرانى را بر فرزندان خویش برترى مىداد. اكنون این تعلق خاطر ژرفا و گستره دیگرى گرفته بود و فرنگیس، دخت شهریار، بانوى شبستان سیاوش بود و سیاوش آن بانوى زیباروى را به جان مىپرستید و مىستود.چون یك سال از پیوند سیاوش با فرنگیس بگذشت، افراسیاب كه لحظهاى دورى سیاوش را برنمىتافت و در كنار او شادمان و دور از او غمین بود، روزى فرستادهاى را نزد سیاوش گسیل داشت كه از اینجا تا چین را در اختیار تو قرار دادهام، در این سرزمینها گردشى كن و هر منطقهاى را كه مىپسندى، برگزین و براى خود شهرى بنا كن به هرگونه كه دوست مىدارى و آنجا را قلمرو خویش بدان به ملكدارى.
سیاوش از این پیشنهاد شادمان شد، مقدمات سفر را آماده كرده، بنه برگرفت و دستور داد تا عمارى بیارایند و فرنگیس را در آن نشانند و براى بررسى منطقه حركت كنند. پیش از آغاز سفر، پیران ویسه نیز خواستار همراهى آنان شد و بدینگونه كاروانى كوچك شكل گرفت و شادمانه بهسوى ختن برفتند، درحالىكه یاران نزدیك سیاوش نیز آنان را همراه و همسفر شده بودند.پیران ویسه خود از مردم ختن بود و چون به آن سامان رسیدند، سیاوش مهمانش شد و یك ماهى را در ایوان او به شادى گذراندند و پس از یك ماه دیگربار سیاوش راه سفر در پیش گرفت تا مكانى مناسب براى بنیادنهادن شهر بیابد و در طول راه مردم ختن چون دانستند شاهزاده ایرانى چه اندیشهاى در دل دارد، به پیشوازش آمدند و او را خوشامد گفتند. آنگاه به جایى رسیدند كه چشمانداز بسیار زیبایى داشت: در یك سوى دریا و در دیگرسوى كوهى بود كه تا ابر قامت كشیده بود. سیاوش به پیران گفت: «اینجا براى بنیادكردن شهر بىهمانند است. در اینجا شهرى بنا نهم كه در آن ایوانها و كاخهاى بسیار باشد و آنچه مىكنم و آنچه بنیاد مىگذارم، همه به لطف و مهربانى توست». سیاوش سخت میکوشید و دل بسته بنیادنهادن این شهر بود اما در سویداى دلش غمى كمین كرده بود، به همین روى از یكى از اخترشناسان پرسید اگر در اینجا شهرى بنیاد نهد، آیندهاش چه خواهد بود. آن اخترگو گفت: فرخنده نباشد. این گردش روزگار، آموزگارى تندخو و زشتسیماست و سیاوش در اندیشهاى كه داشت، دچار تردید شد. پیران از او پرسید چرا اینگونه پاى پس كشیدهاى و چرا اینچنین غمین و سوگوارى و سیاوش گفت: «این چرخ بلند، جانم را آكنده از اندوه گردانیده و مىدانم هر قدر این سرزمین را آباد گردانم، باید بگذارم و بگذرم كه مرگى بدفرجام انتظار مرا مىكشد».
بدو گفت پیران كه اى شهریار / چه بودت كه گشتى چنین سوگوار / چنین داد پاسخ كه چرخ بلند/ دلم كرد پردرد و جانم نژند / كه هر چند گرد آورم خواسته / هم از گنج و هم تاج آراسته / به فرجام یك سر به دشمن رسد / بدى بد بود، مرگ بر تن رسد
پیران سیاوش را آرام گرداند با این اندرز كه راه اندیشه بد را بر دل ببند تا بدى او را نیازارد و باورداشت سخن اخترگویان جز رنج ارمغانى نیاورد و هرآنچه باید شود، خواهد شد. سیاوش به دلدارى پیران، دل داد و در آن دشت شهرى زیبا بنیاد نهاد كه آن را «گنگ دژ» خواندند؛ شهرى كه براى آن رنج بسیار كشید و گستره آن فرسنگ در فرسنگ بود و در پیرامون آن دیوارى بلند كشید؛ یك سوى آن شهر در دامنه كوهى بود كه چشم از تماشاى بلنداى آن به ستوه مىآمد. در درون شهر همه گلشن و باغ بود و در جاىجاى آن، كاخهایى باشكوه سربرآورده بود و سیاوش یكى از آن كاخها را با نام فرنگیس بنیاد نهاد. در شهر به شیوه ایرانیان گرمابهاى چند ساخته بود كه از رود و جوى سیراب مىگردید و تذروان و طاووس و كبك درى از كوهساران راه به گلشنها و باغهاى شهر مىگشودند، شهرى كه نه گرمایش گرم بود و نه سرمایش سرد، جایى آرام و بىگزند با رودبارها و جویبارهایى كه آبى روشن در آنها روان بود. با آنكه شهر با همه زیبایىهایش بنیاد گرفته بود ولى غمى جانكاه همچنان سیاوش را مىآزرد و پیران به فراست درمىیافت كه او غمین است و نویدش مىداد كه افراسیاب كه دخت خود را به او داده، یار و پشتیبان اوست و سیاوش به دل مىدانست كه از سخن بدخواهان و از بخت بد، چه بر او خواهد رسید و چون او كشته شود، ایران و توران به آشوب كشیده شوند، سپاه ایران بر توران خشم گیرد، شهرها ویران، مردمان آواره و افراسیاب پشیمان از كرده خویش.
از ایران و توران برآید خروش / جهانى ز خون من آید به جوش / جهاندار بر چرخ چوبین نوشت / به فرمان او بر دهد هرچه كشت / سپهدار تركان ز كردار خویش / پشیمان شود هم ز گفتار خویش / پشیمانى آنگه نداردش سود / كه برخیزد از بوم آباد دود / پیران، سیاوش را آرام گرداند، اگرچه خود دست پرقدرت تقدیر را احساس مىكرد كه قلبش را در چنگ خویش مىفشرد. آنگاه به شاهزاده ایرانى گفت: «چه كسى از جنبش و راز این سپهر گردون آگاه است، به روزگارى بیندیش كه كاووس پیرانهسر، از اورنگ شهریارى فاصله گرفته و تو را فراخواند تا بر جاى او تكیه زنى؛ آنگاه ایران و توران از آن توست. دل به این رؤیاها بسپار و شادمان باش كه افراسیاب یار و غمخوار توست». آنان در گنگ دژ بودند كه از سوى افراسیاب نامهاى براى پیران آمد كه او را به مأموریت جهت گردآورى خراج سالانه به مكران و چین و تا مرز هند و دریاى سند روانه مىگرداند و چون پیران به گردآورى خراج رفت، نامهاى از سوى افراسیاب برای سیاوش آمد؛ نامهاى خورشیدوش، آكنده از مهر و مهربانى كه از زمانى كه از من دور گشتهاى، شادمان نیستم و یك زمان بىاندوه دورى تو به سر نمىبرم ولى خشنودم به شادى تو، اگر در آنجا دلت بىغم است، به شادى بمان. اما دوست مىدارم شهرى دیگر در آن سامان بنیاد نهى چون گنگ دژ كه همه ایام آن اردىبهشت باشد. سیاوش چون این پیام دریافت كرد، به آن سویى كه افراسیاب اشاره كرده بود، برفت؛ صد اشتر از گنج و درم بار كرد و كارآزمودگان را از ایران و مصر و چین فراخواند و در آن بیابان شهرستانى بیاراست در گستره دو فرسنگ در دو فرسنگ كه از زیبایى بسان بهشت بود و فرمان داد بر یكى از كاخها، نقش كاووس را زنند كه تاج بر سر بر اورنگ شهریارى تكیه زده و در پشت سر او رستم پیلتن، زال و گودرز و انجمنى از پهلوانان ایران گرده آمده بودند و در برابر این نقش، نگار دیگرى بود كه چهره افراسیاب، پیران ویسه و گرسیوز را به تصویر كشیده بود. در هر گوشهاى به فرمان سیاوش گنبدى ساختند كه سر بر آسمان مىسایید و آن شهر را «سیاوش گرد» نام نهاد و مردمان از هر سوى براى زیستن به این شهر نوبنیاد روى آوردند. به پیشنهاد اخترگویان، سیاوش در روز «اَرَد» آن را بازگشایى كرد؛ روزى كه متعلق به ایزدبانوى توانگرى و بخشش و مینوى و پرهیزگارى و بیستوپنجمین روز از هر ماه خورشیدى است. پیران از سفر گردآورى خراج بازگشت و سیاوش او را به دیدن شهر نوبنیاد سیاوشگرد برد و پیران از اینهمه زیبایى در شگفت شد و به هر سویى كه رفت، لب به ستایش سیاوش گشود و در شگفت بود كه سیاوش این همه هنر را از چه كسى و در چه زمانى آموخته و چون به كاخ فرنگیس گام نهاد، بانوى سیاوش شادمانه به استقبال پیران شتافت و او را پذیرا شد.
پیران كاخ فرنگیس را بسیار ستود و به سیاوش گفت: «تو در توران زمین بنایى را بنیاد نهادى كه فر و شكوه كیانى را در این سرزمین جاودان گرداندى و تا رستخیز این نشان به جاى بماند كه كیانیان چنین مردمانىاند». پیران هفت روزى را در كاخ فرنگیس بماند و او را افسر و گوشوار و گردنبند گوهرنگار هدیه كرد و چون به ختن بازگشت، به همسر خویش، گلشهر از زیبایىهاى سیاوش گرد و كاخ فرنگیس سخن گفت و سپس به نزد افراسیاب رفت و ابتدا گزارشى از سفر خراج خویش بداد و آنگاه لب به ستایش از سیاوش و شهرهایی گشود که او بنیاد نهاده بود.
بدو گفت پیران كه خرم بهشت / كسى كو نبیند به اردىبهشت / یكى شهر دیدم كه اندر زمین / نبیند دگر كس به توران و چین / ز بس باغ و ایوان و آب روان / برآمیخت گفتى خرد با روان / و افسوس كه هنرآفرینىهای سیاوش بلاى جان او شد.
سایر اخبار این روزنامه
متخلفان کارتی پای میز محاکمه
اگر بتوان تحریم را رفع کرد یک ساعت هم نباید تأخیر کنیم
ممکن است شورای نگهبان در بررسی صلاحیتها دچار اشتباه شود
چه با ترامپ چه بی ترامپ تحریمها باید میشکست
نشست وزرای خارجه برجام؛ اولدی
سرنوشت مبهم لایحه بودجه ۱۴۰۰
زور دولت به شهرداری و شورا چربید
جنجالهای ادامهدار تلویزیون ایران
چالشهای ۱۰+۳۰
سخنانی برای طلیعه سیاست اصولی ایران
سقف تابآوری شهر و پیشتازی کرونا
يادگار سياوش در تورانزمين
واکنش سازمان برنامه و بودجه به یادداشت «شرق »