آن سال که «بم»زلزله آمد نیز جمعه بود!

رضا بردستانی‪-‬ تقویمِ من نه! تقویم خبرنگاری من پر است از ضربدرهای قرمز، آبی، زرد، نارنجی و سیاه... که یادم بماند و از یاد نبرم روزهایی را علاوه بر مناسبت‌های تقویمی. 31 خرداد69 ممکن است برای عده‌ای روز تولد باشد یا سالگرد ازدواج اما برای آن‌هایی که چشم دوخته بودند به صفحه ی تلویزیون‌های 14 اینچی سیاه و سفید تا نبرد برزیل و اسکاتلند در ورزشگاه دل آلپی تورین را تماشا کنند اما با لرزش زمین ناگهان 37 هزار کشته و 400هزار بی‌خانمان روی دست منجیل و رودبار و لوشان باقی ماند یادآور یک لحظه ی تلخ و تاریخی است.
29 اسفند98 نیز تاریخی است که در تقویم خبرنگاری من کنار آن ضربدر مشکی خودنمایی می‌کند، روزی که ناگهان نهیب آب گلستان نشینان را در بهت و گل و لای فرو برد. 18 سال قبل‌تر نیز ـ اسفند1379 و فروردین 1380 ـ آب با آن سرزمین همان کرده بود که سال 98 کرد. ابعاد آن سیل سهمناک به قدری بود که تا کناره‌های شرقی دریای خزر نیز ادامه یافت اما مردمانی که برخی همچنان عزادار حادثه ی معدن زغال سنگ زمستان یورت آزادشهر بودند مثل من شاید ضربدری سرخ کنار 13 اردیبهشت 96 درج کرده باشند.
21 مرداد91 هوش و حواسم به ورزقان است و اهر و هریس، جایی که زلزله 6 و 2 دهم ریشتری 306 جنازه پیش چشم مردم گذاشت برخی آن روزها می‌گفتند اگر این زلزله 21 دی ماه آمده بود...از 21 مرداد 91 راهی 21 آبان 96 می‌شوم جایی که ازگله به پایتخت دلنگرانی ایرانی‌ها تبدیل شد، زلزله ی کرمانشاه را می‌گویم که وسعتی عظیم داشت با خرابی‌هایی وحشتناک اما تلفات جانی آن در مقایسه با زلزله‌های منجیل و بم اندک بود.
5 فروردین 98 سیل به غرب کشور رسید به لرستان به کوچه پس کوچه‌های پلدختر و از همان جا راهی خوزستان شد و خانه‌های کپری که طاقت باد وزان نداشتند چه رسد به سیل ویرانگر!


تقویم خبرنگاری من اما یک روز خاص نیز در خود دارد؛ 5دی 82 روزی که نخل‌ها عزادار شدند و خشت‌ها سیاهپوش! روزی که مردم بم ناگهان نیمی از نیمه‌های خود را اسیر خاک و خاکستر دیدند. زلزله منجیل 18ساله بودم، زلزله ورزقان 40ساله، سیل گلستان 47ساله بودم و زلزله کرمانشاه 45ساله اما در 31 سالگی شاید تلخ‌ترین و عجیب‌ترین و ویران کننده‌ترین حادثه ی زندگی‌ام را دیدم؛ ویران شدن بم و روستاهای آن، متلاشی شدن ارگ تاریخی بم و دربه دری مردمان بم؛ همان‌هایی که سال‌ها بود با آن‌ها رفاقت و آمد و شد داشتم. هنوز وقتی به آن روزها و سال‌های قبل و بعد 82 باز می‌گردم دچار آن چنان اندوهی می‌شوم که گویی زلزله قلبم را لرزانده و بنیان‌های زندگی‌ام را ویران کرده است. سال‌ها است 5 دی گویی دچار ناخودآگاهی رفتاری می‌شوم و بم پیش روی من قرار می‌گیرد گاهی از جاده ی کرمان، گاهی از مسیر کوهبنان و چند باری نیز از راور و چترود و هجدک.
کرمان برای من استانی است پهناور، تاریخی و زیبا، عظیم و با وقار با مردمانی با اصالت که هرچه بلا و مصیبت دیده‌اند استوار‌تر شده‌اند؛ سیل ها، زلزله‌ها، قحطی‌ها و فقرها و اما داستان‌های کوچه پس کوچه‌های بم آن‌هایی که نه روزنامه‌ها نوشتند نه خبرگزاری‌ها منعکس کردند تماماً درد است.
در تمامی سال‌هایی که سی و چندبار راهی بم شده‌ام هنوز حرفی از این تاثیرگذارتر نشنیده‌ام که «زلزله 5 دی ماه 82، حافظه ی بمی‌ها را پاک کرد!» این حرف عوامانه‌ای نیست چون بعدها وقتی با متخصصان روانشناسی، مغز و اعصاب و حتی جامعه شناسان که به گفت و شنود پرداختم آن‌ها این حرف را نه یک حرف عوامانه که اظهار نظری کاملاً علمی دانستند و گفتند وقتی بلا و مصیبتی مافوق تصور بشر بر او وارد شود به طور طبیعی انسان دچار اشکالات سخت افزاری و نرم افزاری می‌شود؛ ممکن است دچار کاهش شنوایی یا کاهش بینایی شود، ممکن است بخشی از حافظه یا حتی تمامی حافظه‌اش پاک شود و حتی ممکن است دچار برخی بیماری‌های ناشناخته شود و این‌ها همان دردی است که بمی‌ها با آن در دی ماه 82 رودررو شدند. طی 17 سالی که از زلزله بم گذشته هر بار که راهی بم شدم تازه‌تر از تازه‌ای یافتم. از زندگی‌های کانکسی که با سرنوشت این مردم گره خورد تا دختری که هم سن زلزله بود اما می‌گفت:«شبی نیست که در خانه از زلزله حرف نزنند و من گویی فرزند لحظه لحظه ی زلزله‌ام.»
در یکی از سفرهایی که به بم داشتم کاسب خوش سیمایی که لهجه ی شیرینی داشت می‌گفت: روزی خداوند حقیقت بم، زلزله بم و همه ی اتفاقات پس از زلزله را نمایان خواهدکرد در آن روز که امیدوارم جمعه نباشد کالای شرمساری پرپیداترین کالا است!
او که از مقامات مسئول وقت بم دل پری داشت می‌گفت: برخی آن چنان رفتاری کردند که اعتماد جهان نسبت به ایران و ایرانی خدشه‌دار شد گویی ماموریت داشتند کاری که زلزله نتوانست را آن‌ها انجام دهند یعنی زلزله خانه‌ها ویران کرد و آن‌ها اعتقادها را.
هنوز چهره ی پیرزنی که 70 و چند ساله می‌نمود را از یاد نبرده ام! با تکیه کلام بمی‌ها صدایم کرد:«هی!» و من میخکوب رو به روی او ایستادم. تلفن همراهش را نشان داد و گفت: سال 82 اگر شبکه‌های مجازی و گوشی‌های هوشمند وجود داشت تلفات بمی‌ها اینقدر زیاد نمی‌شد! او همچنین تاکید کرد شاید خیلی از اتفاقات بعدِ زلزله را نشنیده باشی یک روز بیا تا برایت بگویم. برخی کاری کردند که مردم صحرای محشر را قبل قیامت ببینند. زلزله ی بم 17 ساله شده، قد کشیده اما هنوز هم بم زخم زلزله بر چهره دارد. غیر آن چند ساختمانی که عمداً و ویترینی نگاه داشته‌اند در کوچه پس‌کوچه‌های بم تو می‌توانی رد پای زلزله را ببینی گویی هر سال 5 دی ماه که می‌شود زلزله از بم عبور می‌کند و خرابی برجای می‌گذارد.
حالا رسیده‌ام به یکی دیگر از آن روزهای ضربدر خورده ی تقویم خبرنگاری‌ام، به جمعه‌ای دیگر به 5 دی ماهی دیگر و اما بم همچنان برای مردم ایران سرشار از داستانهایی ناگفته و حکایت‌هایی ناشنیده است فقط بعد 17 سال که از زلزله گذشته می‌توانم بگویم آن سال که «بم»زلزله آمد نیز جمعه بود!