‎نوشتن عشق‌اش بود کارش بود و نان شب‌اش

کیومرث پوراحمد
‎فیلمساز
در دو فیلمنامه  «خواهران غریب» و «به خاطر هانیه» که با هم نوشتیم. ایده‌ اولیه‌ از من بود اما فرقی هم نمی‌کرد. تعدادى از 20 فیلمنامه مجموعه «پرانتزباز» ایده‌اش هم مال خود اصغر بود. فیلمنامه را که می‌نوشت دیگر در اختیار کارگردان بود. درک می‌کرد که کارگردان باید اثر را از آن خود کند تا فیلم ایده‌آلش را بسازد. از آن خود کردن یعنی ایده و فکری که به ذهن اصغر عبداللهی رسیده و آن را در قالب فیلمنامه درآورده، وقتی به دست کارگردان می‌رسد با بازنویسی یا اضافه کردن جملات تازه یا حتی تغییر دیالوگ آن را به شکلی دربیاورد که انگار از ذهن و قلب خودش تراوش کرده است. اصغر به این نگاه حرفه‌ای رسیده بود. فرقی نداشت که کارگردان قرار است چه تغییراتی در فیلمنامه‌ ایجاد کند. البته اگر اشتباه نکنم- تأکید می‌کنم «اگر اشتباه نکنم»- موارد اندکی هم بود که اصلاً دلش نمی‌خواست اسمش به عنوان فیلمنامه‌نویس ذکر شود. در عین حال با سپردن فیلمنامه به دست کارگردان فکر نمی‌کرد که کارش تمام شده است. هر وقت کمک می‌خواستی آماده بود. در «خواهر غریب» چند مورد پیش آمد که در خلال فیلمبردارى سر صحنه‌ گیر می‌کردم و تشخیص می‌دادم خلأ و کمبودی در فیلمنامه و ارتباط ها  وجود دارد. به اصغر تلفنى مى‌گفتم. سریع دست به قلم می‌شد و متن صحنه جدید را برای من می‌فرستاد. در «به خاطر هانیه» تجربه جالبی داشتیم. ایده‌ای را با هم در ذهن پروراندیم. تصمیم گرفتیم نیمه اول داستان را اصغر و نیمه دوم را من بنویسم. هر دو در یک اتاق بدون این که گفت‌وگویی داشته باشیم، نگارش فیلمنامه را آغاز کردیم. در نهایت به شکل عجیبی کار آنقدر یکدست شده بود که انگار فیلمنامه را یک نفر نوشته است. مجبور بودم یک بار متن را بازنویسی کنم تا دستخط‌ها هم یکی باشد. او با مداد می‌نوشت و من با روان‌نویس. آنقدر این فیلم را دوست داشت که سر مونتاژ هم می‌آمد. با وجود این که شیفت کاری من شب بود از 10 شب تا 6 صبح پای کار می‌نشست و ایده می‌داد. اصرار داشت از کاری که بلد بود نان بخورد؛ یعنی نوشتن. علاوه بر فیلمنامه‌نویسی برای سینما و تلویزیون چند کتاب هم نوشت اگرچه در مملکتی که کسی کتاب نمی‌خواند نوشتن کتاب درآمدی ندارد. با این وجود اصغر عاشق نوشتن و مطالعه بود. در حال نوشتن هم مطالعه می‌کرد. همیشه از تازه‌ترین انتشارات بازار کتاب؛ داخلی و خارجی خبر داشت و آنها را می‌خواند. نوشتن هم عشق‌اش بود هم کارش و هم نان شب‌اش.
اصغر عبداللهى دوست و رفیقى بشدت دلپذیر و بى‌شیله پیله و صبور بود. اگرچه جسم او را از دست داده‌ایم و این خیلى غم‌انگیز است ولى اصغر در فیلمنامه‌هایش و بخصوص قصه‌هایش تا همیشه زنده است. فیلمنامه‌ها را شاید به سفارش دیگرى و مطابق میل دیگرى مى‌نوشت ولى قصه‌هایش به تمامى از عمق وجودش سرچشمه مى‌گرفت. قصه‌هایى تأثیرگذار و جذاب و ماندگار براى ادبیات معاصر ایران. یادش گرامى و زنده است همیشه.