درباره حاج قاسم

مهدی نورمحمدزاده‪-‬ «مایکل مور» مستندساز آمریکایی، سال گذشته در ایام تشییع جنازه سردار سلیمانی از حضور میلیونی مردم ایران در این مراسم، حیرت زده شده و توییت کرده بود:
«شگفت‌انگیز است! آیا یک ژنرال آمریکایی هست که میلیون‌ها نفر از ما در تشییع جنازه‌اش شرکت کنیم؟!»
برای صاحب این قلم دشوار و شاید هم محال است که مثل «مایکل مور» ناظر بی‌طرف باشد و بخواهد خارج از منطق عشق و ارادت از سردار سلیمانی سخن بگوید و قلم بزند. اما در هر حال سوال مهمی است که محبوبیت بی‌نظیر سردار سلیمانی در میان مردم ما از کجا ریشه گرفته است؟! شاید حالا که یک سال از پرواز آسمانی سیمرغ ایران زمین می‌گذرد و خیسی چشمها امانمان می‌دهد برای مرور سیرت و صورت سردار، فرصت خوبی باشد برای اندیشیدن به این سوال مهم و پاسخ‌های مفصلش. اشارات کوتاه ذیل، فقط یمی است از دریا، هرچند که «ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم!»
1-حاج قاسم در راس قدرت نظام بود و مسئولیت‌های بزرگ بر عهده داشت، اما با این حال همیشه همین نزدیکی‌ها بود و قاطی مردم عزیزمان. قاطی مردم بودن فرق دارد با بین مردم راه رفتن و حتی عکس انداختن با آنها! دم انتخابات خیلی‌ها هستند که قاطی مردم می‌شوند و با همه هم سلفی می‌گیرند، اما حاج قاسم به معنی واقعی کلمه عاشق مردم بود و هیچ باوری هم به خط کشی‌های مرسوم سیاسی و حتی اعتقادی میان مردم ایران نداشت! تصاویر سردار را نگاه کنید، چقدر راحت برای مردم آغوش باز می‌کند و آنها را می‌بوسد، از هر طیف و دسته‌ای که باشند. عجیب بود که با همه ضیق وقتش، همیشه در تلخی‌ها و سختی‌ها کنار مردم بود. خوشی‌ها به کنار، اما پای سیل و زلزله و تهدید و تحریم که پیش می‌آمد سردار همیشه حاضر بود، حتی یک قدم جلوتر از همه و نزدیک‌تر به خطر! مردم فهیم ما جنس این عشق و ایثار خالصانه را خوب می‌شناسند و خوب بلدند جوابش را بدهند، بوسه باران میلیونی تابوت سردار شاهد ادعا است!


2-سردار سیاست می‌دانست، اما اهل سیاست بازی نبود. چپ و راست و اصولگرا و اصلاح‌طلب، برایش یکی بود و دوست داشت تا آن جا که می‌تواند نگذارد کسی از قطار انقلاب پیاده شود. تلاش او برای ادای احترام و حمایت از برخی چهره‌های مورد نقد انقلابی ها، ریشه در آزادمردی و نگاه منصفانه‌اش داشت که درک آن برای باندبازان سیاست پیشه دشوار است.
روزهایی که تندروها، ظریف را سیبل حملات خود کرده بودند، به دیدار دکتر ظریف رفت و علنی از وزیر امور خارجه کشور حمایت کرد. برخلاف میل بخشی از جریانهای انقلابی، جهت ادای دین و عرض تسلیت در منزل مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی حاضر شد و انگشتر عقیق خود را به همسر ایشان داد تا به عنوان تبرک همراه آیت الله در کفنش دفن شود و حتی عجیب‌تر از همه اینها، دستور داد تا موانع سفر دکتر مهاجرانی به سوریه رفع شود و در سایه مساعدت شخص ایشان، مهاجرانی بالاخره توانست به زیارت حرم حضرت زینب(س) مشرف شود. کدام مهاجرانی؟! همان مهاجرانی که خیلی از حزب اللهی ها، روی دیدنش را ندارند!
منش سیاسی سردار، مصداق بارز جذب حداکثری و دفع حداقلی بود.چه دلیلی بر این ادعا واضح‌تر از بغض و اشک اکثریت مردم ایران در غم شهادت سردار؟! مگر یادمان می‌رود عصبانیت منافقین و سلطنت طلبها از حضور میلیونی مردم و اظهار محبت غالب منتقدان و معترضان جمهوری اسلامی در فضای مجازی نسبت به شخصیت محبوب سردار سلیمانی؟! مانده بودند که چطور می‌شود کسی منتقد درجه یک جمهوری اسلامی باشد و باز به عشق «سردار دلها» یادداشت بنویسد! یا معترض آرمانها و اصول انقلاب باشد، اما در غم شهادت سردار بی‌تاب شود، آنقدر که برای نگاه مصمم و مقتدر سردار، حماسه‌ها بسراید!
3-فرمانده جنگ بود، اما اخلاق و منش عارفانه داشت. کم نبود اشعار عارفانه‌ای که گاه و بی‌گاه ورد زبانش می‌شد و اشک بر گونه هایش جاری می‌کرد و گاه بغض در سینه و اشک در چشم، از مولانا می‌خواند و رقص و جولان مردان بر سر میدان!
دلش به هوای عالمی دیگر می‌تپید و همیشه له له می‌زد برای شهادت. از هرکس که مقربش می‌دانست دعای شهادت طلب می‌کرد، چه مفسر قرآن کریم آیت‌الله جوادی آملی و چه فرزند شهیدی که دل شکسته بود و دعایش به اجابت نزدیک تر!
سردار قدس بود، اما خودش را «سرباز» می‌دانست. دل بسته دنیای ما و لذت هایش نبود و همین فضیلت بزرگ، قلبش را مثل دریایی عمیق آرام کرده بود. طوری که رفتار و گفتار و مرام و مسلکش دل رزمندگان مقاومت را آب می‌کرد و آنها را برای بوییدن و بوسیدنش به تکاپو می‌انداخت. به قول یکی از دوستان سردار، مجاهدان اسلام به کنار، حتی فرماندهان روس هم شیفته مرام خاکی و بدون تشریفات سردار شده بودند و برایشان سوال بود که مهربانی و معنویت ژنرال سلیمانی چطور با صلابت و اقتدار نظامی‌اش قابل جمع است؟! پاسخ این سوال ریشه در دل تاریخ و فرهنگ ما دارد. فرهنگ این مرز و بوم همیشه عجین حماسه و عرفان بوده است، ملهم از فردوسی و مولانا! مردم ایران چطور عاشق سربازی نشوند که هم اوج حماسه‌ها را در دفاع از مرزهایشان رقم زد و هم عارفانه‌ترین شعرها و لبخندها را برایشان به یادگار گذاشت؟!
4- ملت ما بیش از ملت‌های دیگر، نیازمند قهرمان است. فرهنگ باستانی و حتی اسلامی ما برپایه ظهور قهرمان‌های بزرگ شکل گرفته است. حتی به روایت تاریخ، آرمانهای بزرگ ما هم در سایه شخصیت‌های بزرگ و قهرمانان دینی و ملی ما شکل گرفته و بالیده اند. این مرز و بوم هرچند هیچ وقت خالی از دلاوران اهل رزم و ایثار نبوده، اما ایران اسلامی در دوران پس از جنگ، قهرمان ملی و در قید حیات نداشت؛ قهرمان بزرگی که انتخاب مشترک همه ایرانی‌ها باشد و نام و صدا و تصویرش احساس شوق و غرور در جان ایرانی‌ها لبریز کند!
ظهور داعش و تهدید مرزهای عقیدتی و جغرافیایی ایران اسلامی، فرصت تاریخی بزرگی بود که قهرمان ملی ما بعد سالها گمنامی و پرده نشینی ظهور کند و دوران پر افتخار دیگری را برای ایران و ایرانی رقم بزند. در سایه حضور مدبرانه و حماسه آفرینی سردار سلیمانی، نام ایران در معادلات جهانی پر رنگ شد، همه جا صحبت او بود و کاریزمای عجیبی که در جهان اسلام داشت. دامنه این شهرت و محبوبیت آنقدر وسعت گرفت که حتی روایت نبردها و
حماسه هایش به شبکه‌ها و نشریات غرب هم باز شد. برای مردم ایران چه لذتی غرورانگیزتر از اینکه نام و تصویر سردار با صلابتش، لرزه بر اندام حرامیان داعش و اربابان پنهانشان انداخته بود و همه معترف بودند به اینکه اگر کسی باشد که بتواند ریشه داعش را در منطقه بخشکاند، آن شخص کسی نیست جز سردار ایرانی، قاسم سلیمانی!
ظهور و تجلی قهرمان ملی آن هم در شخصیت جامع و دوست داشتنی چون حاج قاسم، هویت مشترکی به همه ما ایرانی‌ها داد که از
ایرانی بودنمان احساس غرور کنیم. تابوت سه رنگ حاج قاسم، نماد غرور میلیون‌ها ایرانی بود و طبیعی بود و هست که میلیونها ایرانی در کنار هم، آن وداع سوزناک را رقم بزنند!
5-قصه کالبد مادی حاج قاسم در اوج خودش به پایان رسید. شهادت مظلومانه مهمانی که در خانه میزبان به شیوه‌ای ناجوانمردانه و بزدلانه مورد ترور قرار گرفت، گویی تایید پنهانی بود بر افسانه شکست ناپذیری او در میدان‌های رزم و نبرد! ترور خونین حاج قاسم آن هم به دست بزرگترین دولت تروریستی جهان، آخرین برگ سرخ زندگی سردار را هم سرشار از افتخار و غرور کرد. هر چند همه ما از شهادت قهرمان ملی مان در نقطه اوج مبارزه بهت زده و دلشکسته شدیم، اما فراموش نکنیم که این مرگ سرخ هم اراده خود سردار بود! مگر خودش دعا نکرده بود که هم شهید شود و هم شهادتش به دست شقی‌ترین دشمنان باشد؟! مگر عشقش این نبود که با پیکری «اربا اربا» به دیدار دوستانش بشتابد؟!
قاسم سلیمانی، مجاهد بزرگی بود که اراده‌اش را علاوه بر دشمن حتی بر مرگ هم تحمیل کرد، این ویژگی فراتر از مرزهای قهرمانی است. اتفاق مهیب بامداد سیزدهم دیماه سال گذشته، اگر چه برای مستضعفان جهان مصیبتی تلخ و دردناک را رقم زد، اما این شهادت غبطه برانگیز و عظیم، شخصیت قاسم سلیمانی را از مرزهای قهرمانی به سمت اسطوره جابجا کرد.
اسطوره مرگ ندارد، اگر درست روایت شود. حالا دیگر نوبت ما است که لکنت رسانه‌ای را کنار بگذاریم و قیام کنیم به روایت جهانی سردار، تا ابعاد شخصیت این اسطوره منجی منطقه را درست و دقیق برای جهانیان ترسیم کنیم. هر چه باشد، در جهان امروز هم وجدان‌های بیداری چون مایکل مور هستند که در صحنه جنگ روایت ها، همچنان مبهوت شخصیت محبوب «ژنرال قاسم سلیمانی» مانده‌اند و برای
سوال هایشان دنبال پاسخ می‌گردند!