روزنامه جوان
1399/10/14
حاج قاسم از عراق و سوریه پیگیر وضعیت والدین شهدا بود
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: وقتی ابراهیم شهریاری را برای گفتگو به ما معرفی کردند گفتند ایشان سرتیم حفاظت حاج قاسم در کرمان بوده است، اما همان ابتدای همکلامی تکلیف ما را روشن کرد که من دوست و همرزم حاج قاسم هستم.با ابراهیم شهریاری به گفتگو نشستم تا از حاج قاسم برایم بگوید؛ از رزم او در جنگ تحمیلی تا بعد از جنگ و نامهای که به مقام معظم رهبری نوشته و خواسته بود تا اذن جهاد در شرق کشور و برقراری امنیت را به او بدهد. از روزهای خادمی شهدای حاج قاسم در کرمان تا فرماندهیاش در میدانهای جبهه مقاومت و خاطراتی که تنها مرورش سهم امروز شهریاریها شده است. به قول ابراهیم شهریاری، ۳۰ سال همراهی با حاج قاسم را نمیتوان در ساعتی گفتگو خلاصه کرد که صحبت زیاد است.
از چه زمانی همراه و همسنگر ایشان شدید؟
من ابراهیم شهریاری از دوستان و همرزمان حاج قاسم هستم که بیش از سه دهه در خدمت ایشان بودم. ابتدا به عنوان یک بسیجی در عملیات آزادسازی بستان حضور پیدا کردم و از همانجا در لشکر ۴۱ ثارالله کرمان تا اتمام جنگ ماندم. افتخار همراهی و همسنگری با حاج قاسم چه در دوران دفاع مقدس و در چه دوران ایجاد امنیت پایدار در شرق کشور نصیب من شد و بعد از آن زمانی که ایشان در عراق، سوریه و لبنان بودند افتخار این را داشتم که در استان کرمان در خدمت خانواده شهدا باشم تا حاج قاسم تا حدودی خیالش از خانواده شهدا و اوضاع و احوالات آنها راحت باشد.
اینطور که دوستانتان شما را به ما معرفی کردند، شما سرتیم حفاظت سردار درکرمان بودید.
راستش ما خودمان یعنی تعدادی از بچههای جبهه و جنگ و همرزمان حاجی و فرماندهان گردانهای لشکر، احساس کردیم باید از ایشان حفاظت شود. زمانی که ۲۰۰ کیلومتر تنهایی مسافت کرمان تا روستای پدری را طی میکردند این نگرانی برای ما ایجاد شد که نکند برایشان اتفاقی بیفتد. حاج قاسم خودشان ما را از این کار منع میکردند. تا اینکه ما خدمت رهبری نامه نوشتیم که ما جمعی از رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس لشکر ۴۱ ثارالله میخواهیم از حاج قاسم مراقبت کنیم، اما ایشان اجازه نمیدهند. آقا فرموده بودند شما کارتان را انجام دهید. اما سردار میگفت به عنوان محافظ نه به عنوان دوست همراه من بیایید. از اینرو من خود را دوست ایشان نه سرتیم حفاظت و... میدانم.
حاج قاسم از حیث یک فرمانده چه خصوصیاتی داشت؟
حاج قاسم اهل یکی از روستاهای دورافتاده استان کرمان به نام روستای «رابر» بود. ایشان ابتدا به عنوان یک پاسدار معمولی وارد سپاه پاسداران شد و در دوران دفاع مقدس حضور پیدا کرد. از همان روزهای ابتدایی حصر آبادان به ایشان مسئولیت داده شد. آن زمان اینطور نبود که هر کس را که از راه میرسد به عنوان فرمانده انتخاب یا مسئولیتی به او واگذار کنند، در آن بحبوحه جنگ و حساسیت و سختیهایی که وجود داشت، حاج قاسم از خود شجاعت و رشادتهای زیادی نشان داد و کمی بعد به دلیل تیزهوشی، ذکاوت بالا و چابکیاش در میدان نبرد با نظر و صلاحدید فرماندهان نظامی به سمت فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله (ع) منصوب شد. حاج قاسم به نیت خدمت بیشتر به جبهههای نبرد این مسئولیت خطیر را پذیرفت. شجاعت بیبدیل و مثال زدنی او در بحبوحه عملیاتها و نقش او در پیروزیهای لشکر در مقاطع مختلف نبرد، نام او را خیلی زود بر سر زبانها انداخت. حاج قاسم سختترین مناطق جنگی را برای حضور نیروهایش انتخاب میکرد. او به دنبال آسایش و راحتی نبود و نیروهای تحت امرش هم الحمدلله همراه او توانستند از پس مسئولیتها و عملیاتها برآیند.
هیچ عملیاتی نبود که لشکر ۴۱ ثارالله (ع) از حصر آبادان تا اتمام جنگ در آن شرکت نکند. سختترین مناطق را در عملیاتها بر عهده میگرفت و هر نقطهای را که فرماندهی زیر بار نمیرفت ایشان میپذیرفت. این رویه تا پایان جنگ و زمان قبول قطعنامه ادامه داشت. نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بسیار دلیر و در عین حال گمنام بودند. افرادی که درون لشکر مسئولیت داشتند با نظر خود حاج قاسم انتخاب میشدند و افراد شاخصی بودند که تربیت شده خود ایشان بودند. تیزهوشی حاجی باعث شد تا فرماند هان زیادی در لشکر تربیت شوند و همه اینها در خود میدان جنگ اتفاق میافتاد. بسیاری از نیروها با دیدن حاج قاسم جذب لشکر شدند و در مکتب او تربیت شده و در نهایت ایثار و شجاعتهایی که از خود نشان دادند به مقام شهادت نائل آمدند. فرماندهانی که تعدادشان آنقدر زیاد است که نمیتوانم در این مجال نامشان را ببرم، اما به جرئت میتوان گفت شاگردان زیادی در مکتب حاج قاسم تربیت شدند.
چطور برقراری امنیت در شرق کشور به ایشان و لشکر ۴۱ ثارالله (ع) واگذار شد؟
در مقطعی در سال ۶۸ به بعد جنوب شرق کشور به ویژه استان سیستان و بلوچستان، میدان تاخت و تاز اشرار شده بود و به راحتی به خودشان جرئت میدادند راه مردم را در جادههای اصلی و نه جادههای فرعی ببندند و با نیروهای نظامی کشور درگیر شده و تعدادی را هم به شهادت برسانند و بعضاً تلفاتی هم به نیروهای جمهوری اسلامی وارد نمایند و متأسفانه این اقداماتشان را به رخ دنیا هم میکشیدند. بعد از پایان جنگ تحمیلی حاج قاسم داوطلبانه نامهای به رهبری فرستادند و از ایشان درخواست کردند آمادگی دارند برای کمک به نیروهای نظامی کشور به شرق کشور رفته و انشاءالله امنیت را برقرار نمایند. بعد از موافقت رهبری، با هماهنگی و دستوری که سپاه به لشکر ۴۱ ثارالله دادند، ایشان در جنوب شرق کشور آن امنیت پایداری را که خواسته نظام و رهبری بود برقرار کردند و تمام عربدهکشان و قلع و قمعکنندگان را جای خودشان نشاندند و امنیت پایداری را که خواسته مردم منطقه بود ایجادکردند. به عنوان یکی از اقداماتی که حاج قاسم در آن برهه با جسارت و شجاعتشان انجام داده و مسئله را به خوبی مدیریت کردند باید به ۹۶ گروگانی که اشرار از ما گرفتند و زنده به خاک افغانستان بردند اشاره کنم. ۹۶ سرباز نیروی انتظامی از پادگان آموزشی بازمیگشتند که در کمین اشرار به دام افتاده و ربوده شدند. آن زمان ما نمیتوانستیم وارد خاک افغانستان شویم، اما حاج قاسم با شجاعت و زیرکی با طراحی و اقداماتی که انجام داد، همه آن ۹۶ گروگان را آزاد کرد و به خاک کشور بازگرداند. عظمت، حساسیت و اهمیت این حرکت حاج قاسم، به اندازه اجرای یک عملیات والفجر ۸ در دوران دفاع مقدس برای ما مهم بود که چندان هم به آن پرداخته نشده است. به خاطر همین درایت و شجاعت حاج قاسم بود که ما در جبهه مقاومت حرف زیادی برای گفتن داشتیم و الحمدلله در عملیاتهایی که به همت نیروهای مدافع حرم در مبارزه با داعش تکفیری داشتیم، پیروز میدان بودیم.
چند سال پیش بود که امریکا، اسرائیل، عربستان و دستنشاندههای استکبار بار دیگر با پشتیبانی از حرکتی موسوم به داعش میخواستند وارد خاک کشور ما شوند و به اهداف شوم خود برسند. ابتدا برای عراق، سوریه و لبنان نقشه فتح چیده بودند و بعد از آن نوبت به ایران میرسید. اقدامی که در نطفه خفه شد را باید مرهون بصیرت فرمانده کل قوا امام خامنهای، همت نیروهای داوطلب مدافع حرم و فرماندهی میدانی حاج قاسم و حاج قاسمها دانست. همه تلاششان را هم کردند تا ما را از دین و انقلاب زده و پشیمان کنند تا خواستههای خودشان را پیش ببرند، اما اقدامات شایسته نیروی قدس و سپاه و مدافعان حرم در محور مقاومت راه را بر آنها بست و کید و حیلههای دشمن را نابود کرد و داعش را از بین برد. شاید در گوشه و کناری نامشان بر سر زبانها بیفتد، اما دیگر هیچ پایگاه ثابتی در منطقه ندارند. همه اینها از برکت وجود فرزندان دلیر این سرزمین بود که قالوا بلی گویان به امام زمانشان لبیک گفته و خودشان را به جبهه مقاومت اسلامی رساندند و در کنار دیگر مدافعان حرم لشکر فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حشدالشعبی از اسلام و دینشان و آرمانهای انقلاب دفاع کردند.
بیش از سه دهه همراه و همسنگر حاج قاسم بودید. میخواهم بدانم به نظر شما چرا حاج قاسم، حاج قاسم شد؟
اولین پاسخی که میتوانم به این سؤال بجای شما دهم این است که آنچه من از حاج قاسم چه در دوران دفاع مقدس، چه در زمان ایجاد امنیت در شرق کشور و چه در جبهه مقاومت دیدم شجاعت مثال زدنی و درایت ایشان در فرماندهی در لحظات سخت و حساس بود. در همه این دوران حاج قاسم را یک فرمانده میدانی دیدم.
دومین نکتهای که باید به آن اشاره کنم، این است که حاج قاسم بسیار اهل صله رحم بود. حاج قاسم محور مقاومت، به رغم همه گرفتاریها و مشکلات صله رحم با خانواده شهدا و بستگانش را ترک نمیکرد. هر زمان که از منطقه برمیگشت به بستگان و به خصوص خانواده معظم شهدا سرکشی میکرد. بسیار پیگیر احوالات خانواده شهدا بود. فرقی نمیکرد در مسکو باشد یا وسط معرکه در سوریه و لبنان، با من تماس میگرفت که فلانی شنیدم مادر شهید مریض است. باید بروی بالا سرش و با من تماس بگیری تا من با ایشان صحبت کنم. یا میگفت پدر فلان شهید در بیمارستان بستری است به ملاقات ایشان برو و تماس بگیر. من میخواهم با پدر شهید صحبت کنم.
حاج قاسم احترام زیادی هم به پدر و مادرش میگذاشت. شاید علما هم این کار را انجام ندهند، اما حاج قاسم در مأموریت بود که مادرشان در بیمارستان فاطمه زهرا (س) کرمان بستری بود همین که از راه رسید رفت کنار مادر نشست، جوراب را از پای مادر در آورد و پاهای مادرش را بوسید و به چشمانش کشید. در مورد پدرش هم همین طور. کار نداشت که پای پدر عرق دارد یا نه کف پای پدرش را میبوسید.
حاج قاسم همیشه میگفت حسرتی به دلم مانده است! من از مادرم رضایت گرفتم، اما فرصت نشد از پدرم رضایت بگیرم که از من راضی است یا نه! شما ببینید آنچه امروزه حاج قاسم را حاج قاسم کرد و اینگونه در دلها جا داد، همین معنویت، خلوص و تواضع او بود. وقتی به کرمان میآمد حاج قاسم سوار ماشینی میشد که کسی نگاه به آن ماشین نمیکرد، ساده و معمولی. سادگی و خلوص حاج قاسم باعث شد تا بشود سردار دلها. این بود که حاج قاسم حاج قاسم شد. تواضع و علاقه ایشان به مردم غیر قابل توصیف است. فقط میگفت مرا از مردم جدا نکنید بگذارید با مردم ارتباط داشته باشم.
به جرئت میتوان گفت حاج قاسم به معنای واقعی کلمه «خادم الشهدا» بود. آنچه از خانواده شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم و از میان گفتههای همرزمان و دوستان شنیدهایم این بود که حاج قاسم خود را در برابر خانواده شهدا مسئول میدانست و پیگیر احوالاتشان بود با همه مشغلههایی که ایشان به عنوان یک رزمنده و به عنوان فرمانده نیرو قدس سپاه داشت.
بله دقیقاً همینطور است. یکی از خصوصیات بارز حاج قاسم ارتباط صمیمی و دلی ایشان با خانواده شهدا و فرزندان شهدا بود. وقتی ایشان به کرمان میآمدند ما همراهشان بودیم. یک بار میخواستند بروند فرودگاه ۴۵ دقیقه بیشتر زمان نداشتند. گفتند ۲۰ دقیقه برویم منزل فلان شهید سر بزنیم. گفتم حاجی از پرواز جا میمانید، گفت فدای سرت. رفتیم در خانه شهید تا فرزند شهید حاج قاسم را پشت در دید گویی دنیا را به او دادهاند واقعاً من نمیتوانم آن لحظات را برای شما توصیف کنم.
برای سفری در هواپیما بودیم. تازه نشسته بودیم که یکی از دوستان شروع به صحبت کرد. ایشان متوجه شد حاجی به حرفهایش توجهی نمیکند. اتفاقاً یکی از مسئولان کرمان هم بود. بنده خدا از حاج قاسم پرسید به صحبتهای من توجه نمیکنید؟ گفت نه من همه حواسم پیش آن مادر شهید است که آنجا نشسته است. تا هواپیما اوج گرفت و آرامش برقرار شد، ایشان رفت کنار پای مادر شهید، کف هواپیما دو زانو بین مسافرها نشست و شروع کرد با مادر شهید صحبت کردن. بعد از اینکه مادر شهید آرام گرفت و صحبتهایش با مادر شهید تمام شد پیش ما آمد و به حرفهای آن بنده خدا گوش داد. خانواده شهدا برایش در اولویت بودند.
از خاطرات همراهیتان با حاج قاسم در دیدار با خانواده شهدا برایمان بگویید.
خاطرات زیاد است راستش نمیشود همه آن روزها را در این یکی دو ساعت خلاصه کرد، اما به رسم ارادت به شهید و رسانهتان چند خاطره از آن روزها برایتان تعریف میکنم. یک بار حاج قاسم برای تهران بلیت داشت. رفتیم منزل خانواده شهید هندوزاده که خانوادهای بسیار باشکوه و عزیز هستند که دو شهیدشان در والفجر ۸ به شهادت رسیدند. بعد از دیدار، مادر این شهید اصرار کرد حاج آقا ناهار پیش ما بمانید.
حاج قاسم گفت: «نه باید بروم کار دارم.» مادر شهیدان هندوزاده گفت: «فردا ظهر من ناهار درست میکنم، شما بیا اینجا! بعد از خانهشان بیرون آمدیم. همین که حاجی داخل ماشین نشست، گفتم حاج آقا چطور شد شما نگفتید که پرواز دارید؟ فردا ناهار شما را دعوت کردند! گفت نتوانستم. جرئت نکردم به مادر شهید «نه» بگویم. ترسیدم از من برنجد.»
در ایام فاطمیه حاج قاسم مراسم روضهخوانی داشت. وقتی وسط مراسم باخبر میشد مادر شهید حاج علی محمدی از رفسنجان آمده از داخل سالن پای برهنه میآمد دم در ماشین این مادر شهید چادرش را میبوسید، دستش ر ا میگرفت و میآورد کنار خودش احوالش را میپرسید. دوباره بعد از مراسم سوارش میکرد. یک روز رفتیم خانه شهیدی که پدر خانواده از شهدای شاخص لشکر بود. زنگ خانه را زدیم، فرزندان شهید دم در ایستاده بودند. تا حاجی این بچهها و نوه شهید را دید خم شد و بوسیدشان و دست این بچهها را گرفت. من با دیدن این صحنه، طاقت نیاوردم و با گریه به داخل ماشین برگشتم و نشستم.
نتوانستم داخل خانه شهید بروم. ملاقاتشان نیم ساعت طول کشید. آن روز هم حاج قاسم پرواز داشت. داخل ماشین بودم که حاج قاسم آمد و گفت چرا نماندی؟ گفتم: «حاجی طاقت نیاوردم. وضعیت دیدار شما را با بچههای شهدا دیدم نتوانستم، حاجی انشاءالله عمر شما هزار ساله باشد اگر شما نباشید چه کسی اینگونه به این بچهها برسد؟!» حاج قاسم گفت: «تعدادی از خانواده شهدا هستند که اگر من ماهی یکمرتبه با اینها تماس نگیرم اینها دق میکنند و مریض میشوند.» حقیقتاً هم اینطور بود. از هر جای دنیا که بود با مادر شهید شفیعی در کرمان تماس میگرفت.
این مادر شهید همه داراییاش یک فرزند شهید بود که در راه اسلام هدیهاش کرد. کسی را هم ندارد. با تنها کسی که ارتباط داشت حاج قاسم بود. حاج قاسم میرفت پیش مش سکینه مینشست. از زبان خودش شنیدم از لبنان، عراق و مسکو تماس میگرفت با این مادر شهید حالش را جویا میشد و از مادر شهید میخواست داروهایش را سر وقت بخورد. یا در برنامههای فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس که هر سال در ایام ماه مبارک افطاری داده میشد و بچهها هم خاطرهگویی میکردند. هر سال این جمع شاید تعدادشان به ۱۵۰۰ نفرمیرسید. حاجی حواسش به همه بود. حتی به غایبان جلسه. من را صدا میکرد میگفت ابراهیم فلانی چرا نیست؟ من مجبور بودم به هر نحو ممکن آن فرد را پیدا کنم و به جلسه بیاورم.
خبر شهادت دوست و همرزمتان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را چطور شنیدید؟
من جزو نفرات چهارم و پنجم بودم که متوجه شهادت حاج قاسم شدم. بعد با دفتر ایشان تماس گرفتم. تا صدای گریه رئیس دفترشان را شنیدم متوجه شدم خبر حقیقت دارد. خیلی برای ما سخت بود؛ از یک طرف خوشحال بودم که حاجی به آرزویش رسید و از طرفی ناراحت بودم که دیگر او را نداریم و حالا چگونه با دوری و دلتنگیاش کنار بیاییم.
سایر اخبار این روزنامه