دلنوشته‌هایم پاسخی به نامه حاج قاسم بود

سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: خوانندگان کتاب «آن بیست‌وسه‌نفر» با نام احمد یوسف‌زاده آشنا هستند؛ رزمنده بسیجی نوجوانی که در جبهه اسیر شد و صدام تلاش کرد از اسارت او و همرزمان نوجوانش استفاده تبلیغاتی کند، حتی اگر کسی آن کتاب را نخوانده باشد، با دیدن فیلم «۲۳ نفر»، با اتفاقاتی که برای گروهی از نوجوانان اسیر رخ داد، آشنا شده است. یوسف‌زاده این روز‌ها کتاب جدیدی را با عنوان «شاید پیش از اذان صبح» از سوی انتشارات سوره مهر منتشر کرده که شامل دلنوشته‌های او درباره سردار شهید سلیمانی است. این رزمنده و نویسنده کرمانی در گفتگو با «جوان» درباره کتاب اخیرش توضیحاتی داده است.
در یک سال اخیر چند عنوان کتاب در قالب خاطره‌نگاری و داستان درباره سردار سلیمانی منتشر شد، ولی شما مجموعه دلنوشته‌ای را منتشر کردید، چه شد که سراغ دلنوشته رفتید؟
هر آدم آزاده‌ای در دلش عشق به سردار سلیمانی را دارد، ولی من به واسطه اینکه با حاج قاسم همشهری هستم و در روزگاری بسیجی تحت امر ایشان بودم و سردار سلیمانی فرمانده‌ام بود، احساس دین بیشتری می‌کردم. بعد از هشت سال اسارت که به ایران بازگشتیم، با حاج قاسم مرتبط بودم و هر وقت که به «بیت‌الزهرا (س)» می‌آمدند به حضورشان می‌رفتم.
همه دلنوشته‌های کتاب «شاید پیش از اذان صبح» بعد از شهادت ایشان نوشته شده است؟


من در طول این سال‌ها همیشه درباره سردار سلیمانی نوشته‌ام و مطالب را در رسانه‌ها یا فضای مجازی منتشر کرده‌ام، اما این دلنوشته‌ها در واقع بازگویی خاطراتی از سردار سلیمانی است. من در این کتاب حاج قاسم را مخاطب قرار دادم و به نوعی یادآوری خاطرات می‌کنم.
کتاب با خاطره اولین دیدارتان با سردار شروع می‌شود، آن روز چه اتفاقی افتاد؟
سردار خیلی اصرار داشت بچه‌ها به جبهه نروند و معتقد بود آن‌ها در جنگ اسیر می‌شوند و عراق تلاش می‌کند از آن‌ها سوءاستفاده تبلیغاتی کند و بگوید که جمهوری اسلامی کودکان را به زور به جبهه می‌فرستد. در آن روز سردار سلیمانی اجازه نداد ما به جبهه برویم و بچه‌ها از جمله سلمان از این بابت خیلی ناراحت شدند و گریه کردند.
پس چه شد که با وجود مخالفت سردار سلیمانی به جبهه رفتید؟
در اصل زرنگی کردیم و توانستیم از دست پاسدار‌ها فرار کنیم و به جبهه برویم، اما در آنجا همان طور که سردار پیش‌بینی کرده بود اسیر شدیم و عراق تلاش کرد از اسارت ما سوءاستفاده تبلیغاتی کند، اما ما مقاومت کردیم و صدام به هدفش نرسید. این برایم جالب بود که وقایع دقیقاً همان طور که حاج قاسم گفته بود اتفاق افتاد.
در کتاب به بازگشت آزادگان و ارتباط خوب شهید سلیمانی با آن‌ها هم اشاره کردید!
بعد از بازگشتمان به ایران ارتباطمان با سردار بیشتر شد، من خاطرات ۲۳ نفر را نوشتم و مقام معظم رهبری روی آن کتاب تقریظی منتشر کردند. این اتفاق باعث شد سردار سلیمانی مجاب شوند و کتاب را مطالعه کنند.
سردار توجه خاصی به موضوع ۲۳ نفر داشتند، حتی در پشت صحنه فیلم هم حاضر شدند!
بله حاج قاسم خیلی پیگیر ساخت فیلم «۲۳ نفر» بودند و فکر می‌کنم برای اولین بار بود که ایشان در پشت صحنه یک فیلم سینمایی حضور پیدا و با عوامل فیلم «۲۳ نفر» صحبت کردند.
سردار سلیمانی بعد از انتشار کتاب «آن بیست‌وسه‌نفر» دلنوشته‌ای برای شما فرستادند، ماجرای آن دلنوشته چه بود؟
بله، سردار سلیمانی در آن یادداشت نوشته بود: «احمد عزیزم، تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس که در کارنامه‌ام یک شب از آن شب‌ها و یک روز از آن روز‌های گرفتار در قفس را ندارم.» می‌توانم بگویم کتاب «شاید پیش از اذان صبح» را در پاسخ به محبت سردار سلیمانی که آن دلنوشته را برای من نوشتند، نوشتم.
بخشی از کتاب درباره حضور سردار سلیمانی و برقراری امنیت در کرمان است، لطفاً در این باره توضیح دهید.
اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان به خصوص در مناطق جنوبی کرمان و مرز بین دو استان، بسیار ناامن شده بود. شرایط به گونه‌ای بود که سردسته اشرار در شهر کرمان و چند صد متری استانداری گروگانگیری می‌کرد و می‌رفت. در آن شرایط سردار سلیمانی وارد میدان شد و به ناامنی‌ها پایان داد. الان خیلی از اشرار آن زمان که تفنگ به دست داشتند پیر شده‌اند و بیل به دست در حال کشاورزی هستند. آن‌ها خدا را شکر می‌کنند که سردار سلیمانی باعث شد امان بگیرند و بتوانند به کار بپردازند.
ارتباط مردم کرمان با سردار سلیمانی چطور بود؟
سردار سلیمانی برای شما سردار سلیمانی است، برای ما اهالی کرمان «حاج قاسم» است. ما ایشان را به این نام می‌شناسیم. حاج قاسم خیلی به مردم کرمان محبت داشت. هر وقت به کرمان می‌آمد بچه‌های جبهه و جانبازان را دور هم جمع و برایشان سخنرانی می‌کرد و از اوضاع سیاسی و مسائل جهان می‌گفت، البته شرط می‌گذاشت که فیلمبرداری و عکاسی نشود و صدای جلسه را هم ضبط نکنند.
در کتاب به حضور سردار سلیمانی در فرودگاهی در سوریه اشاره کردید که انتهای باند آن در اختیار داعش بوده، همه این‌ها خاطرات مستقیم خودتان است؟
بعضی از خاطرات را خودم حضور داشته‌ام و بعضی‌هایی هم که نقل قول شده سند آن را ذکر کرده‌ام. خاطره حضور سردار در فرودگاه را هم فکر کنم به نقل از آقای فلاح‌زاده نوشته‌ام.
درباره عنوان «شاید پیش از اذان صبح» هم توضیح دهید.
این بخش آخر کتاب است. دلنوشته آخر کتاب به وقایع مراسم تدفین حاج قاسم اشاره دارد و عنوان هم به همان شب اشاره دارد. به نوعی خواستم خاتمه‌ای باشد برای کتاب تا خواننده که در طول مطالعه ذهنش درگیر شده به نتیجه برسد.
کتاب «آن بیست‌وسه‌نفر» بعد از تقریظ مقام معظم رهبری مشهور شد، اما خبر‌ها از استقبال خیلی خوب از «شاید پیش از اذان صبح» می‌دهند!
کتاب تقریباً دو هفته پیش منتشر شد و الان خبردار شده‌ام که چاپ سوم آن نیز منتشر شده است. در این چند روز خیلی‌ها با من تماس گرفته و گفته‌اند که با خواندن کتاب تحت تأثیر قرار گرفته و اشک ریخته‌اند. ان‌شاءالله این کتاب هم مورد توجه حضرت آقا قرار بگیرد.
کتاب جدیدی در دست نگارش دارید؟
من حدود ۱۱ کتاب نوشته‌ام که برخی مانند «آن بیست‌وسه‌نفر» منتشر شده و مقام معظم رهبری نیز روی آن تقریظی داشته‌اند. بعد از آن کتاب «اردوگاه اطفال» را نوشته‌ام که خاطرات اسارت است و اکنون در حال نگارش کتاب دیگری هستم که به نوعی تکمیل‌کننده خاطرات هشت سال اسارت است.