پسرِ بی‌آرزو در آخر خط

[سیما فراهانی] یک ماه دیگر بیست‌ساله می‌شد. پسری که وقت نداشت به آرزوهایش فکر کند. از نوجوانی کار کرد. درآمد داشت. مجبور بود برای ادامه زندگی کار کند. می‌گویند که رضا با دستان خودش به زندگی خود پایان داده است. ولی هنوز این موضوع هیچ تأیید رسمی نشده است. پسر جوانی که مرگ مرموزش با معماها و حاشیه‌های بسیار زیادی روبه‌رو شده است.
رضا معروف بود؛ چون هفت سال پیش در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود. از آرزوهایش نگفته بود؛ چون اصلا آرزویی نداشت. رضا پس از هجده سالگی، مدتی در خانه اشتغال لب خط از زیرمجموعه‌های جمعیت امام‌علی‌(ع) یعنی در کارگاه خیاطی، مشغول به کار شد. به گفته اطرافیان رضا، او برای تغییر زندگی خود ایستاد، تلاش کرد و به‌تدریج به نقطه اتکا و الگویی سالم برای دیگر کودکان و نوجوانان خانه ایرانی تبدیل شد. رضا، به عنوان یک استعداد، در حال درخشیدن در عرصه هنر نیز بود و در آثار هنری گروه تئاتر خانه ایرانی لب خط ایفای نقش کرده بود. همین‌ها نشان می‌دهد که رضا نسبت به زندگی ناامید نبوده است؛ بلکه تلاش می‌کرده تا روی پای خود بایستد. تا بتواند پیشرفت کند. با این حال او حالا دیگر نفس نمی‌کشد. محله لب خط رضاهای زیادی دارد
سوسن مازیارفر، مسئول خانه ایرانی لب خط، در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» جزئیات بیشتری از زندگی رضا روایت کرد: «رضا بعد از مرگ مادرش حال مساعدی نداشت. مادر او دو سال پیش در بیمارستان به علت یک بیماری جان باخت. مرگ او شوک بزرگی را به رضا داد. با این حال رضا دغدغه‌های ذهنی بسیار زیادی داشت؛ مهم‌ترین آن وضعیت محله لب خط بود. فقر، اعتیاد و کودکانی که تحت هیچ حمایتی نیستند، رضا را آشفته کرده بود. همیشه می‌گفت نمی‌خواهم از این محل بروم، می‌خواهم این محله امن شود. می‌خواهم با خواهر و برادر و دوستانم در این محله با امنیت کامل زندگی کنم؛ اما هیچ وقت صدایش شنیده نشد. مانند رضا بسیارند. محله لب خط رضاهای زیادی دارد. اینکه وقتی کسی مرد تازه بخواهیم صدای او را بشنویم، درست نیست.» به دغدغه‌های امثال رضا توجه بیشتری کنیم
مازیارفر قهرمان در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «اینکه بخواهیم بعد از این چنین حوادثی یادمان بیفتد فردی را ببینیم، صدایش را بشنویم و مرتب از او و دغدغه‌هایش حرف بزنیم درست نیست. کاش به جای این کار وقتی امثال رضا زنده هستند، به سراغ‌شان برویم. به دغدغه‌هایشان رسیدگی کنیم. رضا باهوش بود. با وجود سختی‌های بسیار زیادی که کشیده بود ولی روی پای خود ایستاد. محکم بود. افکار بزرگ داشت. او وقتی نفس می‌کشید، قهرمان بود. حالا هم مثل او زیاد است. فقط یک نهاد نمی‌تواند به این مسائل امثال رضا رسیدگی کند باید همه دست به دست هم دهند تا بتوان از این گونه فاجعه‌ها جلوگیری کرد. بارها گفته‌ایم این بچه‌ها به دیده‌شدن و شنیده‌شدن نیاز دارند. همان زمان که رضا زنده بود، تمام علاقه‌اش بازیگری بود. بارها از بازیگران بسیاری خواستیم که سر تمرین‌های هنری نوجوانان و جوانان بااستعداد لب خط حاضر شوند، کار آنها را ببینند ولی کسی نیست.» کسی صدای رضا را نشنید


رضا به علت دو بار اقدام به خودکشی‌اش و همچنین سختی‌ها و مشکلاتی که داشت، تحت اقدامات درمانی و حمایتی لازم به وسیله متخصص بود. از او همه‌جوره حمایت می‌شد: «ما دغدغه‌های رضا را می دانستیم. اما کاش صدایش بیشتر شنیده می‌شد. همه مشکلات از عهده یک نهاد مدنی که حیاتش دائم در خطر است، برنمی‌آید. هنگامی که به بضاعت اندک خود برای حمایت از تنها 6 هزار کودک در سراسر ایران می‌نگریم، طاقت دل‌مان طاق می‌شود. از میلیون‌ها حاشیه‌نشینی که نمی‌توانیم و وسع‌مان نمی‌رسد کنارشان باشیم. حجم معضلات محله لب‌ خط شوش نیز مانند دیگر محلاتی که خانه‌های ایرانی در آنها واقع شده، بسیار شدید و وخیم است. فعالان اجتماعی باسابقه می‌دانند سطح آسیب‌ها در محلات حاشیه اغلب به اندازه‌ای عمیق است که گاه حتی با سال‌ها مددکاری و پیگیری وضعیت کودکان و نوجوانان زخم‌خورده از فقر و اعتیاد و آشوب و خشونتِ رایج در محله، امکان تغییر در سرنوشت‌شان میسر نمی‌شود. حاشیه‌نشینانی که بنا بر آمار رسمی، بیست میلیون نفر هستند. بچه‌هایی که از بطن مادر، معتاد به دنیا می‌آیند، شناسنامه ندارند، مدرسه نمی‌روند، از شش یا هفت سالگی به خطرناک‌ترین کارها اشتغال دارند. به همین دلیل باز هم مانند تمام دو دهه فعالیت خود با صدای بلند تکرار می‌کنیم که امدادرسانی به تعداد معدودی از آسیب‌دیدگان حاشیه، گر چه شرط انسانیت ماست، اما چاره نهایی کار نیست.» از لب خطی‌ها حمایت کنید
او در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «خانه ایرانی لب خط با حدود 30 نیروی داوطلب، به بیش از صد کودک و نوجوان آسیب‌دیده یا در معرض آسیب خدمات ارایه می‌دهد. اما همین حالا بیش از سیصد کودک و نوجوان رنجدیده دیگر در این محله شناسایی شده‌اند که در معرض اعتیاد، انواع بیماری، انواع شدیدترین کودک‌آزاری، ازدواج‌های اجباری و در معرض فروش هستند، اما خانه ایرانی ظرفیت پذیرش آنها را ندارد. از چهره‌های شناخته‌شده فرهنگ و هنر و ورزش کشورمان مرتب خواسته‌ایم اگر چه اطلاع‌رسانی در خصوص دردها و اتفاقات تلخ ضرورتی است اجتناب‌ناپذیر، تبدیل‌شدن وضعیت زندگی کودکان در مناطق حاشیه به این دغدغه عمومی می‌تواند از فجایع بسیاری جلوگیری کند؛ به عنوان مثال ما بارها فریاد زده‌ایم که بچه‌های این محله‌ها نمی‌توانند در کلاس‌های آنلاین شرکت کنند. گوشی ندارند. خانواده‌ای ندارند که از آنان حمایت کنند. باید پایگاه‌های مستقر در محل حضور داشته باشند. باید زندگی این بچه‌ها را نظارت کنند. بررسی کنند. از آنها حمایت کنند. مثلا اگر فرزندی پدر یا مادرش یا هر دویشان به زندان افتاد، از او حمایت مستمر داشته باشند. این مسائل فقط وظیفه یک نهاد نیست. بارها فریاد زده‌ایم باز هم می‌گوییم، اجازه ندهیم مثل رضا کودکان و فرزندان‌مان را از دست بدهیم. تغییر زندگی این بچه‌ها کار بسیار پیچیده‌ای نیست. کار سختی نیست. فقط کمی حمیت و همدلی می‌خواهد. امید می‌رود رسانه‌ها به جای استقبال و پیوستن به فضای زرد، با مسئولیت‌پذیری هر چه بیشتر، رویکرد عمیق‌تر و مستقل‌تری در ورود به رخدادها و مسائل و آسیب‌های اجتماعی داشته باشند. توقع داریم که نهادها و ارگان‌هایی که در قانون برای آنها وظیفه‌ای در حوزه کودکان و آسیب‌های اجتماعی تعریف شده، حضور بامطالعه و دائمی در این محلات داشته باشند.» واکنش‌ها به مرگ پسر بی‌آرزو
مرگ رضا سوال‌ها و جنجال‌های زیادی را به همراه داشته است.  نخستین واکنش را احسان علیخانی داشت؛ مجری معروف صداوسیما که هفت سال پیش با رضا گپ‌وگفتی داشت.
احسان علیخانی در پست اینستاگرامی‌اش نوشت: «درد اینجاست که «درد» را نمی‌توان به کسی حالی کرد. خبری شوکه‌کننده و این میزان سنگین برای همه ما که او را دیده بودیم و از دلش خبر داشتیم. رضا ۷ سال پیش مهمان ماه‌ عسل شد. وقتی قرار شد موضوع کودکان کار، برای اولین‌بار در تلویزیون مطرح شود، رفقای جمعیت امام‌علی(ع) که در زمینه بچه‌های کار فعالیت می‌کردند. آنها دنبال تحصیل و آموزش‌شان بودند. برای همین گروه ما را با تعدادی از این بچه‌ها آشنا کردند. مستندی ساخته شد و بچه‌های جمعیت با کسب اجازه از خانواده‌ها، تعدادی از بچه‌ها را به برنامه آوردند تا همه دردهای زیر پوست شهر را ببینیم و کاری بکنیم. چه کسانی که مسئولیت قانونی دارند و چه انسان‌هایی که از دست‌شان کاری برمی‌آید. رضا جمله معروف «آرزویی ندارم چون وقت نکردم بهش فکر کنم» را در برنامه گفت. همه دیدند و آن روز، تعداد زیادی پیگیر کمک و یاری او و امثال او شدند و رضا را پیدا کردند. چند روز بعدش، مهمان ویژه‌برنامه عید فطر شد و گفت آرزو دارم از این محله برویم.
رضا با بچه‌های خانه ایرانی لب خط کار می‌کرد. با کلی آرزوی جدید و عشق، تا مادرش به طور ناگهانی از دنیا رفت و او دچار شوک و غمی سنگین شد. دو بار دست به خودکشی زد و خانه ایرانی لب خط، رضا را کامل تحت ‌نظر مددکار و روانشناس قرار داد. او قول داده بود هر وقت فکر خودکشی به ذهنش خطور کرد با مددکار صحبت کند. دوباره رضا شروع کرد به درس‌خواندن و تمرین تئاتر. حتی بازی در چند تئاتر در خانه لب خط و کارکردن تا جایی که خودش دستگاهی بخرد و درآمدی بهتر داشته باشد. رضا ازدواج کرد؛ در سن کم و با دختری کم‌سن‌تر و باز بحرانی جدید برای او. عکس‌های رضا در زمین فوتبال و اجرای تئاتر و محل کار نشان می‌دهد که عشق و امید به آینده در او زنده بود. البته هنوز مراجع قانونی علت فوت را رسما اعلام نکرده‌اند. به دلایل حفظ حریم خصوصی و اخلاق، حتی رفقای خانه ایرانی لب خط هم نمی‌توانند از مشکلات رضا و پیرامونش حرفی بزنند و باید در این داغ، شریک شد و گریست. چقدر در آن سال‌ها تحت فشار بودیم که چرا این‌قدر تلخ و غمگین شده برنامه؟! چرا از درد و رنج می‌گویید؟! رفقا می‌دانید چقدر بچه‌هایی شبیه رضا در همین شهر زندگی می‌کنند؟!» دغدغه‌های رضا
حالا باید به این سوالات پاسخ داد. رضا دغدغه داشت. مهم‌ترین دغدغه‌اش هم محله‌شان بود؛ وضعیت بسیار اسفبار محله لب خط. «چرا باید خواهر و برادر و دوستانم در همچین محله پرخطری زندگی کنند.» این بزرگ‌ترین دغدغه فکری رضا بود.
رضا از ابتدای هجده سالگی، در یکی از خانه‌های اشتغال جمعیت حضور می‌یافت. او در محیطی صمیمی و دوست‌داشتنی، کنار چند نفر از بهترین دوستان هم محله‌ای‌اش، به کار خیاطی می‌پرداخت. از آینده ناامید نبود
رضا دغدغه تأمین هزینه‌های زندگی خواهر و برادر کوچک‌ترش را داشت. جمعیت امام‌علی(ع) درباره مرگ پرحاشیه رضا چنین می‌گوید: «رضا در شرف تشکیل خانواده نیز بود. او دچار این نگرانی شد که احتمال دارد خانه اشتغال هم تعطیل شود. به همین دلیل از خانه اشتغال رفت و در پرسکاری مشغول به کار شد. هر چند درباره علت مرگ رضا ما صاحب‌نظر نیستیم و پزشکی قانونی باید نظر دهد، اما در هر صورت باید گفت رضا «روزهای خوبی» را پشت سر می‌گذاشت. از آینده خود ناامید نبود. البته اینکه می‌گوییم «روزهای خوب» نسبی است. این روزهای خوبِ رضا، نسبت به روزهای بسیار بدی است که هر روز بر بی‌شمار کودک و نوجوان محلات حاشیه می‌گذرد. همچنین در زمینه شغلی نیز وضعیت رو به پیشرفتی داشت؛ به طوری که در همین دی ماه، با پس‌انداز خود و به صورت قسطی، یک دستگاه پرس از صاحبکار خود خریده بود تا درآمدش را افزایش دهد.» در ادامه این بیانیه آمده است: «در صحبت‌ها و رفتارهای رضا در این مدت، هیچ علایم حادی دیده نمی‌شد. از طرف دیگر، پس از دومین اقدامش به خودکشی با مربی داوطلبی که پدرانه و برادرانه چهار سال کنارش بود، عهد بست که هر زمان حالش نامساعد بود، هر ساعتی از شبانه‌روز با او تماس بگیرد و صحبت کند. همواره به این پیمان خود وفادار بود. اما روزی که از دنیا رفت، مربی هیچ پیام یا تماسی از رضا نداشت. درواقع در این چند روزِ تلخ، به یاد می‌آوریم تمام دفعاتی را که فرزندان‌مان را در بحرانی‌ترین لحظات، به لطف تقدیر یا شانس، به‌هنگام یافتیم و از لبه پرتگاه خودکشی نجات‌شان دادیم.»