روزنامه ایران
1399/10/21
دست مریزاد آقای رفیعی
محسن بوالحسنیخبرنگار
شاید بیراه نباشد اگر علی رفیعی را یکی از آخرین بازماندگان غولهای زیبای تئاتر ایران بدانیم؛ یکی از همانها که طی دهههای مختلف، حضور و اثرشان چیزی علیحده و شگرف، به تئاتر ایران اضافه کرد و با حضور چهرههایی چون او امروز تئاتری داریم با شان و شخصیت و البته که این شان و شخصیت ساده به دست نیامده است. رفیعی یا به قول تئاتریها، دکتر علی رفیعی (که امروز پا به هشتاد و دو سالگی میگذارد) 22 دی ماه سال ۱۳۱۷ در اصفهان به دنیا آمد و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در همان اصفهان ادامه داد و بعد از این دوران رفت پی فوتبال. بله؛ آقای رفیعی دروازهبان تیم فوتبال شاهین بود و این فوتبالیست بودن را تا سال 1336 ادامه داد و اتفاقا با یک بورسیه ورزشی راهی پاریس شد تا بخت خود در ورزش را با «اسکی» امتحان کند. بخت اما علیالظاهر با او یار نبود چون سال 1338 در حال اسکی روی رشتهکوههای آلپ زمین خورد و پایش دچار آسیب و شکستگی شدید شد و یکسره اسکی و ورزش را در مرحله قهرمانی کنار گذاشت. این دوره اما تبدیل به دورهای سرنوشتساز برای علی رفیعی و البته آینده تئاتر ایران شد و احتمالا خیلیها بروز چنین بلایی که سبب خیر شد را شکر میکنند؛ چون همینها باعث شد علی رفیعی با یک چرخش صدوهشتاد درجهای مسیر زندگیاش را عوض کند و برود سمت علوم انسانی و برای تحصیل در رشته جامعهشناسی در سوربن نامنویسی کند. سوربن اما دیگر رشتهکوههای آلپ نبود که رفیعی را زمین بزند. اینبار او روی ریل موفقیت حرکت کرد و لیسانس و فوقلیسانس جامعهشناسیاش را از همین دردانه دانشگاههای اروپا گرفت. در حینوبین همین روزگار بود که بعد از آشنا شدن با یک کمپانی فیلمسازی، بختاش را در بازیگری آزمود و کمکم داشت به گمشدهای که همیشه درونش داشت، نزدیکتر میشد. بازیگری قدمهای مکاشفه او را به پاتوقهای مهم تئاتری پاریس کشاند و کمی نگذشت که خود را در دورههای بازیگری که در مؤسسه بازیگری «شارل دولن» پاریس برگزار میشد، یافت و آقای رفیعی از همینجا تبدیل به یکی از شاگردان خوب «ژاک لوکوک» معروف شد و قدمقدم تمامی مدارک ممتاز بازیگری را بهدست آورد. رفیعی دیگر گمشدهای نداشت؛ گمشده دیروزش که در دروازهبانی فوتبال و یا اسکی روی برف سراغش را میگرفت، حالا در گرمای صحنه مسخ و مسحورش کرده بود و تمام وجودش را درمینوردید. کمی بعد از دریافت مدارک معتبر بازیگری، بهعنوان دستیار کارگردان در «تئاتر ملی فرانسه» مشغول بهکار شد و همزمان بعد از ثبتنام در دانشگاه بینالمللی تئاتر پاریس، از رشته تئاتر در دانشگاه سوربن هم فارغالتحصیل شد و دکترایش را از همین دانشگاه بزرگ و معتبر گرفت و دیگر شد دکتر علی رفیعی. ماندن در فرنگ و آموختن کافی بود. وقتش بود به ایران برگردد و از تجربههایش بگوید و بیاموزد و بسازد و تحولی در تئاتر نو ایران ایجاد کند که تاتیتاتیهای اولش را تجربه میکرد. پس سال ۱۳۵۳ به ایران برگشت و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. دو سال بعد یعنی سال ۱۳۵۵ رئیس تئاترشهر تهران شد اما یک سال بعد از این سمت استعفا داد و رفت تا رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک تهران باشد. همیشه یکی از خواستهها و دغدغههایش «تشکیل گروهی تازه از دانشجویان تئاتر» بود، در کارگاههایی که چند و چون و کیفیتاش را فقط آنها که رفتهاند و تجربه کردهاند، میدانند. این مساله همیشگیاش بود. کار کردن با جوانها. از همین گروهها و کارگاهها بود که طول سالیان سال، بازیگران شاخص بسیاری تربیت شدند که امروز بر صحنههای خوش میدرخشند و البته اکثرشان هم هر آنچه آموختهاند و هستند را مدیون همراهی و آموختن در کنار رفیعی میدانند. عالیجناب علی رفیعی نه فقط کارگردان تئاتر و سینما و تلویزیون، که یک نقاش، یک طراح صحنه نیز هست آنهم در اعلاترین شکل خودش. طراح و نقاش و شاعری که هر کس یک بار پای آثارش بنشیند، احتمالاً تا روزها و مدتها مسخ و محو شکوه صحنههایی که او خلق کرده خواهد بود. رفیعی حالا قدم به 82 سالگی میگذارد و همه اینها که مختصر گفتیم از او چهرهای یگانه بخشیده که در ذهن اهل نمایش، بهعنوان آخرین بازمانده از نسل غولهای شریف، زیبا و بزرگی تصویر میشود که تئاتر بیاو حتماً چیزی که نه، چیزها کم داشت و حالا تئاتر با او، بسیار چیزها دارد که یقینا شایسته قدرشناسیهاست. آنچه در پی میآید منباب همین قدرشناسی در روز تولد دکتر علی رفیعی است و دوستان و دوستدارانش کلماتی به اعتبار او روی کاغذ آوردهاند و تولد مبارکی گفتهاند. آنچه میخوانید جشننامهایست برای مردی که آنچه در «خانه برناردا آلبا» اتفاق افتاد را بر صحنه نقاشی کرد، تنهایی «یرما» را به روایت نشست و چندین و چند اثر دیگر از جمله «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی» را به تاریخ تئاتر سنجاق کرد؛ آثاری که نام بردن از همهشان صفحهها میطلبد و مجالها.
انعکاسی از لورکا
اکبر زنجانپور
بازیگر تئاتر و سینما
آشنایی من با دکتر علی رفیعی به سالهای 49 و50 برمیگردد درست همانزمانی که تازه از فرانسه به ایران برگشته بودند و در طول تمام این سالها نزدیکی، رابطه بسیار خوب و صمیمی با او داشتهام و حضورش را همیشه مغتنم دانستهام. رفیعی آدم درجه یک و بینظیری است که نمیشود او را آنچنان با کسی مقایسه کرد؛ کسی است شبیه به خودش.
کارگردانی که تمام آنچه در ذهن دارد و میخواهد روی صحنه ببرد را میبینند و سعی میکند به هر شکلی شده آنچه میبیند و تصور میکند برای صحنهاش را با بازیگر، طراح صحنه و همه و همه طوری جا بیندازد که دقیقاً همان را روی صحنه ببیند و نتیجه این وسواسهای بسیار را میشود در نهایت در شکوه محضی بر صحنه ببینیم.
پیش از آنکه با او در «شازده احتجاب» همکاری کنم کارهایش را در قامت یک تماشاگر وسواسی دیده بودم و هر وقت قصد میکردم بروم و کاری از او را تماشا کنم درست و دقیق میدانستم که کجا میروم و قرار است با چه چیز هیجانانگیزی روبهرو شوم. نگاه و دنیای او را بهخوبی میشناختم و خوب یادم هست سال 1351 سرباز بودم و از پادگان بیرون زدم تا بروم «آنتیگونه»اش را ببینم و واقعاً شرح آن شیفتگی و شکوهی که با دیدن این اثر، همان زمان، به من دست داد غیرقابل توصیف است.
یا «کابوسها و خاطرات یک جامهدار» که من اولین اجرایش را سالها پیش دیدم و آنهم همینقدر باشکوه و دیدنی بود. هیچوقت دلیل انتخابم برای بازی در نقش «شازده احتجاب» را از او نپرسیدم اما به نظر خودم به لحاظ صورت و حالات چهره من این انتخاب اتفاق افتاده بود و نتیجه هم چیزی شد که او میخواست و خواست او، اصولاً با آن وسواس و نگاه ویژهای که دارد خواستی متفاوت و نتیجهای متفاوت و متمایز از دیگران است.
رفیعی کارگردانی سختگیر است که به بازیگر سخت میگیرد تا کنه و ریشه او را بیرون بریزد و بهترین بازی را از او بگیرد و اتفاقاً این یکی از نقطههای قوت و تمایز علی رفیعی است.
کارگردان باید سخت بگیرد وگرنه که بازیگرفتنهای باریبههر جهت و نگاه سرسری به جزئیات یک اثر، هرگز نمیتواند معرف کارگردان بزرگی مثل او باشد. رفیعی را باید با شعرهای لورکا شبیه دانست. کارهای او پر از طبیعت جاری در روح زمانه است.
در کارهای او همه چیز با فکر و اندیشه قبلی انتخاب شده و از صحنه بگیریم تا بازیگران و... همه چیز سر جای خودش قرار گرفته آنهم به بهترین شکل ممکن. برای او سینما و تئاتر شاید آنچنان تفاوتی نکند چون در هر دو این حوزهها، رفیعی باید آنچه را در ذهن دارد عملیاتی کند و به آن برسد و با خلاقیت ویژهای که دارد پلان به پلان یک فیلم، یا صحنه به صحنه یک نمایش را طراحی و اجرا کند.
اینکه میگویم آثار او را باید با لورکا شبیه دانست اتفاقاً از همینجا منشعب میشود. در شعر لورکا، تماماً رنگ وجود دارد و درخت و طبیعت و زندگی و در آثار نمایشی علی رفیعی هم همینطور. گویی رفیعی تکرار یا نه، بهتر است بگوییم انعکاسی ناب از آثار لورکاست.
در نهایت باید به این نکته اشاره کنم که برای من، بهعنوان کسی که همیشه خود را تئاتری دانسته و میداند علی رفیعی یک موهبت است که باید قدرش بیش از اینها دانسته شود تا باز هم آثاری بسازد با شکوه که به اندام تئاتر و نمایش ما قدرت و توان و ظرفیت اضافه کند و از همینجا و همین فرصت، صمیمانه آرزوی سلامت برایش دارم و امیدوارم هر روز پرتوان و پرتوانتر باشد.
چند خط برای معلم صحنهها
مسعود دلخواه
کارگردان
علی رفیعی یکی از ستونهای معتبر، مهم و تأثیرگذار تئاتر ایران است و شاعرصحنهها.
بهدلیـــــــل نـــوع زیباشناسی که او در اندیشه و ذهن خود دارد و همزمان طراحی صحنهای که خود به عهده میگیرد، مخاطب تقریباً در تمامی آثار او با یک نوع شکوه و شاعرانگی مواجه میشود و این نوع تفکر و ایده و اجرا او را به کارگردانی منحصربه فرد تبدیل کرده که خودش میتواند به تنهایی مانند یک دانشگاه نسلی را تربیت کند و آن نسل هم بهواسطه همین آموختهها ببالد و ادامه بدهد؛ همانطور که گفته شد مخاطب در آثار علی رفیعی به وضوح شاهد هماهنگی درخشانی بین میزانسن، طراحی صحنه و بازیها و حتی متن است که این هماهنگیها فضای دلنشین و تأثیرگذاری ایجاد میکند که مخاطب تا مدتها در ذهن خود حتی با آن درگیر خواهد بود و از آن لذت خواهد برد.
این شاعرانگی را در اغلب کارهای او میتوان دید، علیالخصوص در نمایشهای اخیرش که بسیار چشمگیر و چشمنواز است و تنها از استادی مثل او چنین شکوه و جبروتی را میشود انتظار داشت.
رفیعی استاد مسلم تئاتر است و اگر چه من مستقیم با او کار نکردهام یا افتخار شاگردیاش را نداشتهام اما زمانی که دانشجوی دانشگاه هنرهای دراماتیک بودم همیشه از او به عنوان یک معلم درجه یک، بسیار آموختهام. امیدوارم سایهاش همیشه بر سر تئاتر ما مستدام باشد و این مسیری که او در پیش گرفته، الگویی برای دیگران نیز باشد؛ منظورم از مسیر، همکاری درخشان و نزدیکی است که او طی سالهای اخیر با نسل جوان داشت و دارد و سعی میکند آموزههای خود را به آنها منتقل کند؛ برای تئاتر ما وجود چنین ستونهایی و ارتباطشان با نسل جدید، بسیار مغتنم است و امیدوارم هر چه بیشتر و بهتر این اتفاق بیفتد، چرا که آن را برای تئاتر کشور بسیار ضروری و بایسته میدانم. امیدوارم کسانی که از نزدیک شاگرد او هستند یا برایش بازی میکنند از این فرصت نهایت استفاده را ببرند و آموختههایشان را به نسل بعد انتقال دهند. تولد شاعر صحنهها را به همه اهل تئاتر و خودشان تبریک میگویم و آرزو میکنم بازهم شاهد کارهای درخشانشان بر صحنه باشیم.
آن مبل سرخ رنگ
رامتین شهبازی
استاد دانشگاه و منتقد تئاتر
نگاه دکتر علی رفیعی در دراماتیزه کردن تاریخ او را در دسته هنرمندانـــــــــی قرار میدهد که سعی دارند از منظر تاریخ نگاری جدید به جامعه خود نظر افکنند. البته که در این انگاره «تاریخ» از معنای ظاهری و تکراری خود فراتر میرود. یعنی هرگونه خوانش اجتماعی میتواند در دل این مطالعه تاریخی طبقهبندی شود. یکی از این نگاهها برای من که هیچ گاه فراموش نمیشود و در خاطره تصویریام باقیمانده، نمایش شازده احتجاب است. صحنه نمایش شازده احتجاب یکسره سیاه رنگ است. فضایی که از زندگی شازده بر میآید و دائم در چشم و ذهن مخاطب فرو میرود. تصویری که ذهن و چشم مخاطب را به «تماشا» میخواند. اما نکته اینجاست که ناگهان مبلی قرمز رنگ در مرکز صحنه توجه را به خود جلب میکند. جایی که شازده معمولاً روی آن مینشیند و بهتر گفته باشم «زندگی» میکند. این مبل همان رنگ قرمزی است که فضا را میشکند. خشونتی که از دل سیاهی هم «از» شازده و هم «بر» شازده نمایان میشود. این همان شکاف تاریخ است. همان جایی که شازده را وا میدارد تا در برابر زور مقاومت کند و این خود ظلمی میشود بر دیگران. جایی که «اکبر زنجانپور» شازده را روایت نمیکند، بلکه زندگی او را در دل تاریکی نمایان میکند و این همان زیبایی شناسی روایت در اجراست که دکتر علی رفیعی در طول اجراهایی که در این سالیان داشته، نگاه به آن را حفظ کرده و آن را اثر به اثر قوام بخشیده است. دیگر سیاهی تنها نیست. سیاهی در دل سرخی و سرخی در دل سیاهی تصویر میشود. استعارهای که زیبایی میآفریند و زیبایی که استعاره آفریده است.
کاش بیوقفه بسازید
اصغر دشتی
کارگردان تئاتر
آقای دکتر رفیعی عزیز؛ بهانه اول این نوشته تولد شماست و بیشک برای تئاتر ما میمون و خوشآهنگ و خوش تصویر و خوش میزانسن بوده است این تولد. اگر شما بهدنیا نیامده بودید حتماً چیزی کم بود و ما متوجه زشتیهایی نمیشدیم که بارها و بارها در صحنه ساختهایم. شما سخت هستید. سختترین کارگردانی که دربارهاش شنیدهام. اما محصول سختگیریهای شما چه خوش منظره و خوش معناست.کاش هر سختگیری از هرسو در این دیار منجر به چنان منظره وارستهای میشد. گاهی با خود تخیل کردهام که اگر مردم در پیادهروهای شهر چونان بازیگران خوش استایل شما راه بروند و دستها و صورتهایشان را آرام به حرکت درآورند، یا اگر چونان بازیگران خوش صدای شما گفتوگوهایشان را رد و بدل کنند، شهر چه زیباتر میشود و آنوقت تئاتر باید بایستد و شهر را تماشا کند. گاهی خیال کردهام چگونه توانستهاید زشتیهای تاریخ از قتل امیرکبیر گرفته تا جنایات آقامحمدخان را چنان بر صحنه بنشانید که از آن حجم زشتی و خشونت، شاعرانگی بر صحنه نقش ببندد. کاش ما هم میتوانستیم چونان شما از تاریخ نه چندان زیبایمان، چنان تصاویر دلنشین بسازیم و امید و رمق، به تاریخ سرشار از ناامیدی و بیرمقی (آن هم با منظره زیبا) بازگردانیم. کاش بیوقفه بسازید و به تاریخ معاصر نزدیک شوید. به ما نزدیکتر، نسل جوان در قلبش زشتیهایی از تاریخ نهفته دارد که کاش شما این زشتیها را هم در شکوه و زیبایی صحنههایتان بسازید. تصاویری از اجتماعهای تک رنگ و رنگارنگ، تصاویری از مرگها، تصاویری از امیدهای پیدرپی ناامید شده. شما خوب میتوانید در صحنه سرعت جهان را تغییر دهید. صحنههای شما نگاه ما را بر کژیهایی که در سرعت طبیعت و زمان با شتابی بالا از مقابل چشمانمان میگذرند، دقیق میکنند؛ کژیهایی که در بمباران سرعت و خبر گم میشوند. دکتر رفیعی نازنین؛ شما خیلی خوب لباس میپوشید. شما شیک و خوشپوش بودهاید همیشه. شما شبیه بقیه تئاتر ما لباس نمیپوشید. شما شبیه تئاترهای خودتان لباس میپوشید. یعنی ما وقتی میخواهیم پز خوشتیپی و زیبایی تئاتر را بدهیم، نام و تصویر شما را احضار میکنیم. من دوست داشتم تئاتر ما چونان شما خوشتیپ بود و شیک پوش؛ اما نیست چون تئاتر ما محتاج است و هنوز بینیازی را تجربه نکرده است. اصلاً نمیدانیم که در این ناعدالتی جهان باید بینیازی را تجربه کند یا نه. تئاتر ما فقر را بیش از بینیازی تجربه کرده و آنقدر به فقرش عادت کرده که گاهی شعارگونه بابت فقر دائمیاش تحسین شده و زیست فقیرانهاش شده افتخارش. میدانید دکتر جان! تئاتر ما هنوز در حال تعریف خودش است برای وزرا و وکلا، هنوز لازم دارد بگوید مهم است و بخشی از فرهنگ است و باید به یاریاش بشتابند. نمیدانم این نیاز به تعریف و بازتعریف تئاتر خارج از صحنه و در سخنرانیها و بیانیهها از کی و کجا شروع شد؟! اما میدانم فرآیند معنا باختگی غریبی طی کردهاست. مگر میشود کسی چون شما در تئاتر کشوری «یک روز خاطره انگیز برای دانشمند بزرگ وو»، «عروسی خون»، «شازده احتجاب»، «خانه برناردا آلبا»، «شکار روباه»، «یرما»، «رومئو و ژولیت»، «در مصر برف نمیبارد»، «خاطرات و کابوسهای یک جامه دار...» و... را روی صحنه برده باشد و هنوز ما نیاز داشته باشیم خودمان را و حرفهمان را برای کسانی غیر از خود ما تعریف و بازتعریف کنیم. در واقع باید کسانی که ما در حال تعریف خودمان برایشان هستیم، آنها خودشان را برای ما تعریف کنند. پس چرا همه چیز برعکس است؟! ببخشید وسط تبریک تولدتان در مورد چیزهای دیگر حرف زدم، اما باور بفرمایید تولد شما مرا یاد همین چیزها میاندازد. یاد غروری با شکوه، از وجود کسی چون شما که فراموشاش کردهایم. تولدتان بر ما مبارک. زنده و پایدار باشید.
حسرت یک گروه ثابت تئاتری
مهرداد ضیایی
بازیگر تئاتر
در طول تاریخ همواره نخبههایی متولد شدهاند که تأثیری شگرف بر جامعه و و دوره خود گذاشتهاند و از آنان بهعنوان انسانهای جریان ساز و پیشرو نام میبرده میشود و دکتر علی رفیعی بیشک یکی از بزرگان این عرصه است. کسی که تمامی عمر پربارش را صرف آموختن و آموزش و خلق زیبایی کرده است. بیشک این مرد بزرگ، شانس زندگی من و تعدادی از همنسلانم بود که سال 1371 در محضر او آموختیم و چه خوب که این آموزش به شکل یکی از اصولیترین روشها یعنی «کارگاههای اجرایی» اتفاق افتاد. در تمامی این سالها همواره دغدغه اصلی و مهم دکتر رفیعی، داشتن یک گروه ثابت تئاتری و یک مکان مشخص برای خلق آثار نمایشی بوده است که صد افسوس هرگز اتفاق نیفتاده است و هر دوره کسی با هزار قول و وعده آمده و رفته و نتیجهای نداده است. این جمله همیشگی دکتر رفیعی که «کارهای نکرده من خیلی بیشتر از کارهای به سرانجام رسیده است» غم فقدان این گروه ثابت را فریاد میزند و نمایان میکند. امید که سایه دکتر علی رفیعی سالهای طولانی بر سر ما و تئاتر این سرزمین مستدام باشد و این آرزو تحقق یابد. تولدتان مبارک دکتر علی رفیعی عزیز.
چند خط از بزرگی
حمید پورآذری کارگردان و نویسنده تئاتر
استاد؛ در زمانهای که کوتاه قامتان تلاش میکنند اهالی تئاتر را تبدیل به آدمهای متوسط کنند، شما همچنان بزرگی میکنید. بهشما نگاه میکنیم ما و شما یاد میدهید به ما، که چگونه میتوان بزرگ شد، بزرگ بود و بزرگ ماند؛ و ما باور میکنیم که به پشتوانه بودن شما میشود متوسط نبود... استادم؛ علی رفیعی.
تقریباً یا تحقیقاً مسأله این است
زمان وفاجویی
دستیار کارگردان
علی رفیعی بهدلیل استعداد ویژه، نبوغ، زیست متفاوتِ انتخابی و تلاشهای فراوان توانسته در نوع نگرش، گونه زیباییشناسی، رویکرد و نتیجه کار در جایگاهی منحصر به فرد و دور از دسترس قرار گیرد. او با گیرندههای حسی فوقالعاده قوی، محیطش را به منشأ الهام خود و با دانش انبوهش این دریافتها را به خلقهایی بهغایت تأثیرگذار و جاویدان تبدیل میکند. تحلیل و بررسی آثار و شخصیت او در این مجال نمیگنجد و من تنها به ذکر دو خصوصیت او اکتفا میکنم. خصوصیت اول که به نظرم بسیار مهم و ساختاری است، نگاه تحقیقی و نه تقریبی او به پدیده هنر است. او به همان محکمی کلمه در علم، تحقیقاً در مسیر خلق حرکت میکند و همکاری با او هم باید در همین مسیر و شکل انجام پذیرد. خصوصیت دوم اعتقاد راسخ و نهادینه شده در او راجع به گروه و کارگروهی است. رفیعی در عین حال که نفر اول و تنها تصمیمگیر نهایی است اما از تکتک اعضای گروه انتظار دارد که بهعنوان عناصری فعال، پویا و خلاق باشند تا در فرآیند همکاری، تألیفی خلاقانه رقم بخورد. او بجد معتقد است نطفه خلاقیت در چنین گروهی بسته میشود و با همکاری بزرگ میشود و در نهایت به دنیا میآید. رفیعی تحقیقاً یکی از نوادر هنر این سرزمین محسوب میشود که نیاز است پیرامون اندیشهها و آثارش بررسیهای فراوان و همهجانبهای شود تا بتوانی به تمامی یا حداقل تا جایی که ممکن است با شناخت او قد و قامت هنر نمایش خود را بالاتر و بالاتر ببریم.
گلاب آدینه
بازیگر تئاتر
صحنهها دلتنگ شمایند. تولدتان بسیار میمون و مبارک.
دنیایی سلامتی همراهتان باد
دکترِ رنگها و عکسها
افشین هاشمی
بازیگر و کارگردان تئاتر
صحنهی کوچک را به بلندای قامتِ خودش میسازد
دیوارها بلند، جامهها بلند، تصاویرِ کشیده؛
همچون چشماندازی به پهنای کویر و دشت
و بر سرتاسرش رنگ میپاشد؛
فیروزهای و اُخرایی و عنّابی، چونان باغی پر میوه
و شمایلِ آدمها،
تراشیده همچون پیکرههای باستان
هرآنچه فرسوده یا کاسته را بهبود میبخشد،
رنگینش میکند، و به صحنه برمیگرداند
او دکترِ رنگها و عکسهاست
مردی که برای آموختن آمد
رحمت امینی
نمایشنامهنویس و کارگردان
علی رفیعی را من از زمان دانشجویی میشناسم و با کارهایش از همان دوره آشنایی به هم رساندم و بیاغراق جذب او و دنیایش شدم. علیحده از کارگردانی و مسائلی مربوط به این دست، ارزش و اعتبار رفیعی را در آموزش نسلی میدانم که بعدها از کارگاهها و کارهای او به تئاتر ایران معرفی شدند و الحق بیشتر آنها بسیار خوش درخشیدند و تبدیل به چهرههایی درخشان شدند که نام آوردن از همه آنها بسیار وقتگیر خواهد بود اما این روی سکه علی رفیعی را هرگز نباید فراموش کرد که او معلم بینظیری نیز در تئاتر هست و جزو آن دست معدود از بزرگانی است که میخواهند تئاتر ایران بیپشتوانه هنری و فرهنگی نماند. رفیعی از جمله استادانی است که بلافاصله افراد مستعد را شناسایی و با خود به تمرینات گروهی میبرد و آنها را برای ایفای نقش روی صحنه بزرگ آماده میکند و هر آنچه باید به آنها بیاموزد را میآموزد و هیچ خساستی در این مسأله ندارد.. خود من طی چندساله اخیر از دکتر رفیعی بسیار الگو گرفتم که بیایم و در کنار بازیگران بزرگ، از چهرههای مستعد و تازهنفس استفاده کنم و نکته اینجاست که ما چنین الگو و روش و منشی را در تئاترمان بسیار کم داریم و معطوف میشود به چهرههای شاخص معلممآبی مثل دکتر رفیعی که توانستند چند نسل تئاتر ایران را به لحاظ بازیگر و حتی دیگر عوامل صحنهای تأمین کنند و پرورشدهنده باشند. کسی مثل او اگر چه در دانش نظری بسیار شاخص و در کار کارگردانی نیز شکل و شمایل سبک ویژه خود را دارد اما یک بهاصطلاح کلاس و روش شخصی نیز دارد که شامل همه اینها میشود که به آن اشاره شد. پس میتوان گفت بزرگترین خصلت او بخشیدن دانش بدون ذرهای امساک است و رفیعی از آندست آدمهایی نیست که بخواهد چیزی را پیش خود نگه دارد و به کسی انتقال ندهد. بازی گرفتنهای متفاوت او از بازیگران را در کارهای مختلف حتماً به یاد داریم که مثلاً یکیاش بازی بود که از سیامک صفری در «شکار روح» گرفت یا بازیهایی که از حسن معجونی و دیگران به نفع آنچه در ذهن داشت گرفت. رفیعی با اینکه کارگردانیست که از او به عنوان شاعر صحنهها یاد میکنند اما همان طور که گفته شد او را باید معلمی بیبدیل دانست که عطش آموختن و راه و روش نشان دادن به جوانها در رگ و پوست و خون او جریان دارد و انگار که میداند برای چه رسالتی پا به این عرصه گذاشته است و این رسالت، برای تئاتر ما رسالتی میمون و مبارک بوده است همچون که تولدش بر عرصه کره خاکی.
رنج و سرمستی در غنا و فقر
رویا تیموریان
بازیگر
دکتر علی رفیعی هم یکی از ویژهترین چهرهها در تئاتر سرزمین ماست و بیشک جزو آن دسته از بزرگانی که به عقیده من دیگر تکرار نخواهد شد. او مجموعهای از زیباشناسی، آگاهی، دانش، بینش و عشق به تئاتر را در خود جمع کرده و البته در این مجموعه بدون تردید، عشق به جامعه و فرهنگ، وسعت وسیعی در دل او دارد که کنار آنها زیست میکند. اولینبار که قرار بود با او همکاری کنم، خوب به خاطر دارم که همه میگفتند رفیعی بیشتر از هر چیزی به صحنه و زیبایی صحنه اهمیت میدهد و بازیگرانش را در دکوری که در ذهن دارد، به شکلی عجیب و غریب و البته درست و هوشربا میچیند و این مسأله را شاخصترین ویژگی کارگردانی او میدانستند؛ اما از آنجا که من همیشه سعی میکنم از تجربیات شخصی خودم بهره ببرم تا صحبت دیگران، در دو کاری که با او افتخار همکاری داشتم اتفاقاً این نظریه به نظرم رد شده آمد. گمان من این است که دکتر رفیعی آنقدر نسبت به صحنه، تاریخ، لباس، تئاتر و بخشهای دیگر هنری محیط و مشرف است که بیشک این اشراف به زیبایی بصری صحنه و دیگر موتیفهای نمایش نیز میانجامد و یکی از همینها توجه به حضور درست بازیگران و شخصیتهای مدنظر، در اثر و بازی گرفتن از آنها به بهترین شکل ممکن است. وسواسی که او نسبت به بدن، بیان و حرکت بازیگر دارد را در کمتر کارگردانی میشود سراغ گرفت. در تازهترین تجربه همکاریام با دکتر علی رفیعی یعنی «خانه برناردا آلبا» اتفاقاً ارادت و شیفتگی من به شیوه کار این کارگردان کهنه کار و یگانه بیشتر از پیش هم شد. انرژی، عطش و اشتیاق نهفته و دلبستگی او نسبت به متن و موضوعی که قرار بود روی صحنه ببرد واقعاً آدمی را سر ذوق میآورد و البته حیرت زده میکرد. هر روز با انبوهی از اطلاعات و کتابهای جدید و به روز میآمد و میخواست بیشتر و بیشتر به کنه داستان برسد و همه اینها به انرژی عجیبی در او ختم میشد که این انرژی به سایر گروه هم منتقل میشد و همگی میدانستند و باور میکردند که چقدر در کار مسئولیت دارند و چقدر باید همراه با رفیعی، وارد دنیای زیباشناسی او شوند و از رنگ و موسیقی و حرکت و بدن و پرداخت و نشانهشناسیها چیزی بیاموزند و درک کنند. رفیعی سعی میکند برای گروه این فضا را آماده کند تا بازیگرانش جستوجوگرانی باشند که در این دنیای پر راز و رمز و پر از جادو، به آنچه او از دل متن میخواهد برسند. او نه چیزی را به بازیگر دیکته میکند و نه آنچنان چیزی از پیش کامل و بدونتغییر وجود دارد؛ اگر چه قطعاً او با تبحر و تسلط، پلانی کلی از آنچه میخواهد را در ذهن و اندیشه دارد اما بازیگرانش را به بیرون از خود میکشد و در این مسیر آنها را همراهی میکند تا به مسیرهای باشکوهی که در نظر دارد برسند. کار با دکتر رفیعی اصلاً کار آسانی نیست مگر کسانی که عاشق هستند و بیشترین وقت خود را با او میگذرانند چون کار او، در کار کارگاهی طولانی تعریف میشود و همیشه بین آدمها و چهرههای بسیار میگردد تا استعدادهایی جدید را کشف کند و بسیاری از بازیگران مطرح تئاتر و تصویر ما که امروز چهرههایی شاخص و تأثیرگذار هستند از او آموختهاند و همه این دستپروردههای هنر رفیعی چیزی تازه از کلاس علی رفیعی را به عرصه بازیگری آوردهاند. بد نیست گریزی به تجربه بازی در «برناردا آلبا»یی داشته باشم که در آن ایفاگر نقش «برناردا» بودم. دکتر هربار چیزی تازه با خود میآورد و یکبار هم ترجمه جدیدی با خود آورده بود و با ذوق و شوق فراوان آن را با ما درمیان گذاشت و طبیعی است که این کار، به کسی مثل من که خودش به هزاران دلیل عاشق لورکاست، کمک فراوانی کرد تا مثل یک کلید به راز و رمزهای جدیدی از نقش برسم. رویا تیموریان بدون شک در فاصله نمایشهای «عروسی خون» تا «خانه برناردا آلبا» بسیاربسیار از علی رفیعی آموخت و بیراه نیست اگر بگویم بسیار خوشحالم که این فرصت را داشتم تا در کنار او نقشی را روی صحنه نقاشی کنیم و لذتی بینهایت ببریم از چنین کاری. آرزو میکنم و امیدوارم که علی رفیعی، این یگانه گوهر تئاتر ایران زمین بتواند تا دیرزمان همچنان آثاری را بر صحنه خلق کند و ما نیز در هر جایگاه و جایی لذت ببریم از حضور چون اویی و امیدوارم و آرزو دارم که قدر او و امثال او بخوبی دانسته شود؛ چهبسا بسیار بزرگان بودهاند که در طول حیاتشان آنچنان قدر ندیدند و به دلایل مختلف مراقبتی آنگونه که در شأن آنهاست، از آنها نشده است. در پایان باز به این نکته اشاره میکنم که دکتر علی رفیعی یک مجموعه است. مجموعهای از درک و دریافت و شناخت فرهنگ و رنگ و موسیقی و البته در کنار همه اینها دیدی بسیار شگفتانگیز و زیباشناسانهای که نشانهاش را میشود در تمامی آثارش دید و درک کرد. او با همه اینها دری را به روی ما باز میکند که این در، کلید، ابتدا و اجازه ورود ما به دنیا
رفیعی است.
داستان مردی که هرگز نایستاد
مریم سعادت
بازیگر تئاتر
اولین بار ســــــال 74-75 بــــــــرای بازی در نمایش «عروسی خون» دعوت شدم و با خودم فکر کردم بهبه چه سعادتی که قرار است اولین کار غیرعروسکیام را با کارگردانی قَدَر مثل علی رفیعی تجربه کنم و چه چیزی از این بهتر. وقتی وارد گروه شدم و شکل کارش را از نزدیک دیدم اولش بسیار ترسیدم اما بعد به خودم گفتم یا همین الان از این در بیرون میروی، یا میمانی و کار یاد میگیری. ماندم. کار بعد «رمئو و ژولیت»، کار بعد «شازده احتجاب» بود. هر بار بیشتر به قصد یادگرفتن آمدم. زبان بدن، بازیگری روی صحنه بزرگ، طراحی صحنه کاربردی، طراحی لباس برای کمک به ایستایی بازیگران روی صحنه و همه نیز در نهایت زیبایی و ایدهآلترین شکل ممکن. هر جلسه تمرین دکتر رفیعی برای من کلاس درس بود و سالها گذشت. او البته بین چند اجرای نمایش، دو فیلم سینمایی هم ساخت که من در هر دو بازی کردم و بعد دوباره چند تئاتر دیگر؛ تا «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی.» وقتی بهعنوان «مهدعلیا» انتخاب شدم به قول جوانهای امروز ذوقمرگ شدم. با یک تمرین طولانی چندماهه به استقبال اجراها رفتیم. باز دیدم تمام جلسات تمرین بیش از گذشته برایم کلاس درس است و چقدر از او میآموزم و میداند و چقدر هنوز برایم این جلسات تازگی دارد و چقدر تفکر بهروزی دارد و چطور صحنههایی که بهظاهر برایمان به نتیجه رسیده بود و به قول معروف بسته بودیمش دوباره اصلاح میشدند؛ حتی در نمایش تازهترین کارش «خانه برناردا آلبا» که روی صحنه رفت. طی این بیست و چند سال همکاری با دکتر علی رفیعی فهمیدم توفیق همکاری با کارگردانی داشتم که هرگز ذهن سیالش جایی نایستاد و آرام نگرفت. بیهیچ اغراقی باید بگویم در این مدت هرچه درباره تئاتر آموختهام از او بوده است. به بودنش افتخار میکنم و تولدش را هزاران بار تبریک میگویم و برای خودم آرزو میکنم دوباره بتوانم کنارش کار کنم و بیاموزم. او بر تارک هنر این سرزمین نامی جاودانه خواهد ماند.
داستان دلچسبی از دهه هفتاد
حسن معجونی
کارگردان و بازیگر تئاتر
داستان جذاب آشنایی من با دکتر علی رفیعی به اواخر دهه شصت برمیگردد اما از انتهای همین دهه و ابتدای دهه هفتاد بود که از نزدیک با این مرد بزرگ آشنا شدم و تمام روز و روزگارم در دهه هفتاد با او به سر شد و بیراه نیست اگر بگویم تمام این یک دهه را با او زندگی کردم. اغراق نیست اگر بگویم او بزرگترین معلم من در زندگیام بود و هست همچنان و خواهد بود و در وهله اول هر جا و به هر بهانه، مثل امروز و اینجا فرصتی پیش میآید از او پیش همه باید بگویم و بنویسم که من قدردان این همه سال هستم و هر آنچه از او آموختم. دکتر رفیعی نه فقط برای من که به عقیدهام او یکی از بزرگترین معلمهای تاریخ ایران در حوزه نمایش است و همینجا با صمیمیترین کلمات میخواهم تولدش را تبریک بگویم و آرزوی سعادت و سربلندی و عمری باعزت داشته باشم همانطور که تا امروز بوده است. همانطور که اشاره شد دهه هفتاد را باید برای من یکی که نه، مهمترین دهه زندگیام به حساب آورد. شاید به این دلیل واضح که اصلاً شخصیت و کاراکتر هنری من در همان سالها شکل گرفت و از همان سالهای آموزش دیدن و کنار دکتر رفیعی بودن به امروز رسید. تمام این دهه هفتاد، من را صرفاً یاد یک نفر میاندازد. نام معلمی بزرگ مثل دکتر علی رفیعی که تمام امروزهای مرا شکل داد و حال و هواهای مرا به امروز و آنچیزی که امروز هستم رساند. دههای که از ابتدا تا انتها، تنها و تنها با دکتر رفیعی کار کردم. پیشنهادهایی میآمد برای بازی یا... اما من هیچکدام را نپذیرفتم و خودم را صرفاً معطوف به این حضوری که کنار علی رفیعی داشتم کردم و اتفاقاً این از آن جمله تصمیمهایی است که نه تنها از اتخاذشان پشیمان نیستم؛ بلکه خوشحالم که چنین کار درستی انجام دادم. در طول همین دهه هفتاد بود که افتخار همکاری در پنج ،شش کار با دکتر رفیعی که یک کار تلویزیونی هم بین شان بود و همه اینها کل کارهایی است که من در آن روزگار انجام دادم و از این بابت هم به خودم میبالم وهم میدانم آن دهه هفتاد چه تأثیر شگرفی در آینده من داشت. دهه هفتاد برای من، دهه یاد گرفتن بود، دهه شروع اتفاقهای بزرگ. من گروه را از همان زمان فهمیدم و درک کردم و در گروه زندگی کردم تا امروز بتوانم گروهی مثل «لیو» داشته باشم و همه اینها را مدیون دکتر علی رفیعی میدانم و هر آنچه از او آموختم. مدیون مردی که بیاغراق میتوانم بگویم باسلیقهترین کارگردان تئاتر ایران است و خوش به حال ما که میتوانیم بگوییم تولدت مبارک مرد بزرگ.
شاعر صحنهها
عباس غفاری
نویسنده و منتقد تئاتر
شــــاید اگر یک اتفــاق به ظاهر ساده در کوههای آلــــپ نمیافتاد، تئاتر ایران یکی از مهــــــــــــمترین کارگردانهـــــــــــا و طراحان صحنه خود را نداشت. علی رفیعی جوان که با بورس ورزشی به فرانسه میرود هنگام اسکی، در کوههای آلپ سقوط میکند و همان اتفاق ساده و شاید تلخ، مسیر زند گیاش را تغییر میدهد تا در «سوربن» جامعهشناسی بخواند وسپس به مدرسه بازیگری «شارل دولن» برود تا آنچه مقدر بوده بشود. بیشک رفیعی را میتوان مینیاتوریست صحنههای تئاتر نامید. گویی تولد و زندگی در اصفهان باعث شده تا هزاران تصویر زیبا از معماری باشکوه و نقش و نگارهای فریبنده فرشها و منبتکاریها بر ناخودآگاه ذهن او تأثیر بگذارند تا هربار روی صحنه نقشی بزند ماندگار. میزانسنهای دکتر علی رفیعی مانند تصاویر زیبا و ماندگار نقاشان ایتالیایی و اسپانیایی و... است؛ پراز ظرافت، شاعرانگی و جزئینگری. کافی است یک شیء یا یک عنصر دیگر را از میزانسنهای او کم کنید تا متوجه اوج ظرافت در چینش او شوید. تفاوتی هم نمیکند که نمایشی که کارگردانی میکند مذهبی باشد مثل «یادگار سالهای شن» یا نمایشی از لورکا باشد مثل «عروسی خون» و «یرما» یا حکایت پیامبری درمصر مثل «درمصر برف نمیبارد»، یا حتی عاشقانهای از شکسپیر، یعنی «رومئو وژولیت» یا نقد خودکامگی دیکتاتورها در «شکار روباه»، «خاطرات یک جامهدار...» شاید نقدی اجتماعی باشد مثل «جنایت ومکافات»، «کلفتها» یا هر نمایشنامه دیگری... او نگاه زیبایی شناسانه و امضای خود را روی آن اثر حک میکند. از این وجه میتوان رفیعی را یک کارگردان مؤلف دانست و چه خوشبخت است نسل من که توانست و میتواند مینیاتورهای چشمنواز دکتر علی رفیعی را بر صحنههای تئاتر ببیند. میلادتان مبارک شاعر صحنهها.
وجود مبارک دردانه نمایش ایران
افسانه ماهیان
بازیگر و کارگردان تئاتر
او به نوشتن مدیحه یا ستایشنامه و تقدیرهایی از این دست نیازی ندارد چون بیتردید علی رفیعی یکی از دردانههای هنر نمایش در این سرزمین است. با اینهمه روز و تاریخ بهدنیا آمدن و تولد او باعث میشود تا یکبار دیگر کسی مثل من، به این بهانه، به خودش نهیب بزند و خودش را مؤاخذه کند. در این نهیب و مؤاخذه است که اصولاً غمگین و دلتنگ میشوم به دلایلی که یکیش همین است که میگویم و پرسشی در خود دارد: چرا این همه بیگانگی و فاصله بین نسلها بیداد میکند؟ یا این سؤال که این همه خودخواهی و خودپسندی نسل امروز نسبت به ریشههایش، در این مرز پرگهر از کجا سرچشمه میگیرد؟ یا بلندبلند با خودم این سؤال را تکرار میکنم که «این همه قدر ناشناسی و غفلت ما در کجا ریشه دارد.» این سؤالات و بسیار سؤال دیگر را به هر بهانهای و در روز تولد کسی مثل علی رفیعی بزرگ، با صدای بلند با خود تکرار و مرور میکنم که یادم نرود که اگر هنر و ایستادگی کسی و کسانی مثل او نبود، اثری از ما وجود نداشت و امروز و امروز ما هم نبودیم. به همین دلیل است که اتفاقاً باید شاکر و مفتخر باشیم که در دوره و زمانهای زندگی و زیست میکنیم که کسی مانند علی رفیعی هم زیست میکند و ما میتوانیم با او همنفس باشیم و زیر آسمانی که او نفس میکشد و در زمینی که او هنرآفرینی میکند و خلق، زندگی کنیم و این چیز کمی نیست. کم نیست حضور وجود شخصیت درجه یکی مثل دکتر علی رفیعی که همواره و همیشه مبارک است.
سایر اخبار این روزنامه
# من - ماسک - میزنم
تدوین سند واکسیناسیون 60 میلیون نفر در 4 فاز
هیچ نیروگاهی در تهران و کرج از سوخت مازوت استفاده نمیکند
ورود بهارستان به حوزه اجرا
تحریم تحریمگر
دست مریزاد آقای رفیعی
کرونا مسافر قاچاقی اتوبوسها
ویرانی زندگی زوجهای جوان با «من»
گام اول کاهش انتظارات تورمی برداشته شد
همه فکر میکردند من خواهر علی کریمی هستم
کاربران کدام واژهها را در سال 2020 جست وجو کردند
«خیابان غذا» میزبان گردشگران کرمانشاه میشود
قدرت رسانه
آدرس ایرانِ آباد
مردم اگر باخبر شوند استقبال میکنند