روزنامه مردم سالاری
1399/10/30
آقای صدیقی خطایی مرتکب نشده بود!
ظرف این دو هفته، حکایتی را آقای صدیقی نقل کرد که سبب شد تا اعتراضاتی علیه او صورت گیرد.خوب، ایشان و بسیاری دیگر، موارد مشابهی از این حکایات شگفت را طی این سالها نقل کردند که گاه سبب اعتراض میشد، گاهی هم دیگران از کنار آنها به سادگی عبور میکردند. البته انتشار آن از طر یق صدا و سیمای رسمی کشور، همچنین ارتباط داستان با آیتالله مصباح، و برخی از مسائل دیگر، این حساسیت را مضاعف کرده بود، ایشان هم عقب نشینی مختصری کرد.این را یادآور شدم تا عرض کنم که در فرهنگ ما، این قبیل حکایات الی ما شاءالله بوده و هست و در اغلب موارد، مردم یا با طیب خاطر آنها قبول میکنند، یا آن که بسا با یک تعجب از کنار آن عبور مینمایند و جرأت این که در آنها شک کنند، ندارند. به عبارت دیگر، ما مردم از روزگاران خیلی قدیم به این قصهها عادت کرده ایم و طی حکومت هفتصد هشتصد ساله تصوف در ایران، صدها و هزاران از این حکایات را مرتب شنیده و در تذکرة الاولیاءها و شرح حال مشایخ و علما آوردهایم. راستش این پدیده شگفتی نیست و نباید از آن تعجب کنیم.
ما بخش مهمی از افکار و ایدههایمان را از خواب، پیشگویی، آن هم فقط به نقل از «ثقه »، یا این که فلان عالم بزرگ نقل کرده و ... گرفته ایم.
چرا از این مورد تعجب میکنیم؟ بین اینها چه فرقی وجود دارد؟ راستش این است که ما برای بسیاری از امور، دلیل نمیخواهیم، و نسبت به بسیاری از موارد مشابه، شیفتگی هم داریم و خودمان آنها را حکایت میکنیم. منابر ما پر از این قبیل داستانها بوده و هست، شعرای ما، اشعار زیادی در باره این قصهها به عنوان مثل یا حکایت آورده و از آنها نتایج اخلاقی گرفته اند. بسیاری از کتابهای اخلاقی ما مملو از این قصههاست. بسیاری از روضه خوانهای ما این قبیل داستانها را برای عاشورا ساخته و پرداخته اند که از میان آنها یک ملا آقا دربندی کافی است که صدها مورد را از منابع غیر معتبر عرضه کند و در فرهنگ ما رواج یابد. اگر بناست فکری در این باره بشود، مسالهای است که میشود روی آن فکر کرد، و الا منبری پیشگفته که بارها و بارها از این قصهها گفته، چرا باید پاسخگوی این یک مورد باشد؟ او اصلا شک در درستی آن نداشته که گفته است. اعتراضات سبب شد بنده خدا بهت زده شود و آن طور عذرخواهی محتاطانه بکند. گفت که شاید غسال برایش توهم پیش آمده، اما این که خودش از یک ثقه ای آن را شنیده و به خود حق داده نقل بکند چندان اشتباه نمیداند. بنده هم در توییتی که نوشتم، گفتم که فقط بهت زده شدم.
از اتفاق، امروز مشغول مرور بر یک نسخه خطی قاجاری بودم. حکایتی را در آن دیدم که بسیار شگفت بود، اما مطمئن هستم، از حالا به بعد که آن را در اینجا مینویسم، خیلی از منبرها بعد از این، آن را نقل خواهند کرد و آثار اخلاقی بر آن مترتب خواهند نمود. این واقعیت جامعه ماست. دیده اید که بارها افرادی گفته اند که فلانی چهل سال قبل گفته است که فلان شخص امیر یا شاه یا حاکم میشود. بسیاری، بدون آن که دلیلی بخواهند باور میکنند. اگر اعتراضی هم بشود، میگویند، مگر کوری و نمیبینی که در فلان مورد شد. اگر داستان خوابها را به اینها اضافه کنیم، معرکه خواهد بود. همین کلیپ آن منبری میگوید حاج قاسم، چند لحظه قبل از شهادـت، خود را در آغوش امام علی دید و حتی انفجار را هم به چشم خود دید، یکی از این نمونه خوابهاست و با اعتقاد نقل و پذیرفته میشود. ما و حاکمانمان قرنها به این حکایات خو کرده و زندگی کرده ایم و از آنها بهره بردهایم. این بخش قابل توجهی از تاریخ تفکر در میان ماست. ما همین هستیم، دنبال چه میگردیم؟
و اما حکایتی که امروز در یک نسخه خطی از یک عالم دینی دیدم:
یکی از ثقات نقل میکرد از والد خود که او نیز از ثقات بود که در وقتی که من در سن شانزده یا هفده سال بودم، عید نوروزی بود در اصفهان به اتفاق پدر خود و جمعی از دوستان و هم صحبتان به بازدید عید به خانههای آشنایان میرفتیم. اتفاقا روز سه شنبه بود، به عزم دیدن آشنایی رفتیم در قبرستان نزدیک خانه او بود. مکث کرده، شخصی را فرستادیم تفحص کند که او را در خانه است یا نه. بر سر قبری نشستیم. یکی از رفقا به عنوان مطایبه گفت: ای صاحب قبر، آخر ایام عید است بدیدن هر که رفتیم تعارفی کرد و شیرینی و میوه آورد، چرا تو چنین بیتعارفی!
ناگاه از قبر آوازی برآمد که پنج شنبه ندانستم شما اینجا خواهید آمد، سه شنبه آینده وعده است همین جا تا من نیز تعارف بجا آورم.
ما از شنیدن آواز متوحش شدیم، و از جا برخاستیم، متحیر و مضطرب مانده، به منازل خود مراجعت نمودیم، و متیقن شدیم که تا سه شنبه آینده همه ما خواهیم مرد و مشغول توبه و وصیت و تنقیح امور خود شدیم تا روز سه شنبه اینده با هم مجتمع شده گفتیم، بیایید تا بر سر قبر او رویم، ببینیم چه روی میدهد. مجتمعا بر سر قبر او رفتیم. یکی از ما گفت: ای صاحب قبر، به وعده خود وفا کن. ناگاه دیدیم قبر شکافته شد و دری پیدا شد، و آوازی آمد که بسم الله قدم رنجه فرمایید و پله چند ظاهر شد. ما در نهایت حیرانی پایین رفتیم. دهلیزی پیدا شد، طولانی و سفید کرده و روشن و شخصی در آنجا ایستاده، پیش افتاد و دلالت میکرد. چون دهلیز تمام شد، باغی در نهایت طراوت ظاهر و در آنجا نهرهای آب جاری صافی! و درختهای مشتمل بر انواع میوههای جمیع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان و آن خیابانی که مقابل دهلیز بود، رفتیم. در میان باغ، به عمارتی رسیدیم، ساخته و پرداخته، در نهایت زینت و اطراف آن به باغ گشوده، پس داخل آن عمارت شدیم. شخصی در نهایت جمال و صفا نشسته و جمعی از ماه رویان کمر خدمت آن بر میان بسته، چون ما را دید از جا برخاست و عذرخواهی نمود و ترغیب کرد و انواع شربتها و میوهها که مثل آن ندیده بودیم آورد و ما متحیر. بعد از ساعتی برخاستیم تا ببینیم چه روی خواهد داد. آن شخص ما را مشایعت کرد تا دم دهلیز، پس پدر من از او سوال کرد که تو کیستی و این جا کجاست؟ گفت: من فلان مرد قصابم که در بازارچه نزدیک این قبرستان است. دکان قصابی داشتم و عملی به جز این نداشتم و هرگز کم نفروختم و اول وقت نماز که داخل میشد و صدای مؤذن بلند میشد، اگر گوش در ترازو بود نمیکشیدیم و به مسجد کوچکی که آن نزدیک است به نماز جماعت حاضر میشدم، و بعد از مردن این موضع را به من دادند، و در هفته گذشته که شما این سخن را به من گفتید مأذون به راه دادن نبودم، و اذن این هفته را گرفتم. بعد هر یک از ما از مدت عمر خود سوال کردیم و او جواب میگفت. از آن جمله شخصی مکتب داری را گفت، تو زیاده از نود سال عمر خواهی کرد و او هنوز زنده است و مرا گفت تو فلان قدر و حال، ده پانزده سال باقی است. (تمام. حکایت در مآخذ متعددی از آن دوره آمده است).
سایر اخبار این روزنامه
آقای صدیقی خطایی مرتکب نشده بود!
مثلث تحریم، درآمدهای نفتی و مناطق محروم
ایران بهدنبال تنش و جنگ نیست
این همه سکوت برای چیست؟
نگرانی درباره ترور در مراسم تحلیف بایدن
ارائه جزئیات تخلفات بازار سرمایه به رئیس قوه قضائیه
صدور مجوز آزمایش انسانی دومین واکسن ایرانی کرونا
زمزمههای ۲۰۰ میلیونی شدن وام ازدواج
کرونا با اقتصاد ما چه کرد؟
اینستکس، مانع روابط ایران و اروپا
ایران بهدنبال تنش و جنگ نیست
بیاعتمادی ما به آمریکا براساس واقعیتها است