سقوط رضاشاه در چاهی که خودش کَند

 برنامه تلویزیونی «قبلِ انقلاب» که چند هفته‌ای است با اجرای بهروز افخمی از شبکه مستند سیما پخش می‌شود، از آن برنامه‌هایی است که جای خالی‌اش در رسانه ملی احساس می‌شد و پخش آن را، بعد از گذشت دوسال و نیم از زمان تولید، باید به فال نیک گرفت. در روزگاری که تاریخ مظلومانه هدف طمع‌ورزی می‌شود و برخی با جعل و تبدیل آن، به دنبال جازدن «خرمُهره» به جای «یاقوت» هستند، نیاز جدی جامعه ما که بدون تعارف، از فقر اطلاعات تاریخی رنج می‌برد، چنین برنامه‌هایی است؛ جایی که کارشناسان، فارغ از وابستگی به جریان یا تفکری خاص، روبه‌روی هم بنشینند و بدون واهمه و مصلحت‌اندیشی، به بیان دیدگاه‌های خود بپردازند. بهانه پخش برنامه «قبل انقلاب»، گذشت 100 سال از کودتای سوم اسفند و سرآغاز قدرت گرفتن رضاخان میرپنج و تبدیل‌شدن وی به رضاشاه است؛ بهانه‌ای مناسب برای مرور آن‌چه در دوران سلطنت 16 ساله وی اتفاق افتاد و امروز، محل مجادله و چانه‌زنی‌های بسیاری است. در این گزارش تاریخی، کوشیده‌ایم تا به مباحث مطرح‌شده در برنامه «قبل انقلاب»، نظری بیفکنیم و آن‌ها را از منظر دیگر مورخان بررسی کنیم؛ هرچندکه تفصیل مباحث مربوط به دو برنامه، در این مجال ممکن نیست و لاجرم باید به گزینش موضوعات دست زد. کار، کار انگلیسی‌هاست یا نه؟! یکی از مباحثی که در مناظره موردتوجه قرار گرفت، موضوع نقش انگلیسی‌ها در برکشیدن، سلطنت و تبعید رضاشاه بود. این‌که انگلیسی‌ها او را به قدرت رساندند، حتی مورد اقرار خودِ پهلوی اول هم بود. یحیی دولت‌آبادی از اعضای حلقه مشاوران رضاشاه، پیش از رسیدن به سلطنت، در خاطرات خود (جلد چهارم کتاب «حیات یحیی») به این موضوع اشاره کرده‌است که پهلوی در جلسه‌ای که مصدق و تقی‌زاده هم در آن حضور داشتند، به نقش انگلیسی‌ها در به سلطنت رسیدن خود تصریح کرد. افزون بر این، انتشار خاطرات آیرونساید و برخی دیگر از کارگزاران انگلیس در ایران، تقریباً شبهه‌ای در این زمینه باقی نمی‌گذارد؛ تا جایی که محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» می‌نویسد: «پیداست که مأموران انگلیسی در طراحی کودتا به نوعی شرکت داشته‌اند... همه جوانب امر مشخص نیست، اما مسلم است که فرمانده نیروهای انگلیسی در محل، آیرونساید که تحت‌تأثیر ویژگی‌های فردی و نظامی رضاخان قرار گرفت، خودش او را برگزیده‌بود.» با این حال، رویکرد یکی از طرفین مناظره این بود که رضاشاه در دوران سلطنت خود، به‌تدریج از انگلیسی‌ها فاصله گرفت و همین فاصله ایجادشده، دشمن‌آفرین بود. اما شواهد بسیاری در دست است که نشان می‌دهد از علاقه و رابطه میان رضاشاه و بریتانیا، حتی در سال‌های نیمه دوم سلطنت وی، کاسته نشد؛ پهلوی اول هرچند قرارداد دارسی را لغو کرد، اما در قرارداد 1933م/1312ش، حضور بریتانیا در صنعت نفت ایران را، با سهم کمتر ایران و سه دهه بیشتر از قرارداد قبلی، موردتأیید قرار داد. طبق گزارش یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، رضاشاه قیام کارگران ایرانی صنعت نفت علیه رویکرد ظالمانه انگلیسی‌ها را به‌شدت سرکوب کرد. این همراهی، حتی در اوج گرایش رضاشاه به آلمانی‌ها نیز، خود را در عدم یاری رساندن به «رشیدعالی گیلانی» و کودتای آلمانوفیل‌های عراق نشان داد. کمک‌های اطلاعاتی انگلیسی‌ها به رضاشاه که هنوز ساختارهای دستگاه‌های امنیتی خود را برای فعالیت‌های برون‌مرزی شکل نداده‌بود، در ماجراهایی مانند فاش‌شدن ارتباطات تیمورتاش با روس‌ها و مانند آن هویداست. انگلیس به‌طور گسترده در دربار پهلوی حضور و نفوذ داشت؛ به نوشته «حسین فردوست»، دوست و ندیم محمدرضا پهلوی، انگلیسی‌ها خیلی راحت از جزئی‌ترین فعالیت‌های روزمره رضاشاه و پسرش مطلع بودند و بر آن اشراف داشتند. «پیر آوری» در کتاب «تاریخ معاصر ایران» به گسترش کم‌سابقه روابط رضاشاه با انگلیسی‌ها در سال‌های پایانی سلطنت وی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «با همه این حرف‌ها، شاهزاده خانم آلیس و کنت آنتلون(دو تن از مقامات انگلیسی) در مراسم عروسی ولیعهد(محمدرضاپهلوی)، در سال 1939(4 اردیبهشت‌ماه 1318) شرکت کردند. یک اعتبار پنج‌میلیون لیره‌ای برای ایران در نظر گرفته‌شد ... در این سال سرنوشت‌ساز، نشانه‌هایی از آغاز یک مرحله روابط گرم، بین ایران و بریتانیا، به چشم می‌خورد. در ماه مه 1941(اردیبهشت 1320) دولت انگلستان، اقداماتی به عمل آورد تا آثار ناگوار محاصره اقتصادی آلمان را بر بازرگانان ایرانی کاهش دهد.» بنابراین، این‌که فکر کنیم رضاشاه سیاست ضدبیگانه پیش گرفت و روابط خود را با انگلیسی‌ها محدود کرد، چندان مقرون به صحت نیست. تجدد آمرانه یا اختناق سفاکانه؟! موضوع تفاوت شرایط قبل و بعد از به سلطنت رسیدن رضاشاه، یکی از محورهای مناظره صادق زیباکلام و خسرو معتضد بود؛ ما عموماً عادت کرده‌ایم که دوران قاجار را به دلیل رویدادهای ناخوشایندی که در آن رخ داده‌است، از بیخ و بُن فاقد اصلاحات یا پیشرفت بدانیم؛ غافل از این‌که هسته بسیاری از تغییرات رو به جلو، با وجود همه کاستی‌هایی که در اداره کشور وجود داشت، در دوره قاجار شکل گرفت؛ ایران نخستین‌بار در همین دوره دموکراسی را تجربه کرد و ماحصل خوب و بد آن‌چه در عصر مشروطیت گذشت، ایجاد نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مختلف و تربیت رجالی بود که می‌دانستند چگونه باید کشور را با چانه‌زنی‌های سیاسی، از گردنه‌های سخت تاریخی بگذرانند. تردیدی نیست که در ظاهر شهرها و حتی تنظیم ساختارهای اداری، میان دوران قبل و بعد از سلطنت رضاشاه، تفاوت‌های فاحشی وجود داشت؛ اما آیا می‌توان به رویکردی که «تورج اتابکی»، استاد تاریخ دانشگاه لیدن هلند، آن را «تجدد آمرانه» نامیده‌است، با دید مثبت نگاه کرد؟ آیا دستاوردهای پیشین مردم ایران پاس داشته شد؟ آیا این تغییرات ذیل همان آرمان‌های مشروطیت شکل گرفت؟ پیداست که روند این تغییرات، به ویژه در نیمه دوم سلطنت رضاشاه، تغییر کرد؛ او که به حذف مخالفانش روآورده‌بود، از طرفدارانی که در برکشیدن وی نقش عمده‌ای داشتند هم غافل نشد. تولد دیکتاتوری، میراثی بود که عملکرد رضاشاه به وجود آورد. به قول «مخبرالسلطنه هدایت»، «در دوره پهلوی هیچ‌کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و آن‌چه فرمایش می‌رود، رفتار کنند.» چرا رضاشاه رفت و آتاتورک ماند؟ تورج اتابکی می‌نویسد: «دیکتاتوری رضاشاه در ظرف دو سال از زمان به قدرت رسیدنش به خودکامگی تحول یافت و کمی پس از آن به حکومت خودسرانه و استبدادی تبدیل شد. در حالی که برخی روشنفکران مجبور به کناره‌گیری از سیاست شدند، دیگران به زندان افتادند یا اعدام شدند. تنها تنی چند توانستند در تبعید پناهی بجویند.» اتابکی در نوشتار خود، به مقایسه میان رضاشاه و آتاتورک هم پرداخته‌است؛ موضوعی که در مناظره «قبل انقلاب» هم موردتوجه قرار گرفت؛ این‌که چرا رضاشاه نتوانست جایگاه خود را حفظ کند و رفتنش با شادی مردم همراه شد؛ اما آتاتورک با همه رویکردهای دیکتاتورمآبانه‌اش، ماندگار شد و سرنوشت رضاشاه به سراغش نیامد؟ اتابکی در این‌باره می‌نویسد: «از 1926 به بعد، با ظهور نخستین مجسمه‌های آتاتورک در ترکیه، کیش پرستش شخصیت در پیرامون او پدیدار شد و تا حد مبالغه‌آمیزی رشد کرد. با وجود این، آتاتورک نهادهای سیاسی -  مجلس‌ملی، حزب -   را به اندازه کافی به خودشان واگذاشت تا بتوانند هویت استوار خود را شکل بدهند... درست برعکس عملکرد آتاتورک در ترکیه، این رشد حکومت استبدادی بود که به‌تدریج رضاشاه را از پایگاه اجتماعی شهری اولیه‌اش دور کرد. او که شیفته جنبه‌های فنی مدرن‌سازی شده بود، هیچ‌جایی برای برخورداری جامعه یا حامیان خودش از کاربست خردورزی، استدلال انتقادی و فردگرایی باقی نگذاشت.» در این اختناق و خون‌ریزی، چه عموم جامعه و چه نخبگان آن، گرفتار تیغِ بی‌دریغ شدند؛ از سویی سرکوب توام با خشونت مردم، به عنوان نمونه در واقعه مسجد گوهرشاد مشهد شکل گرفت و از سوی دیگر، حذف فیزیکی حلقه مشاورانی که رضاشاه را در رسیدن به سلطنت یاری کرده‌بودند، در دستور کار قرار گرفت؛ هرچند که این دو گروه، وجه اشتراکی با هم نداشتند. اطراف پهلوی اول، به ویژه در نیمه دوم دوران سلطنت او، مملو از مجیزگویانی بود که اراده‌ای از خود نداشتند و چاپلوسی را به ابزاری برای ارتقای جایگاهشان تبدیل کرده‌بودند؛ پرونده‌سازی‌های رکن‌الدین مختاری، رئیس شهربانی و رفتارهای خارج از تعادل «آیرم» و قتل‌های مخوف سیاسی، حاصل این رویکرد رضاشاه بود. بدیهی است که دیکتاتور خودکامه، به هر کسی بدبین است و چه بسیار بودند رجالی که با جان خود تاوان این بدبینی را دادند. ثروت‌اندوزی به چه قیمتی؟ نکته دیگری که به تفصیل و با جزئیات، از سوی هر دو طرف مناظره و البته، با رویکردهای متفاوت، بررسی شد، دلایل اشغال ایران توسط متفقین و عدم بسیج عمومی برای جلوگیری از این اشغال، ولو با درنظرگرفتن احتمال بالای شکست بود. ما پیش از این، در صفحه تاریخ روزنامه خراسان، به تفصیل درباره این مسئله، در مناسبت‌های مربوط به آن بحث کرده‌ایم؛ اما در این‌که چرا ارتش رضاشاه با وجود همه تبلیغاتی که برای آن می‌شد، نتوانست مقاومت شرافتمندانه‌ای در برابر متفقین داشته‌باشد، نکته‌ای کلیدی و اساسی وجود دارد که در این مناظره به آن اشاره شد؛ پدیده «ستانش» یا همان «مصادره کردن» اموال مردم و به ویژه خودروهای با مالکیت خصوصی، اتفاقی بود که در شهریور 1320 رخ داد و حتی شهر مشهد نیز، شاهد آن بود. ارتش 120 هزارنفره رضاشاه در حالی از داشتن کامیون برای جابه‌جاکردن نیروهایش محروم بود و تنها 500 کامیون و خودرو در اختیار داشت که پهلوی اول، با 60 میلیون تومان پس‌انداز در بانک ملی، حاضر نبود از پول بادآورده برای خرید کامیون هشت‌هزار تومانی استفاده و مشکل ارتش را حل کند. رضاشاه در ابتدای سلطنت، آه نداشت که با ناله سودا کند؛ اما به نوشته محمدعلی همایون کاتوزیان، در کتاب «دولت و جامعه در ایران»، بعد از چند سال از آغاز سلطنت، «شهرت رضاشاه در غصب زمین‌ها به جایی رسید که روزنامه‌‌ای فرانسوی، او را جانور زمین‌خوار نامید ... تقی‌زاده هم در خاطراتش می‌نویسد که شاه همه‌ مازندران را گرفت. او دلش می‌خواست هرچه ملک مرغوب و ارزنده بود، مال خودش بکند.» ابعاد این رویکرد پهلوی اول، نیازمند بحثی دقیق و کارشناسانه است که امیدواریم در قسمت‌های بعدی «قبل انقلاب» مورد توجه قرار گیرد.