روزنامه آفتاب یزد
1399/11/26
بر من بتاب
مهسا رشتی پور- واقعیتهای تلخی در این دنیا وجود دارد که یا میتوان چشم روی آنها بست یا چشمها را تا جایی گشاد کرد تا اینکه بالاخره ذهن فرمانی صادر کند، یا میگوید؛ برو و نمان فایدهای ندارد یا میگوید بمان، بیشتر ببین و چارهای کن.کارآفرینی اجتماعی به زبان ساده یعنی رنج، کَمی، کاستی و هرآنچه فکر میکنی در این دنیا آزاردهنده است را ببینی، به جای اینکه روزها ذهنت درگیر شود و بغضت را مدام
فرو دهی و در آخر همین طور که پتو را تا چشمانت بالا میکشی بگویی؛ "کاش یکی پیدا شه بهشون کمک کنه"، فکر کنی شاید آن یک نفر خودت هستی، پس چشم هایت را ریز و در ذهنت آن چه دیدهای را چند بار مرور کنی، با دیگرانی که شاید همفکران خوبی باشند، مشورت کنی، شرایطِ خودت را در نظر بگیری، تواناییهایت را بسنجی و نهایتا به یک ایده برسی، آن را پرورش دهی و از آدمهایی که دچار آن رنج یا کمبودند بخواهی هَمراهت شوند تا با هم این دنیا را به جای بهتری تبدیل کنید برای زندگی؛ لبخند هدیه کنید و برای کمرنگ کردنِ واژههایی چون اعتیاد، فقر، نداری، بیانگیزگی و ناامیدی همراه شوید.
اولین مثالِ این ترکیبِ به ظاهر آشنا اولین بار در یک مقاله به چشمم خورد؛ کافهای کوچک وجود دارد در یکی از ایالتهای کوچک امریکا که بیشتر ساکنیناش را دانشجویان و از آن طرف سالمندانی تشکیل میدهند که فرزندانشان برای ادامه زندگی ایالت، کشور و یا حتی قاره دیگری را
انتخاب کرده اند. کارکنان این کافه از گارسن گرفته تا کافه مَن،
سالمندانی هستند که نقش پدربزرگ و مادربزرگ و
بهتر بگویم، همدم را برای دانشجویانِ دور از خانه و خانواده دارند. این کافه برای تقریبا تمام ساکنانِ این ایالت حُکم یک خانه را دارد؛ با همان کارکرد و با همان ساختار و چارچوب. در هر ساعتی از شبانه روز باز است و هر زمان دلت خواست میتوانی بروی بنشینی، یک نوشیدنی بخوری، گَپ بزنی و از همه مهمتر درد و دل کنی و در آغوش گرفته شوی. حالا این مثال چه ربطی به کارآفرینی اجتماعی دارد؟!
در جواب باید گفت، این کافه که ناماش را نمیدانم،
از یک سو برای تعداد زیادی سالمند شغل ایجاد کرده و درآمد و از همه مهمتر انگیزه برای زندگی، از سوی دیگر هم باعث شده خلاءهای عاطفی تعدادی دانشجو که شاید چندین ماه مجبور هستند دور از خانه باشند، جبران شود و این یعنی تمامِ آیتمهای موجود در تعریفِ کارآفرینی اجتماعی، در این اقدام رعایت شده است؛ یک تلاش خلاقانه و تقریبا پایدار، شناسایی یک معضل اجتماعی (که در اینجا میتواند همان بیانگیزگی و طرد شدن باشد که در پی آن معضلات اجتماعی زیادی سَر برمی آورد) ایجاد شغل و انگیزه، نشاط، و استفاده از مهارتهای کارآفرینی و از همه مهمتر هم اینکه قشرِ در معرض آسیب خودشان شدهاند پایهی اصلی حلِّ معضلشان؛ یعنی سالمندانِ ساکنِ این ایالت، با کار کردن در این کافه علاوه بر کسب درآمد، خودشان را از یکنواختی زندگی دور کرده و در واقع به مرگِ ناشی از افسردگی و بیانگیزگی دهن کجی کرده اند.نکته مهمی که اما سبب شده کارآفرینی اجتماعی گاهی به بیراهه برود، تعریفِ نادرست این ترکیب نه تنها از سوی عوام، بلکه افرادِ فعال در این حوزه است. این افراد گاها کارآفرینی اجتماعی را با خیریه اشتباه و همین هم باعث میشود سیاستهای نادرستی در پیش بگیرند و نهایتا هم بعد از چند ماه کارشان به بن بست میرسد و این یعنی همان تلقی نادرست. در واقع تلقی نادرست از این مفهوم و در ادامه درگیر شدن در فعالیتهایی که گاه هیچ ربطی به آن ندارد، اغلب کارآفرینیاجتماعی را با کار خِیر، کارآفرینی و هزار و یک فعالیت دیگر یکی میکند. اما کارآفرینی اجتماعی ریشههای عمیقتر و تعریف زیباتر و کاراتَری دارد؛ تعریف و راهی مستقل که شاید برای همه قابل درک نباشد و لازم است در مورد آن اطلاعرسانی وسیعتری صورت بگیرد.
در ایران از سالها پیش که هنوز این ترکیب در دایره لغاتمان جایی نداشت، «جبار عسگرزاده» که او را با نام باغچه بان؛ پدر ناشنوایان میشناسیم، در سال 1312 در تهران دبستان ناشنوایان را تاسیس کرد و در همان سال اختراعاش را هم به ثبت رساند؛ دستگاهی که به وسیلهی آن ناشنوایان از راه دندان و حس استخوانی، میتوانستند صداها را بشنوند. سمعکی که صدا را از طریق دندان به مرکزِ شنوایی منتقل میکرد. نامش را هم گذاشت «تلفن گنگ» یا گوشی استخوانی. او یکی از تاثیرگذارترین کارآفرینان اجتماعی است که بیشترین تلاش خود را برای ورودِ ناشنوایان به جامعه و بالا بردن توانایی و سطح دانش آنها برای رقم زدن آیندهای روشن کرد. باغچهبان باعث شد این جمعیت ساکت که شرایط شان روز بهروز آنها را افسردهتر میکرد، با اعتماد بهنفس بالاتری وارد جامعه شوند تا حتی بعدها خودشان بشوند حامی خودشان.
و یا «احمد نادعلیان» هنرمند محیطی و زمینی که بیشتر با هنرِ کندهکاری بر روی سنگهای رودخانه شناخته میشود و در عرصه بینالمللی هم مطرح است. او سالها است که به زنان هرمز و قشم نقاشی آموزش میدهد. نمونه دیگری هم که تقریبا همه میشناسند؛ کارخانهجات «علیرضا نبی» در مشهد است که فقط افراد با سابقهی کیفری، معتادان پاک شده و زنان سرپرست خانوار در آن استخدام میشوند و این کار او الگوی خوبی شده برای خیلیها در سراسر ایران و این روزها نمونههای مشابهاش را زیاد میبینیم. اینها چند نفر از کسانی هستند که به معنای واقعی کارآفرینی اجتماعی کرده اند. در واقع این افراد و یا بهتر بگوییم کارآفرینان اجتماعی از خلاقیت، دانش و جسارت خود استفاده میکنند تا جهان را به جای بهتری برای زندگی کردن، آن هم برای همه تبدیل کنند.
سایر اخبار این روزنامه
کری خوانی عجیب استقلالیها و پرسپولیسی ها
تراکم نفروختیم
جهنم بیآرتی در ساعات پایانی شب
22 روز از یک ماجرای تلخ گذشت... مجلس چه برخوردی کرد؟
زنگ خطر خیز مجدد کرونا به صدا درآمد
دیوارکوتاه ظریف
تا ـ 1400...
مقایسه حسین دهقان و آذری جهرمی
بر من بتاب
عزت نفس و راهکارهای تقویت آن
درباره این روزهای گرم و خشک
کودکان و آسیبهای استفاده از تلفن همـراه