روزنامه شرق
1399/11/30
كيخسرو در ايران
كيخسرو در ايران مهدى افشار-پژوهشگر به ادامه داستان کیخسرو در سلسله یادداشتهای شخصیتهای شاهنامه میپردازم. در پى گریز كیخسرو و فرنگیس به سوى ایران به ترغیب گیو، پیران سیصد سوار را به تعقیب آنان فرستاد. گیو به میانه تعقیبكنندگان زد و بسیارى از آنان را بكشت و براند و به ناگزیر، پیران خود با هزار سوار جنگجو در تعقیب فراریان برآمد و در كرانه رودبارى ژرف اما كمپهنا به آنان رسید، گیو را خطاب قرار داده، گفت: «اى بدسرشت دیوزاد، با كدام جسارت به تنهایى به توران آمدهاى؟ اكنون نوك ژوبین سزاى توست و تنت از آنِ سرپنجه شاهینها. اگر یك سوار، كوه آهن باشد وقتى هزار مور پیرامونش را بگیرند، زره را بر تنش چاك چاك كنند و چون مردار شود، او را به خاك كشند».گیو پاسخ داد: «اى سپهدارى كه چون شیران مىغرى، شایسته است به این سوى آب آیى و آنگاه خواهى دید از این تكسوار چه هنرها برآید. شما هزارید و من یك تن و همه شما را از اسب فرو كشم».
پیران چون این سخن بشنید، به خشم آمده، زنجیر گرز را به گردن افكند، اسب را برانگیخت و چون كشتى كه به آب زند، باره خویش را به آب سپرد. گیو بىحركت ماند تا پیران به این سوى آب رسد و چون پیران از آب بیرون آمد، گیو وانمود كرد از برابرش مىگریزد و پیران با این پندار كه او مىگریزد، در پسش شتافت و در یك لحظه گیو، كمند از فتراك برگرفته، چرخى زد و پیران را كه به او نزدیك شده بود، به بند كشیده، از اسب فروكشید و به خوارى تا كناره رودبار برده، او را بر زمین زد و دستش را ببست و چون سپاه توران درفش فرمانده خود را در دست گیو دیدند، به ناله بر كرناهاى خود دمیدند. این بار گیو بود كه گرز به دست به آب گلزریون زد و سپاه توران در شگفت شد كه چهگونه یك تن اینچنین دلیرى مىكند كه به میانه سپاه آنان مىزند. گیو با شمشیر و نیزه چند تن از سپاه توران را از اسب فروكشید، سپاه توران به او پشت كرد، چون رمهاى كه از شیرى مىگریزد. آنگاه گیو از گلزریون گذشته، به نزد پیران بازگشت، ابتدا خواست سر از تنش جدا كند، اما به خوارى نزد كیخسرو و فرنگیس برد و گفت: «این موجود بددل بىوفا در دم اژدها گرفتار شده است. سیاوش با دمدمههاى او به توران رفت و اكنون كه سیاوش در خاك شد، او نیز باید در خاك شود». پیران در برابر كیخسرو زانو زده، گفت: «اى شهریار بزرگ، تو خود مىدانى كه من براى سیاوش چه دردى در دل دارم و براى نجات تو از خشم شهریار توران تا چه مایه كوشیدهام و شایسته است مرا از چنگ این اژدها برهانى».
گیو به خسرو و سپس به فرنگیس نگریست تا ببیند آنان چه فرمان مىدهند و مشاهده كرد فرنگیس با چشمانى اشكبار و پر از مهر به پیران مىنگرد و زبانش پر از نفرین افراسیاب است و خطاب به گیو گفت: «اى سرفراز پهلوان كه رنج بسیار بر خود هموار كردهاى، پیران انسانى خردمند و جوانمرد است و پس از یزدان پاك كه یارىبخش بوده، پیران آنان را حامى و نگهبان بوده، چون پردهاى ما را از هر بدى در امان داشته». گیو در پاسخ گفت: «اى بانوى بانوان، روانت جاویدان و انوشه باد، من به تاج و به تخت و به خورشید و ماه سوگند خوردهام كه خون او بریزم». كیخسرو گفت: «اى شیرفش، به سوگندى كه خوردهاى وفادار باش. كافى است با خنجر گوش او را سوراخ كنى تا از گوش او خون بر زمین چكد و بدین ترتیب هم خونش را بر زمین ریختهاى و هم سوگند خویش را نشكستهاى».گیو این راى را بپسندید و با خنجر، گوش او را سوراخ كرد و از سوگندى كه خورده بود، فراتر نرفت و آنگاه پیران به خسرو گفت كه فرمان بده اسبش را نیز بازگرداند و خسرو فرمان داد. گیو پاسخ داد: «به شرط آنكه چون به سپاه خویش پیوست، دستها را نگشاید و یك سر به نزد بانوى خود، گلشهر رفته و تنها او بندهایش را باز كند». و پیران سوگند خورد كه چنین كند.
چون به افراسیاب گزارش كردند كه سپاه توران از برابر یك تن بگریخته، فرمان داد تا در ناىها بدمند و بر كوسها بكوبند و از ایوان خویش چون آتش براند. دو منزل یكى كرد و چون تیرى كه از كمان بجهد به سوى رود گلزریون بتاخت و چون بسیار كشتگان در راه دید، پرسید چه وقت سپاهى از ایران به این سوى تاخته است.
چو از لشكر آگه شد افراسیاب/ برو تیره شد تابش آفتاب/ دو منزل یكى كرد و آمد دوان/ همى تاخت برسان تیر از كمان/ همه مرز لشكر پراكنده دید/ به هر جاى بر، مردم افكنده دید/بپرسید كین پهلوان با سپاه/ كى آمد ز ایران بدین رزمگاه
هیچ كس از همراهان افراسیاب از تاختن سپاهى به این سوى مرز آگاهى نداشت و سرانجام سپهرم به افراسیاب گفت كه همه این كشتهها از تاختن یك تن بوده، هیچ سوارى به همراه گیو نبوده است و در این هنگام سپهدار توران، پیران ویسه را در برابر خویش خاكآلود و خونینچهره بدید و چون نزدیكتر آمد، او را دید كه دستانش فروبسته شده، از او پرسید این چه حال است و پیران در پاسخ گفت آنكه با او به ستیزه پرداخته، نه گرگ بیابان بوده و نه ببر بیان كه شیر ژیان بوده است، هرگز او را در هیچ نبردى اینچنین ندیده بود، آنچنان كه نفسش، نهنگ را در دریا بسوزاند، پس از آنكه او را به بند كشیده، با گرز و نیزه و شمشیر بر سپاه تاخته و بسیار بكشته بىآنكه ژوبینها و شمشیرها و زخم گرزهاى سپاه توران بر او آسیبى وارد آورده باشد.افراسیاب چون این سخنان بشنید، از خشم بغرید و او را از پیش خود براند و گفت، اگر گیو و كیخسرو دیوزاد ابر غرنده شوند یا تندباد گردند، از فراز ابر آنان را فرو خواهد كشید و میانشان را با شمشیر تیز خواهد برید و پیكر ریز ریزشان را به ماهیان خواهد سپرد. در پى این سخن بهسوى جیحون شتاب گرفت و به هومان گفت: «تا جیحون هرگز عنان را به ایستادن نكش كه اگر خسرو و گیو به آن سوى جیحون بروند، همه تلاشهاى ما بىهوده خواهد شد كه از دیرباز گفتهاند از تور و كیقباد، شاهى برآید كه توران را خارزار كند».از دیگر سوى، خسرو و فرنگیس به جیحون رسیدند و شتاب داشتند كه از آب بگذرند، به نزد باژخواه رفته، پرسیدند آن كشتى كه در باژگاه است، چه وقت به آن سوى رود حركت مىكند. باژخواه گفت اگر مىخواهند از آب بگذرند، باید او را خشنود گردانند. گیو گفت هرچه بخواهد، به او خواهند داد كه براى گذر از آب شتاب دارند. باژخواه گفت از این چهار، یكى را مىخواهد یا زرهش را یا آن اسب سیاه یا آن بانو كه به همراه آنان است و یا آن جوان را. گیو در پاسخ گفت: «اى گسستهخرد، سخنى بگو كه شایسته باشد. تو كه هستى كه شاه را آرزو مىكنى، تو كه هستى كه این اسب را مىطلبى و فراتر، مادر شاه را مىخواهی و دیگر اینكه زرهى را طلب میکنی كه حتى نمىتوانى بند آن را بگشایى و ببندی.
این زرهى است كه نه آب بر آن اثر كند و نه آتش و نه شمشیر و نه نیزه. تو را و كشتىات را به پشیزى نخواهیم».
آنگاه خطاب به خسرو گفت: «تو شنیدهاى كه چهگونه نیاى تو، فریدون از اروند بگذشت و بدین گونه بر اورنگ شهریارى تكیه زد و جهانى سر به بندگى او فرود آوردند و تو نیز شاه ایران هستى، پس اندیشه به دل راه نده كه سر نامداران و شیران، تو هستى كه آب هرگز با تو به ستم رفتار نخواهد كرد كه مىداند تو زیبنده و زیباى تاج و تخت هستى. اگر من یا مادرت در آب فروغلتیم باكى نیست و گزندى بر ایران وارد نیاید و از این مادر در جهان، مراد، تو بودهاى تا اورنگ شهریارى بىكار نماند و مرا نیز مادر براى تو زاده است؛ پس دل دلیر دار كه باید هرچه زودتر از آب بگذریم كه مىدانم افراسیاب زود است كه فرا رسد به كینخواهى».
كیخسرو در پاسخ گفت، همین است كه مىگوید همه پناه او یزدان پاك است. آنگاه از باره خویش فرود آمده، پیشانى بر خاك سایید و گفت: «تو پشت و پناه من هستى، نماینده اندیشه و راهم؛ بلندى و پستى همه به اراده توست كه در آب و خشكى تنها تو رهنماى منى».
خسرو، بهزاد را به آب افكند و چون كشتى از این سوى آب همى راند تا به باژگاه آن سوى آب رسید، در پى او، فرنگیس و گیو بیآنکه بیمى به دل راه دهند، به آب زدند و هر سه درست و سلامت به آن سوى رود رسیدند.
بدو گفت کیخسرو این است و بس/ پناهم به یزدان فریادرس
فرود آمد از باره راهجوی/ بمالید و بنهاد بر خاک روی
همی گفت پشت و پناهم تویى/ نماینده راى و راهم تویى
به آب اندرون دلفزایم تویى/ به خشكى همان رهنمایم تویى
به آب اندر افكنده خسرو سیاه/ چو كشتى همى راند تا باژگاه
پس او فرنگیس و گیو دلیر/ نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بدان سو گذشتند هر سه درست/ جهانجوى خسرو سر و تن بشست
سایر اخبار این روزنامه
پروژه اصولگرایان علیه وزیر
عمل طرف مقابل را ببینیم ما هم عمل خواهیم کرد
تکاپوی برجامی پیش از ضربالاجل
لجباز نیستیم،۱+۵ به برجام برگردد ما هم بازخواهیم گشت
دولت نتوانست سرمایه انتخابات ۹۶ را حفظ کند
طرح غربالگری سلامت جسمی و روحی زندانیان
علی دایی تکلیفش را با صداوسیما روشن کرد
دشواری نوشتن از مرگ ایرج کابلی
تأثیر دادگاه گلسرخی از عملیاتهای فداییها بیشتر بود
خطر بهرهکشی
نمایشگاه مجازی کتاب و تقویت برابری فرهنگی ملی
كيخسرو در ايران