روزنامه آفتاب یزد
1399/12/02
کرونا! دلمان برایت تنگ میشود؟!
مهسا رشتیپور- گفت: «داری افسرده میشی» و من کتابم را زمین گذاشتم و شروع کردم به کَندن نخ آویران از پیراهنم با دندان. کتابم را برداشت، سَر سَری ورق زد، به میانه که رسید، عکسی که در آن پدر، منِ ۲ساله را در میان انبوهی از گلهای رز و لاله عباسیِ باغچه، سخت در آغوش فشرده بود را برداشت، باز هم سَر سَری نگاه کرد و همان طور که بدون توجه به نشانه بودناش، آن را در میانِ صفحات رها میکرد، گفت: «میگن ۷ سال طول میکشه تا به روالِ عادی زندگی برگردیم، اصلا شاید هم این عادی شدن به عمر ما قَد نده، اصلا شاید همین فردا کرونا گرفتیم، اون هم از نوعِ انگلیسیاش، میدونی که، در عرض دو روز میکُشتت، بیشترم جوونا رو میکشه، داماد عمه دوستم همین یک هفته پیش مُرد، خوب بودا، یه دفعه مُرد، گفتن کرونا انگلیسی بوده».نمیخواستم گوش کنم، کاش میرفت، کاش ساکت میشد، کاش زنگ میزدند و میگفتند باید برود. چشمانم را بستم و شروع به مالیدنِ شقیقههایم کردم و وانمود کردم سرم درد میکند و خیلی خودخواسته پرت شدم به کمی بیشتر از یک سال قبل؛ به همان کافه سرِ خیابان و در حالی که به قلبِ میانِ فنجانم نگاه میکردم، از یک جایی به بعد دیگر نشنیدم و دلم را خوش کردم به گذر زمان.
یک سال بیشتر است که کرونا آمده، قرار بود زود برود، یعنی فکر میکردیم زود میرود، اما نَرفت، ماند و نه تنها جسم مان، بلکه به روحمان هم آسیب زد، از یک جایی به بعد، یعنی همان موقع که دیگر مطمئن شدیم حالا حالاها این ویروس همراهمان است، عدهایمان تصمیم گرفتیم، سبکِ موقتی که به ناچار برای زندگی انتخاب کرده بودیم را کمی اصلاح کنیم؛ یعنی اگر تا آن روز بیرون رفتنمان منوط
میشد به خرید یا سَر کار رفتن، از آن روز اما رفت و آمد با یکی دو دوستی که مطمئن بودیم به قول معروف حواسشان هست و همه جا نمیروند و رعایت میکنند را شروع کردیم، البته در خانه و با همان جمع محدود. عده ایمان اما کمی قدم فراتر گذاشتیم و کافه و رستوران و باشگاه و حضور در تولدها و میهمانیهای خانوادگی را به برنامهمان اضافه کردیم، عدهای هم که البته جدا از آن گروهِ منکرِ کرونا، تصمیم گرفتیم کلا بیخیالِ همه چیز شویم و خودمان را به دستِ سرنوشت بسپاریم تا ببینیم چه برایمان رقم میزند. جمعیت کمی هم که شرایط و سبکِ زندگیشان به آنها فرصتِ در خانه ماندن داده و البته خودشان هم تقریبا مشابه روزهای نخستِ ورودِ این ویروس، همچنان به قرنطینهی سفت و سخت پایبند هستند هم که در خانه ماندهاند و برای کارهای ضروری هم با استرس بیرون میروند.
این جملات تصویریست از این روزهای ما، از روزهایی که در خانه ماندهها با نفرت نگاه میکنند به کسانی که در صف نانوایی بدون ماسک، دستشان را دراز میکنند و بیتوجه به کسانی که از آنها فاصله میگیرند و صورتشان را
در هم میکشند و زیر لب خشمشان را ابراز میکنند، کارت میکشند، نانهاشان را برمیدارند و میروند.روزهایی که کسانی که یا یک بار این بیماری را به صورتِ خفیف یا حتی گاه شدید تجربه کردهاند و معتقد هستند، بدنشان آنتی بادی تولید کرده و تا ۶ماه و گاه حتی تا آخر عمر از این بیماری در امانند، بیتوجه به استرسِ دیگران به زندگیشان ادامه میدهند و با همان طرز فکر در جامعه ظاهر میشوند.
این روزها بدون شک روزهای دشواری است، فرسودهمان کرده، انگیزهمان را کمرنگ کرده، امیدمان را به ته رسانده، اما بااین وجود داریم ادامه میدهیم، چون ما زندگی را دوست داریم، با تمامِ سختیهایی که در حال تجربه کردناش هستیم، زندگی را دوست داریم، باوجود خشمی که نسبت به هم داریم باز هم دلمان برای هم میتپد و از غم هم غمگین میشویم، ما در این روزها هم گاهی مینشینیم و خاطرات و دلخوشیهای همین چند ماه پیشمان را مرور میکنیم و گاهی هم در همین شرایط با جدیت برای خودمان دلخوشیهای ساده و تازه میسازیم، رویا میبافیم و برای آینده برنامه میریزیم؛ سفرهایی که قرار است برویم، جاهای ندیدهای که قرار است ببینیم، دورهمیهایی که قرار است برویم، دوستانی که قرار است ببینیم و در کنارشان شادیها کنیم، و اینها همه دلیلش دوست داشتن زندگی است و امید به ادامهی آن و این نیز بگذرد...
سایر اخبار این روزنامه
خانم نماینده مجلس! لطفا فرزندان مقامات را به ایران بیاورید
از معدن شیطور بافق تا دی ۱۹
ماهیانه ۲۰ میلیون تومان میگیرم که فقط میشود ۸۰۰ دلار!
سیاست گام به گام جو بایدن
قدمت دوگانهسوزی اروپا!
این روند قابل ادامه دادن نیست
چرا «مرغ سعادت» زمینگیر شد؟
روزهای سخت «سیسخت»
گره برجام کور است اما...
زلزلهزدگان را از نگرانی در بیاورید
ابعاد حمایت اجتماعی
کرونا! دلمان برایت تنگ میشود؟!
از معدن شیطور بافق تا دی ۱۹
مگر شما شورای نگهبان هستید؟