۶۶ روز سخت آقای «خوشبخت»
دی ماه تلخ
سهشنبه دوم دی ماه ۹۹ حوالی کرج، کارگران در ساختمانی نیمهکاره مشغول به کار بودند. عقربهها از هر طریقی تلاش کردند قدرت خود را به رخ زندگی نصراله یکی از کارگران بکشند، چرخیدند و چرخیدند تا ۸ شب را نشان دادند.
نصراله خوشبخت ۵۳ ساله مشغول کار با بالابر بود که ناگهان دستگاه از دستش رها شد و تاندون انگشت دست چپ او دچار جراحت شدید شد. همکارانش از صدای فریاد دورش حلقه زدند. انگشت چهارم دست چپش خونریزی شدید کرده بود.
دیری نگذشت که آمبولانس برای انتقال او به بیمارستان رسید. پسرش او را در راه انتقال به بیمارستان همراهی کرد. همهچیز تا آن لحظه، عادی پیش میرفت تا اینکه اتاق عمل پذیرای نصراله خوشبخت شد.
اما ورق برگرشت و نصراله به خاطر جراحت انگشت دست دچار ایست قلبی شد. حالا ۷۰ روز از آن غروب و آن اتفاق گذشته و نصراله خوشبخت به دلیل یک جراحی ساده انگشت دست، در کما به سر میبرد.
«خوشحال و منتظر بودم هرچه زودتر پدرم صحیح و سالم از اتاق عمل بیرون بیاید. چند ساعتی را با همین حس به انتظار گذراندم.» این جملات را با صدایی گرفته که به دور گلویش پیچیده بود، ادا کرد. واژهها توان یاری سنگینی جملات را نداشتند.
با این حال پسر نصراله ادامه داد: «محل خدمتم در همان اطراف کرج است. وقتی یکی از همکارانش تماس گرفت، خودم را سریع به ساختمانی که پدرم مشغول بود رساندم. اورژانس او را به بیمارستان شهید مدنی منتقل کرد. با پدرم همراه اورژانس به بیمارستان رفتم. حتی با مادرم و دو خواهر دیگرم تماس تصویری گرفتم که پدرم را ببینند و خیالشان راحت شود. ما نمیدانستیم اتاق عملی که سلامت را به همه باز میگرداند، سلامت پدرم را خواهد گرفت.
پدر من وقتی به اتاق جراحی رفت حتی بیهوش هم نبود ولی بیهوش از اتاق جراحی خارج شد. داخل اتاق جراحی دچار ایست قلبی شد.»
با افسوسی که در کنج قلبش لانه کرده بود و چارهای برایش یافت نمیشد جملات را کش آورد و ادامه داد: «در ابتدا پزشکان اعلام کردند پدرم از قبل مشکل قلبی داشته است. با لحنی محکم کلماتش را کوبنده به هم متصل کرد. در حالی که هیچوقت مشکل قلبی او را تهدید نمیکرد. ۵ روز بعد نظرشان عوض شد و دوباره اظهار کردند مشکل قلبی وجود نداشته است. مادرم همراه دو خواهر دیگرم خیلی ناراحت هستند. ۷۰ روز است صبح و شبمان را گم کردیم.»
تلخی روزهای شیرینپریناز دختر کوچک نصراله که ۱۹ سالش است، درباره وضعیت پیش آمده پدرش میگوید: «رابطه من و پدرم بسیار صمیمی بود. بدترین روزهای زندگیام را سپری میکنم. این بیمارستان و کادر درمانی ضعیف آن به دلیل نداشتن پزشک متخصص، بهترین روزهای زندگیام که قبولی در دانشگاه صنعتی همدان بود را به کامم تلخ کرد. مهندسی شیمی قبول شدم اما وضعیت پدرم خوشحالیام را از یادم برد. حال پدرم پیش از عمل کاملا خوب بود، اما داخل اتاق عمل وضعیت فرق کرد و به ایست قلبی دچار شد. دو ماه است هیچ کدام از ما خواب و خوراک نداریم. خواهر بزرگم بین ما صبورترین فرد خانواده است.»
غمگین و تلخ ادامه میدهد: «خواهرم کوهنورد و نجاتگر فعال هلال احمر است. کل زندگیاش بر اساس همین فعالیتها سپری میشود، اما از روزی که این اتفاق افتاد همه فعالیتهایش را کنار گذاشته است. تمام این دو ماه روزی نبوده که ما و مادرم بیمارستان نرویم. مادرم عاشق پدرم است. از آن اتفاق به بعد دچار حالتهای عصبی شدید شده. به خاطر یک عمل ساده و پاره شدن تاندون انگشت دو ماه است زندگیمان را نمی فهمیم. شکایتی هم مبنی بر همین موضوع ثبت کردهایم و تا ۱۰ روز دیگر نتیجه این شکوائیه اعلام میشود.»