میدان جنگ در کمپ ترک اعتیاد

جهان حالا دستبند به دست است. در حیاط پلیس آگاهی ایستاده. سرش را پایین گرفته و در کنار دو دوستش به سوالات خبرنگار “شهروند” پاسخ می دهد:

چرا درگیری به راه انداختید؟

پدرم را کتک زده بودند. او مرد پیر و ناتوانی است. چند وقت قبل او را برای ترک اعتیادش به کمپی در جنوب تهران بردم. اما یک روز با من تماس گرفت و گفت که او را اذیت کرده اند. می گفت مسئولان کمپ رفتار بدی با او دارند. حتی او را کتک می زدند. من هم خون جلوی چشمانم را گرفت. دلم برای پدرم سوخت. برای همین هواخواهی از او راهی کمپ شدم.

چرا دوستانت را به آنجا بردی؟

می خواستم تعدادمان بیشتر باشد. تنهایی می رفتم کسی نمی ترسید. باید چند نفر می شدیم و به آنجا می رفتیم.

می خواستی کسی را به قتل برسانی؟

نه اصلا قصدم کشتن نبود. حتی نمی خواستم کسی را مجروح کنم. همه چیز ناگهانی رخ داد.

پس چرا با قمه ضربه زدید؟

وسط دعوا بود. خیلی عصبانی بودم. اصلا متوجه رفتارهایم نبودم. با قمه به خودروهای آنجا زدم. در نهایت هم یکی دو ضربه به دو نفر از مسئولان کمپ زدم.

ضربه ها را تو زدی؟

بله. قمه برای من بود. دوستانم چوب داشتند. با چوب خودروها را تخریب کردند. قسمتی از کمپ را هم تخریب کردیم. در کل فقط می خواستیم بترسانیم و خودی نشان بدهیم. تا آنها حداقل با فرد دیگری چنین کاری نکنند.

اگر با آن ضربه ها کسی کشته می شد چی؟

آنوقت الان به عنوان اینجا ایستاده بودم. ولی باز هم پشیمان نبودم. پدرم مرد پیری است. نباید با او چنین رفتاری را می کردند.

چه رفتاری با پدرت داشتند؟

پدرم در کل دو هفته آنجا بود. تماس گرفت. خیلی ناراحت بود. اصلا توان حرف زدن هم نداشت. می گفت اینجا او را کتک زده اند. اذیتش کرده بودند. خیلی عصبی شدم. وقتی صدایش را شنیدم اشک ریختم. باید هر طور شده بود انتقام می گرفتم.

پدرت چند سال بود که اعتیاد داشت؟

به خاطر بیکاری و بی پولی چهار سالی می شد که به اعتیاد روی آورده بود. خودش هم عذاب می کشید. من هم وقتی دیدم که این اعتیاد دارد او را عذاب می دهد، برای همین او را به کمپ بردم.

وقتی به دوستانت گفتی آنها به راحتی قبول کردند؟

بله. ما از بچگی با هم دوستیم. یکی از دوستانم 17 ساله و دیگری 23 ساله است. آنها بدون هیچ حرفی پذیرفتند که با من به دعوا بیایند.

سابقه دارید؟

فقط من یک سابقه آدم ربایی دارم. دوستانم اولین بار است که دستگیر می شوند.

ماجرای آدم ربایی چه بود؟

دو سال پیش بود. به خاطر رفیقم اینکار را کردم. او به نامزد دوستم متلک گفته بود. برای همین او را به یک باغ بردیم. کتکش زدیم و بعد از چند ساعت او را آزاد کردیم. خیلی زود هم دستگیر شدیم. من به خاطر دوستانم حاضرم هرکاری کنم. برای همین هم در این دعوا تنها نبودم. چون دوستانی دارم که خیلی با معرفت هستند.

پشیمان نیستی؟

نه اصلا. هنوز هم وقتی پدرم را می بینم ناراحت می شوم. من پدرم را به آنجا برده بودم که ترک کند. سالم و سرحال به خانه برگردد. نه اینکه حالش بدتر شود و از نظر جسمی آسیب ببیند.

حال مجروحان چطور است؟

آنها به بیمارستان منتقل شدند. نمی دانم در چه حالی هستند. فقط می دانم که خطر مرگ تهدیدشان نمی کند. ما هم درست دو روز بعد از این درگیری دستگیر شدیم.