روزنامه آفتاب یزد
1400/01/16
کابل؛ شهر مضطرب
آفتاب یزد_ یگانه شوقالشعرا: مختصات فرهنگی هر جامعه را باید از درون و از نزدیک مورد مشاهده و بررسی قرار داد، نکتهای که حتی در مورد همسایه شرقی ما، کشور افغانستان نیز باید مورد توجه قرار گیرد. علیرغم اشتراکات فرهنگی و سابقه تاریخی مشترک، بازهم وقتی از نزدیک فرهنگ جامعه افغانستان را مورد توجه قرار میدهیم لزوم این بررسی در شناخت بهتر برای ما بیشتر آشکار میشود. در حال حاضر اطلاعات ما از جامعه کشوری مانند افغانستان بیشتر متکی بر حافظه تاریخی و ناشی از ارتباط بین ایرانیان و مهاجرین جنگزده افغان است که به کشور ما پناه آوردند و یا متکی بر اخبار و گزارشهایی است که توسط افرادی بیرون از این جامعه، تهیه و منتشر میشود. آنچه در این گزارش در اختیار مخاطب قرار میگیرد، بخشی از سفرنامه چند جوان ایرانی است که به قصد مشاهده نزدیکتر فرهنگ و تاریخ افغانستان پا به آنجا نهادند و آنچه در این سفرنامه جذاب مینماید وجود جزئیاتی از آداب و رسوم و فرهنگ این جامعه است که تا به حال کمتر مورد اشاره قرار گرفته است. این سفرنامه به کوشش مصطفی نوذری پژوهشگر علوم اجتماعی و سه همسفر دیگر او، با هدف اکتشاف یک تکه گمشده از پازل تاریخی و فرهنگی کشورمان تهیه شده است.> کابل شهری نظامی
پنجشنبه 28 اسفند 1399، تهران را به مقصد کابل ترک کردم. از همان لحظات اولیه وارد شدن به فرودگاه لهجه زیبای افغانستانی ماموران دولتی حالمان را جا آورد. ماموران پلیس فرودگاه زن بودند و با حجابی نسبتا آزاد (شال رها و مانتو) کارهای ورود را انجام میدادند. جمله «قلم بگیر» در معنای خودکار را بردار و جمله «بَ خیر بَری» مامور فرودگاه را به خاطر دارم. جمله دوم بعدها بسیار تکرار شد و دریافتم که یک اصطلاح عمومی و رایج در
احوال پرسی افغانهاست. هنگام وارد شدن به حیاط فرودگاه اولین چیزی که توجهمان را جلب کرد پلاکاردهای بزرگ احمد شاه مسعود با عبارت «قهرمان ملی» در کنار عکس اشرف غنی بود.
در فرودگاه احمد، برادر محمد دنبال ما آمد. احمد کارمند وزارت شهرسازی افغانستان است. ابتدا با او به دفتر هواپیمایی در وزیر اکبر خان که بالاشهر کابل بود رفتیم. چیزی که توجهمان را در این محله جلب کرد، دست اندازهای بیقاعده بزرگ کوچهها و خانههای شخصیای بود که دیوارهای بتنی ضخیم و نگهبانیهای سیمانی نیم دایرهای در جلوی دروازهاش داشت که تنها یک شیشه مات یک طرفه به نگهبان درونش اجازه دید زدن خیابان را میداد. دم این خانهها که خانه شخصی بود (مقامات بلند پایه سیاسی یا اقتصادی) راه بندهای میلهای قطوری نصب شده بود که هیچ گاه در ایران راهبندی به چنین قطری ندیده بودیم. از همان گشتهای اول در شهر میتوان دریافت که کابل شهری نظامی است. در راه به ماشینهای فورد و لندکروز بسیاری برخوردیم که پر از سرباز مسلح با یک تیربار نصب شده در عقب ماشین بود. اضطراب کابل به سرعت به من منتقل شد و تا پایان روز آخر باقی ماند. شهر پر از پلیسهای مسلح است که بر خلاف مامورهای خسته دم بانکهای ایران، چهره هوشیارشان نشان میدهد که آماده استفاده از اسلحه هستند و کلاش بر دوششان به هیچ عنوان کارکرد نمایشی و زینتی ندارد. در هواپیمایی روزنامه کابل امروز را دیدم. خوشحال شدم و از مطالب روزنامه حدس زدم که جامعه مدنی نوظهوری در افغانستان پا گرفته است. البته بعدها در گفتگو با ژورنالیستها و محلیها دریافتم که تیراژ این روزنامهها بسیار اندک است. محلیها میگفتند چون کسی نمیخواند و ژورنالیستها میگفتند به علت رونق فضای مجازی است.
آن شب به ما دو سیم کارت افغانستانی برای ارتباط داده شد. برای شارژ کردن سیم کارتها باید از سوپر مارکت کارت شارژ میخریدیم. اما چون ساعت 19 بود و یک ساعت از غروب آفتاب گذشته بود، میزبان ما حاضر نشد تا چند کوچه کناری برای خرید شارژ برود. به خاطر ترس از دزدی و ناامنی، مردم اینجا بعد از غروب آفتاب به خانه میروند و جز برای کارهای خیلی ضروری از خانه خارج نمیشوند. از همین رفتار میزبان در شب اول، حساب کار ناامنی در افغانستان دستمان آمد. حتی حدود یک هفته بعد که من شب، مسموم شده بودم و نزدیکهای ساعت یازده شب از تهوع به خودم میپیچیدم، میزبان با کراهت به من تعارف کرد که به درمانگاه برویم و آخر سر هم نرفتیم تا صبح شد.
> شب و کابل
به طور کلی میتوان ادعا کرد که کابل شب ندارد. دست کم برای توده مردم به جز افراد پَی سَ دار (خیلی پولدار) کابل شب ندارد. هنگام غروب آفتاب کاسبان شروع به جمع کردن بساط و حرکت به سمت خانه میکنند. از آن طرف هم صبح کابل با اذان صبح شروع میشود. انبوه ماشینها و مهمتر از آن، دوچرخهها به سمت محل کار و درس روانه میشوند. ما تنها یک شب را با ترس جرئت کردیم که بعد از غروب آفتاب بیرون بمانیم. ساعت که هشت میشود، مغازههای خدماتی اندکی مانند شیرینی فروشی یا سوپر مارکتهای بزرگ یا پمپ بنزینها باز میمانند. البته حساب رستورانهای کلاس بالا در مناطق خاص شهر مانند «شهر نو» جداست که تا پاسی از شب باز هستند و بعضی از آنها هم خدمات خاص ارائه میدهند و به گونهای شبیه به بار هستند. تا ساعت 9 همچنان ماشینها در خیابانها حضور دارند. البته فضا تاریک است و به جز چند مغازه و تالارهای بزرگ عروسی جای دیگری باز نیست. حدود ساعت ده و یازده شهر رعب انگیز میشود. در خیابانها و بلوارهای اصلی ماشینها به تعداد جادههای بین شهری ایران میشود و بسیاری از بلوارها و خیابانها خالی از ماشین میشود. تعداد ایست بازرسیهای پلیسی چند برابر میشود و اگر هم در گوشهای گاریای ایستاده و باقالی میفروشد، مشتریانش همه نظامی هستند.
> کابل و انرژی
انرژی در افغانستان بسیار گران است. کسر بزرگی از هزینههای خانوار به انرژی صرف میشود. برق، گاز و بنزین اینجا قیمت گزافی دارد. بنزین لیتری
40 افغانی (حدودا 16 هزار تومان) و گاز یک خانواده متوسط در روز حدودا
10 هزار تومان و در ماه 300 هزار تومان میشود. برق هم در کابل یک سر دارد و هزار سودا. کابل حدود 8-6 ساعت در روز اصلا برق ندارد. در ساعاتی از شب هم که برق هست به علت گرانی، هر خانه یک یا دو چراغ روشن میکند. شب هنگام وقتی به خانههای فرودست کابل روی تپهها نگاه میکنید، چهره نسبتا غم انگیزی دارد، از هر خانه نور کوچک و کم فروغی سوسو میزند. به خاطر گران بودن گاز خیلیها با تنور و هیزم آشپزی میکنند. حتی در محلههای متمول کابل بسیار دیدیم که از حیاط خانهای دود برآمده و اهل منزل در حیاط خانه در حال آشپزی هستند. بسیاری از خانهها گرمخانه مرکزی دارند که با زغال سنگ کار میکند و بعضی ساختمانهای پولدار، زمستانها برای اینکه هنگام قطعی برق و از کار افتادن شوفاژها همچنان ساختمان گرم بماند، از گرمخانه مرکزی زغال سنگی استفاده میکنند. مسئله برق، توسعه شهری را هم با مشکل جدی مواجه کرده است. نبود برق، شبهای خیابانهای کابل را وحشتناک و رعب انگیز ساخته است. در طول روز نیز کسب و کارهایی مانند قصابیها به علت گرانی یخچال، گوشتها را در هوای آزاد به سیخ میکشند و اکثر پروتئینیها هم مرغها را زنده جلوی مغازه نگه میدارند و چند عدد، چند عدد، بسته به تقاضا مرغها را ذبح میکنند.
> کابل، بهداشت و تغذیه
همانطور که میدانید آستانه بهداشت و مبحث تمیزی/کثیفی بسته به واقعیت اجتماعی و طبقه قابل تغییر است. بنابراین بعضی توصیفاتی که در ادامه میآید لزوما به معنی کثیفتر بودن افغانستان یا پایینتر بودن سطح بهداشت نیست، مانند فرهنگ غذا خوردن با دست. مردم کابل اکثرا با دست غذا میخورند. بشقاب فردی در رستورانها خیلی جا نیفتاده و افراد حتی غذایی مانند قابلی(شبیه چلو گوشت خودمان) را در یک دیس دو یا سه نفره با دست میل میکنند. قاشق و چنگال نیز رواج ندارد. محلیها میگویند مهاجرینی که از ایران برگشتهاند به قاشق و چنگال عادت کرده و در حال رواج دادن آن هستند. هم به دلیل مهاجرین ایرانی و هم مهمانان خارجی، رستورانها قاشق و چنگال یکبار مصرف دارند و در صورت درخواست مشتری به آنها ارائه میشود. در طول مدت اقامتمان در افغانستان، به جز مهمانیهای خانوادگی در هیچ رستورانی در بشقاب شخصی غذا نخوردیم. حجم غذای یک نفر در افغانستان بسیار زیاد است. این را هم مهاجرین افغانی در ایران گوشزد میکنند و هم محلیهایی که عذا خوردن ما ایرانیها را میدیدند. برای مثال در غذای کرایی (گوشت قورمه را) تقریبا یک کیلو گوشت به ازای هر نفر در نظر میگیرند. به طور کلی در غذاهای افغانستان گوشت بسیار زیاد وجود دارد. حتی غذاهای خیابانی بسیاری از گوشت تهیه شده وتعداد غذافروشیهای ارزان و گران بسیار زیاد است. افغانها تغذیه را جدی میگیرند. بازار نوشیدنیها و بستنیها هم در کابل بسیار داغ است. به خصوص که ولایات اطراف مانند جلال آباد، مزرعههای بزرگ نیشکر دارد و یک نوشیدنی محبوب در کابل، آب نیشکر است. شستن دستها انجام میشود اما بسیاری از مراکز و روشوییهای سطح شهر یا دستشوییهای مساجد، مایع دستشویی ندارند. دستشوییها اکثرا خصوصی و پولی است (10 روپه) حتی در مساجد. به طور کلی دستشویی عمومی به مثابه یک خدمت عمومی و دولتی وجود ندارد. اما مساجد و پارکهای خصوصی دستشویی پولی دارند. این است که چه به علت عدم فراگیری، چه به علت پولی بودن و چه مسائل فرهنگی، صحنه دستشویی کردن مردان در اطراف و اکناف خیابانها حتما به چشم یک رهگذری که چند روز در شهر قدم بزند، خواهد آمد. در محلات فرودست این موضوع خیلی جدیتر دیده میشود و میتوان تکههای مدفوع را در گوشه و کنار کوچهها مشاهده کرد. کابل به جز چند محله شهریاش فاضلاب ندارد. فاضلاب خانهها از ناودانهای کنار هر خانه (به قول خودشان تعمیر) به وسط کوچه روان میشود و حتی روی آن پوشیده نمیشود. بسیاری از فاضلابها هم به رود بزرگ کابل میریزد که از پل سوخته رد میشود. به همین دلیل پل سوخته منظره بسیار زشتی دارد و پاتوق معتادها شده است. معتادهای فرودست اینجا اکثرا شیشه مصرف میکنند. روشنفکرهایشان چرز (علف) میشکند و الکل مصرف میکنند. زیر پل سوخته هنگام مشاهده معتادها احساس کردیم میانگین وضعیت بهداشتیشان از معتادهای بیخانمان ایرانی به مراتب بدتر است. هنگام برگشت از کنار پل به دلیل بوی فاضلاب حالت تهوع گرفتم. در همان حال معتادی را دیدم که کنار رود که رنگ آبش یکدست قهوهای سیر شده بود نشسته و داشت گل و لای سطح رود را کنار میزد تا با گل و لای زیرین استکانش را تمیز کند. چند نفری هم سمت دیگر رود با پلاستیک و کارتن، آلونکی ساخته بودند و در حال مصرف بودند. تعدادی دیگر هم در کنار دیگر رود که از ناودانی آبی نسبتا تمیز به رود میریخت در حال دوش گرفتن
با لباس بودند.
> کرونا در افغانستان نیست!
کرونا در افغانستان نیست، این را از بدو ورود به فرودگاه فهمیدیم. درصد پوشیدن ماسک در فرودگاه بینالمللی که مکانی از آنِ طبقه مرفه است نیز حدود 4 درصد بود. در مکانهای عمومی و متوسط مانند مندوی در طول قدم زدن چند ساعته در آن، تنها 10،5 نفر را با ماسک دیدم. در محیطهای دانشگاهی میتوانم ادعا کنم که درصد ماسک به 10 درصد میرسید. جالب است که از یکی از محلیها پرسیدم آیا ماسک بزنم یا نه؛ جوابم داد که «آره بزن. کلاس داره. آدمهای پول دار ماسک میزنن». نکته این بود که برای ماسک وجه بهداشتیای متصور نبود! البته نکته مهم اینجاست که گویا کرونا واقعا در افغانستان نیست. ما از هرکه پرسیدیم کسی را سراغ نداشت که کرونا گرفته باشد یا از کرونا مرده باشد. همه میگفتند که تنها یکی دو ماه اول سال گذشته تعدادی کرونا گرفتهاند. روز هفتم سفر که مسموم شدم و به درمانگاه رفتم نیز پزشک درمانگاه این سخن محلیها را تایید کرد. او که لندن درس خوانده بود و خودش در وزارت صحت عامه کار میکرد گفت که کرونا رواج جدیای در افغانستان ندارد. روز هشتم هم وقتی رفتم جواب تست کرونایم را از بیمارستان خصوصی و بسیار مجهز کابل بگیرم، از خانم پرستار همین را پرسیدم که چطور آمار کرونا در افغانستان این همه پایین است و آیا نتایج تستها واقعی است یا نه؟ با خنده جواب داد که «مردم افغانستان ایمانشان قوی است». روز پنجم که مسموم شدم موفق شدم به یک درمانگاه خصوصی محلی بروم و سطح بهداشت و سواد را بررسی کنم. دکتر من را معاینه کرد، نسخه را نوشت و پرستارهای بیمارستان آمدند تا سرم را به من وصل کنند. تعداد زیادی دارو نوشت که به علت قیمت زیادشان آنها را نخریدم. روی داروها پشتو نوشته بود و متوجه شدم که از پاکستان وارد شده است. تجارت دارو یک تجارت پرسود در افغانستان است و به گزارش محلیها در قبضه پاکستان است. البته شرکتهای دارویی ایرانی هم حضور داشتند. در کابل به طرز حیرت انگیزی داروخانههای زیادی وجود داشت. با اینکه دکور درمانگاه بسیار شیک و مجلل بود اما سطح سواد پرستارها و بهداشت
پایین بود.
> آموزش عمومی، کتابها، کافهها و فضای روشن فکری
طبق آمار بانک جهانی تا سال 2016، میانگین سالهای تحصیل در افغانستان 9 سال است (11 سال برای پسران و 7 سال برای دختران). سال تعلیمی(تحصیلی) افغانها از اول فروردین آغاز میشود. صبحها شاهد رفت و آمد دختران و پسران به مدارس بودیم. هزینه کردن برای تحصیل فرزند در مدرسه خصوصی در کابل به شدت رایج شده است. به طرز عجیبی بلوارها پر بود از تبلیغ پوهنتون(دانشگاه)های مختلف. در خیابانها مجتمعهایی به اندازه یک ساختمان مسکونی 10 طبقه دیده میشد که سر در آن نام پوهنتون بود. اکثرا هم خصوصی بودند. از گفتگوهای دم در دانشگاه و گزارشهای محلیها برمیآمد که حتی دانشگاه کابل هم بیشتر سالن مد و محلی برای سلفی کردن و دیت(قرار گذاشتن) است. این کارکرد هم در فقدان حوزه عمومی برای آشنایی دختر و پسر بیرون از ساختار سنت و خانواده برای دانشگاه، قابل توضیح به نظر میرسد. رَنک دانشگاه کابل در کیو اس 7982 است. این موضوع نیز تعجب ما را برانگیخت که با وجود این سطح پایین آموزشی، چطور این حجم از دانشگاهها رواج یافته است. حتما بیشتر از مسئله تعلیم و تربیت، مسئله پاسخی از جنس اقتصاد سیاسی دارد.
کتاب فروشیهای علوم انسانی به طور قطعی در قبضه ناشران و کتب ایرانی است. حتی رمانهای افغانستانی که به زبان انگلیسی نوشته شدهاند، با ترجمههای فارسی انتشارات ایرانی ارائه میشدند. من گمان میکردم حداقل چند مترجم بومی این کتابها را ترجمه میکنند. به سختی در حوزه علوم انسانی میشد کتابهای نوشته افغانها یا ترجمه یک مترجم افغان را پیدا کرد. در پل سرخ یک انتشارات وجود دارد که در واقع قلب نشر علوم انسانی کابل است. هرچه کتاب جدی در حوزه علوم انسانی تالیف یا ترجمه میشود به همت این انتشارات است. در کافههای اینجا هنوز بحثهای روشنفکری جریان دارد و میتوان در کنار ژانر «عاشقانههای دونفره» در کافه، همچنان محافل سیاسی فرهنگی را مشاهده کرد. چیزی که در ایران کمرنگتر شده است و ژانر غالب کافههای تهران را همان عاشقانههای دونفره قرار داده است. یکی از اصلیترین مراکز فروش روزنامهها همین کافهها هستند. کابل دکه روزنامه فروشی ندارد. نکته قابل توجه در کافهها تفاوت جدی سبک پوشش و حجاب دختران در آنجا بود. برای اولین بار دختر بیحجابی که روسریاش برای ساعتها از سرش افتاده باشد را در کافههای پل سرخ دیدیم. همچنین چهرهها، جنس آرایش و پوشش خبر از طبقهای متفاوت با تمام مکانهایی که پیشتر بازدید کرده بودیم، میداد. در کافهها جوانانی با لپ تاپ و هندزفری دیده میشدند. کافهها جزء معدود حوزههای عمومی کابل است که دختر و پسر را در آن، بیرون ساختار خانواده مشاهده کردیم. گویا خیابان و بلواری که در آن پرسه زنی و دوردور به شکل شهرهای مدرن و ایران رایج باشد، وجود ندارد. خیابانهای شهر نو هیچ شباهتی به اندرزگوی ایران ندارد. اگر هم بنز و بیامو دیده میشود برای انتقال یک مقام سیاسی یا برای عروسی است. به طور کلی در مناطق متوسط حضور زنان در خیابان اندک است. محصولات مصرفی فرهنگی به خصوص موسیقی و فیلم در قبضه تسلط ایران است. آن هم با حالتی فرادستانه. برای مثال در یک کافی شاپ با کلاس که میز بیلیارد و قلیانهای گران قیمت داشت آهنگهای پاپ ایرانی پخش میشد. درست با همان حالتی که در کافههای ایرانی آهنگهای رمانتیک انگلیسی پخش میشود. در خانهها هم که آی فیلم و فیلمهای قبل از انقلاب را با ماهواره دریافت میکنند.
سایر اخبار این روزنامه
افزایش هزینه پیامک بانکی در زمانه بیاعتمادی به رسیدهای اپلیکیشنهای پرداخت
در وزارت اطلاعات یک جناح وجود دارد و آ ن هم جناح ولایت است
عنابستانی از سرباز راهور شکایت کرد!
آقای روحانی! خودرو هم گران میشود
مراقب عامل نفوذی باشید
کابل؛ شهر مضطرب
گرایش آنکارا به مسکو تاکتیکی است
برجام، تفاهم با چین و شفافیت
جزئیات جدید درگذشت آزاده نامداری
مالیات بر خانههای خالی و چالشهای پیش روی اجرای این قانون
رفتارشناسی مانعزدایی
درباره رئیس جمهور نظامی
امیدمان به واکسنهای داخلی است
واکسیناسیون در کشور تاکنون به یک درصد هم نرسیده!
در صف مرغ شکست عشقی خوردیم!