روزنامه شرق
1400/01/26
نافرمانى توس از كيخسرو
نافرمانى توس از كيخسرو مهدى افشار- پژوهشگر كوتاه زمانى پس از آنكه كیخسرو بر گاه نیاى خویش تكیه زد و در بازسازى ویرانهها كوشید و پهلوانان و سرداران خویش را به جنگ با افراسیاب و گرفتن كین خون سیاوش برانگیخت، رستم به همراه فرزند برومندش، فرامرز به دیدار كیخسرو رفت و گفت در زاولستان شهرى بوده است كه از روزگاران دور، از آنِ ایرانیان بوده است و تورانیان پیوند آن سرزمین را به ستم از ایرانیان گسسته، با مردم آن سامان به درشتى رفتار میكردند، بسیار بكشتند و مردم را به خموشى واداشتند و چون منوچهر شاه كام یافت، آن سرزمین بازستاند و در آبادانىاش كوشید. دریغ كه در روزگار پیرانسالگى كاووس كه توان او كاستى گرفته بود، دیگر بار افراسیاب دست بگشود و با آن مردم همان كرد كه پدرانش پیش از او كرده بودند و فریاد و شیون مردم از آن تورانى دژخوى بر آسمان است. اكنون كه ایران را شهریارى جوان و برومند است، دریغ است مردم زیر بار ستم زندگى كنند و همه باژ و ساو به توران برده شود كه هركس از دادن باژ سر باز زند، سر خویش به باد دهد. شایسته است با سپاهى گران به آن سوى رفته، آن شهر از چنگال تورانیان بیرون كشیده شود.خسرو چون این سخن بشنید، رستم را درود فرستاده، پاسخ داد كه راه درست همین است و از او خواست تا بررسى كند چه شمارى از سپاهیان بایدش تا این رنج را به پایان رساند و افزود: «مىپندارم شایستهترین پهلوان، فرامرز است، او را سپاهى شایسته از مردان رزمدیده بسپار تا این كار سترگ را به فرجامى خوش رساند و آن شهر را دگربار سامان بخشد». رستم چون این فرمان را از كیخسرو دریافت داشت، بسیار شادمان شد و شهریار ایران را آفرین خواند آنگاه خسرو به بارسالار فرمان داد كه خوان بگسترد و به نوشیدن بنشستند و از هر گونهاى سخنها گفتند و دیگر روز چون خورشید تابان سر از كوه برآورد، از درگاه شاه آواى تبیره برخاست و سپاهیان در برابر كاخ شهریار ایران رده بركشیدند و خسرو خود بر پشت پیلى بنشست كه تختى بر آن نهاده شده بود؛ به دیدار آن سپاه. پیل از میان سپاهیان گذر كرد و خسرو فوجفوج سپاه را از نگاه گذراند و بهراستى هیچ پادشاهى چنین شایندگى نمىداشت كه خسرو به مهر ایزدى برخوردار گشته بود؛ چون خسرو در جایگاه خویش بازگشت، نخستین فوجى كه از برابرش گذر كرد، به فرماندهى فریبرز بود كه گرزى در دست و تاجى بر سر و كفش زرینه به پا داشت و درفشى بر فراز سرش در جنبش بود كه پیكر خورشید بر آن نشسته بود و سمندى زیر ران داشت و بر حلقه فتراك آن، كمندى چنبره زده بود.
فریبرز با شكوه بسیار از برابر كیخسرو گذشت، سپاهش همه غرقه در سیم و زر بودند. شاه جوان او را آفرین كرد. در پشت فریبرز، سپاه گودرز جاى داشت، همه پوشیده در جوشن و گرزهاى پولادین، بر درفشى كه بر فراز سرش در جنبش بود، نقش شیر نشسته بود. در جانب چپ فریبرز، رهام پهلوان جاى گرفته بود و در جانب راست او گیو سپهبد بر اسبى بلندقامت نگاه را به ستایش مىخواند. در پس و پشت گیو، شیدوش نیو با درفشى بنفشرنگ قامت افراشته بود كه پیكر شیرى نیز بر آن بنفشىدرفش بود. شمار سپاهیان شیدوش به هزار مىرسید. بر درفش رهام ببرخوى كه تا ابر سر برافراشته بود، پیكر گرگى نشسته بود و در پشت رهام، بیژن جوان، فرزند برومند گیو ایستاده بود به پاسدارى از پدرش و تاجى از زر بر سر داشت. با این درفشهاى گونهگونرنگ، جهان به رنگهاى سرخ و زرد و بنفش درآمده بود، گویى همه گیتى به فرمان شاه بودند و سرِ سروران به زیر تیغ او.
سران سپاه یك به یك به دیدار شاه آمدند، نخست گودرز بود كه شاه را درود فرستاد و سپس در پى او گیو، شاه را نماز كرد و گستهم، فرزند گژدهم به حضور شهریار ایران آمد و او را درود فرستاد. گستهم در میدان نبرد بىهمانند بود و كمان یار و فرمانبر او. خسرو از دیدار او و انبوهى سپاهش شادمان شد، سپس اشكش، گام پیش نهاد كه او نیز در میدان نبرد بسیار هشیار بود و سپاهى از كوچ و بلوچ، تیغبهدست آماده فرمانبرى بودند. خسرو از پشت پیل، آن سپاه عظیم را بدید كه تا دوردستها، رده در رده ایستاده بودند. آنگاه سپاه فرهاد با پیكر آهو بر درفشش پاى پیش گذاشت و گرازه در پى او و زنگه شاوران یار و همدل سیاوش، شاه را آفرین گفتند و سرانجام فرامرز چون درختى كه به بر نشسته باشد به نزد شاه آمد و براى شهریار ایران سرافرازى آرزو كرد. خسرو، فرامرز، پور پیلتن را اینگونه اندرز گفت: «سراسر هندوستان و قنوج و سیستان به فرمان توست و اگر بر تو نشورند آنان را آزرده مگردان».
آنگاه فرمان داد همه فرماندهان به حضورش آیند و توس را كه دارنده زرینهكفش و درفش كاویانى بود، به فرماندهى برگزید و از همه فرماندهان پیمان گرفت كه گوش به فرمان او باشند و به توس گفت به هوش باشد كه در مسیر حركت سپاه، كسى را آزرده نگردد، كشتزارى لگدمال نشود و رنجى بر پیشهورى وارد نیاید از جنبش این سپاه.
بدو گفت مگذر ز پیمان من/ نگهدار آیین و فرمان من/ نیازرد باید كسى را به راه/ چنین است آیین تخت و كلاه/ كشاورز گر مردم پیشهور/ كسى كو به لشكر ببندد كمر/ نباید نمودن به بىرنج، رنج/ كه بر كس نماند سراى سپنج
و به تأكید فرمان داد بههیچروى از راه كلات نروند كه اگر آن راه را در پیش گیرند، همه كوششها بىثمر شده، روان سیاوش رنجیده خواهد شد، زیرا سیاوش پسرى از جریره، دخت پیران ویسه دارد كه با مادرش در دژ كلات خانه گزیده است. او هیچیك از پهلوانان ایرانى را نمىشناسد، اگر از آن راه بگذرند، بیم آن مىرود كه با سپاه ایران روباروى شود. فرود به چهره بسیار به خسرو مىماند، جوانى برومند و تیراندازى چابكدست است. براى پرهیز از این روبارویى، راه دشوار بیابان را در پیش گیرند.
توس در پاسخ گفت: «به راهى مىروم كه تو فرمان دهى كه روزگار نیز سوداى آن ندارد از فرمان تو سر بپیچم» و با این پاسخ شهریار ایران شادمان و خشنود، سپاه را روانه گرداند و خود همراه با رستم به كاخ بازگشت به شادنوشى.
چون با رستم به گفتوگو نشست، از افراسیاب گفت و از رنجهایى كه بر او و مادر پارسایش روا داشته بود. براى رستم گفت كه او را به شبانان سپرد تا ناآشنا با آیین شهریارى بماند و مرد كوه و بیابان و دشت گردد و گوسپندان را پرورش دهد و چهارپایان را به چرا برد و اكنون توس را به فرماندهى برگزیده است و زینپس همه امور را به رستم خواهد سپرد تا جهان را بر بداندیش تنگ گرداند. پیلتن در پاسخ گفت كه غم به دل راه ندهد كه همه روزگار به كام او خواهد شد.
از دیگرسوى سپاه ایران به فرماندهى توس، منزل به منزل پیش رفت تا به دوراهىاى رسیدند كه یك سوى آن بیابان بىآب و علف بود و دیگر سوى آن از مسیر كلات مىگذشت. سپاه بر سر دوراهی از پیشروى بازایستاد تا توس مسیر حركت را مشخص كند و بگوید كدامین راه، پسند اوست.
توس چون به دوراهى رسید، به گودرز گفت: «گرچه شهریار ایران فرمان داده است كه از راه كلات نرویم، اما راه بیابان سخت خشك و ناهموار است و سپاه دچار بىآبى شده، اسبان و چهارپایان بىعلف مىمانند، بهتر آن است كه از راه كلات و چرم رویم كه مسیر آن هم در حاشیه رودخانه است و هم ستوران از آب و علف بهرهمند مىشوند».
گودرز گفت: «مگر شهریار ایرانزمین به تو نگفت كه از راه كلات نروى و بر این امر نیز بسیار پاى فشرد. اگر همین مسیر بیابان را در پیش گیریم، كسى زیان نخواهد دید».
توس در پاسخ گفت: «اى پهلوان، اندیشه بد به دل راه نده، چون پرتوان و پیروز بازگردیم، شاه دژم و آزرده نخواهد شد، بهتر كه سپاه را به رنج نیفكنیم». آنگاه همه، همداستان شدند و بدینگونه توس و گودرز و دیگر سران سپاه، اندوهى بر دلها نشاندند كه كم از سوگ سیاوش نبود.
چو آمد بر سركشان، توس نرم/ سخن گفت از آن راه بىآب و گرم/ به گودرز گفت این بیابان خشك/ اگر گرد عنبر دهد باد مشك/ چو رانیم روزى به تندى دراز/ به آب و به آسایش آید نیاز/ همان به كه سوى كلات و چرم/ برانیم و منزل كنیم از میم
سایر اخبار این روزنامه
بازگشت به جلیلی در غیاب رئیسی
تقابل کرونایی رئیس و وزیر
از ادعای فائزه هاشمی تا تکذیب دفتر احمدینژاد
اروپاییها: ۶۰درصد، گامی به سوی تسلیحات هستهای است
برگزاری محفل انس با قرآن کریم در اولین روز ماه رمضان
محاکمه حلقه اتصال مفسدان اقتصادی یک دهه اخیر
آیا زنان افراد بیشتری را معتاد میکنند؟
مناقشه ادامهدار بانک مرکزی و دولت
شما درست میفرمایید آقای طارمی!
رمضان ماه ایمان، انفاق و عبادت
نافرمانى توس از كيخسرو
نقدی بر یک ادعای غیرمستند
نیاز اسرائیل به بحران در دیپلماسی ایران