به حرمت نجابت پاکبانان

ابوالفضل بانی كارشناس فرهنگي واجتماعي ما خوب می‌شناسیم‌شان. آرام و بی‌آزار و سر‌به‌زیر. هر پگاه گرد از رخسار خیابان بر‌می‌چینند. گاهِ خزان تا برگی بر صورت کوچه می‌نشیند، می‌روبند. گاه خسته از تابش آفتاب تند تابستان در پناه سایه‌ای عرق از صورت برمی‌چینند. پاکبان کوچه‌ ما ساده‌دل است و شریف؛ گاه مرا به سفره کوچک صبحانه‌اش دعوت می‌کند. در این روزگار سخت بیماری که مرگ روی یک یک ما زهرخند می‌زند و در کوچه‌پس‌کوچه‌های زندگی انگشت در کرده و ما را می‌جوید، اوست که دست در نظافت کوچه و برزن دارد. سا‌ل‌ها پیش؛ آن روزها که پاکبانان را رفتگر می‌نامیدیم خاطرم هست یکی از این عزیزان در اورژانس بیمارستانی به دلیل نداشتن بیمه جان داده بود. روح‌مان پژمرد از این عمل غیر‌انسانی. روزی خبر رسید راننده‌ بی‌انصاف، رفتگری را زیر گرفته و گریخته است؛ غصه‌دار شدیم. اما امروز کم کم خبر می‌رسد از اینجا و آنجا که برخی مدیران شهری در شهرستان‌ها از سهمیه پاکبانان واکسن کرونا زده‌اند. با این قصه چه باید کرد؟ به راستی تا کجا سقوط کرده‌ایم. اگر در قحطی افتاده بودیم که همدیگر را می‌دریدیم!چطور آن مسئول شهری وجدانش را راضی کرده است که به جای پاکبان شریفی که  تا آرنج در زباله‌ شهری فرو می‌رود، بی‌همین واکسن یکی بود یکی نبود بماند و او خود و خانواده‌اش واکسن بزنند؟در صحنهای از فیلم تایتانیک آنجا که کشتی شکسته است و مسافران هر یک سعی در گریختن دارند. کاپیتان اسمیت در مقابل قایق‌های نجات می‌ایستد و فریاد می‌زند اول زنان و کودکان سپس‌ سالخورده‌ها. در یکی از قایق‌ها، مسافر درجه یک کشتی که مردی متمول است، لچک به سر کشیده و خود را پنهان کرده است، تا از مهلکه غرق کشتی بگریزد. کاپیتان با نگاه شماتت‌باری قایق نجات را به پایین هدایت می‌کند. کاپیتان ادوارد جان اسمیت پس از آنکه کودکی را از غرق شدن می‌رهاند و به قایق نجات می‌رساند خود در دریای سرد جان می‌دهد. واکسن زدن این مدیران شهرداری مرا یاد این صحنه انداخت. کاش قدری فداکار بودید؛ نه حتی فداکار هم نه، انسان بودید.
کاش ساده بودیم/
چه در باجه‌ یک بانک
چه در زیر درخت