بي‌مركزي؛ مركزِ مساله‌مندِ هدايت

آنچه در كتاب مايكل بيرد «بوف كور هدايت، رماني غربي» (نشر نيلوفر) بيش از هر چيز مورد تمركز قرار مي‌گيرد، تجهيز نويسنده رمان به روايت غربي است. مايكل بيرد پس از پيشگفتار و سپاسگزاري، كتاب را به هفت فصل مشتمل كرده. آنچه مي‌خوانيد نگرشي است بر دو فصل مهم چهارم و پنجم كتاب كه به نسبت «بوف كور» با سنت گوتيك مي‌پردازد. 
پيش از هر چيز بايد نوشت از ترجمه قابل‌اعتنا و -نسبت به موضوع پيچيده كتاب- روانِ شاپور بهيان و البته مقدمه راهگشايش. بهيان در مقدمه به درستي نسبت «بوف كور» به مثابه رماني از يك نويسنده غيرغربي با سنت غربي گوتيك را به عنوان فراز مهم كتاب مايكل بيرد موكد مي‌كند. همان‌طوركه استدلال بيرد را در مقام منتقد در نشان دادن تمهيد هدايت براي رفتن توامان به مصاف ادعاهاي فرهنگ خودي و فرهنگ بيگانه مورد تاكيد قرار مي‌دهد.
بازتفسير شيوه‌هاي روايت غربي
مايكل بيرد «بوف كور» را اثري از نويسنده‌اي غيرغربي مي‌داند كه به شيوه‌هاي روايت غربي مجهز است. با اين توضيح كه هدايت از نظر بيرد در «بوف كور» به دوباره‌خواني و بازتفسير شيوه‌هاي روايت غربي دست زده است. او معتقد است «بوف كور» هم از كاركرد ارجاع استفاده مي‌كند و هم از امكان بينامتنيت. چنان‌كه هم ارجاعات مكرري به متون ديگر دارد و هم به نوعي شاهد بازتوليد بينامتني بخش‌هايي از امكانات ادبي متون ديگر در اين رمان هدايت هستيم. بيرد هدايت را در مقام خالق «بوف كور» نويسنده‌اي يافته است كه پس‌زمينه و به اصطلاح درونمايه ناخودآگاه 


(theme of the unconscious) اثر خود را به پيش‌زمينه و سطح خودآگاه مي‌آورد. به باور بيرد، هدايت توانسته است با اين تمهيد، اثري جهاني بيافريند.
بيرد در فصل چهارم كتاب خود، گوتيك را يك زمينه ژنريك براي «بوف كور» هدايت مي‌شمارد. در تبيين هنر گوتيك جديد آمده است كه اين شاخه از هنر معاصر برپايه وحشت و تاريكي بنا شده است؛ خصلتي كه در كتاب «بوف كور، رماني غربي» دستمايه قرار گرفته است. 
همان‌طوركه پيش‌تر آمد، بيرد «بوف كور» را رماني «غربي شده در يك فرهنگ غيرغربي» مي‌داند. چنان‌كه مي‌توان درونمايه غربي را هم در سطح ناخودآگاه اثر و هم البته در شكل‌پذيري اثر از زمينه تاريخي فرهنگي غرب ديد. با اين حال، بزنگاه تحليل منتقد آنجاست كه از كژتابي مهمي در تحليل خود پيشگيري مي‌كند. او بر غيريت (otherness) ادبيات ايران به عنوان سنتي «غير» در نگاه خواننده غربي ادبيات نور مي‌تاباند و از آنجا كه معتقد است هر گونه ادبيات وارداتي به سبب قوانين ناآشنايش كه از فرهنگي ديگر آمده است، با حدي از غريبگي در نگاه مخاطب همراه است و خواهد بود، تلويحا تذكر مي‌دهد كه اين غريبگي نبايد منجر به نگاه اگزوتيك منتقد غربي به كتاب هدايت شود: 
«يك تذكر: قياس بين تاثير غرب و ناخودآگاه، مي‌تواند مخرب باشد و به منتقد غربي نقش تحليلگر  -همه‌چيزدان و غيردرگير- و به خواننده ايراني نقش بيمار را بدهد. اگر من عنصري بيگانه را در دل سنت مدرن ايراني قرار مي‌دهم، به اين معني نيست كه ما كه به اين سنت بيگانه «تعلق» داريم، لزوما هدايت را عميق‌تر يا بي‌ميانجي‌تر مي‌فهميم.»
و در ادامه اتفاقا بر جنبه‌اي از «بوف كور» درنگ مي‌كند كه اتفاقا به سبب همان ديگربودگي فرهنگي، براي خواننده و منتقد غريبه مبهم است و مبهم خواهد ماند: 
«در هدايت دقايقي وجود دارد كه برايم مبهم‌اند، بيان‌هايي كه هرگز طنين آنها را نخواهم شنيد اما در عين حال، به عنوان خواننده غربي از كنار صحنه به اجرا نگاه مي‌كنيم و به نظر مي‌رسد كه اين زاويه ديد جنبي مي‌تواند منشا بصيرتي انتقادي باشد، همچنان‌كه ديدگاه بيگانه [outsider’s viewpoint] متمايز هدايت، براي بينش زيبايي‌شناختي‌اش اساسي بود.»
دريافت خودآگاهانه از كاركرد ناخودآگاه
بيرد تاكيد مي‌كند كه «درونمايه ناخودآگاه» به عنوان مساله اساسي بحثش در ارتباط با «بوف كور» هدايت، به خودي خودي به هيچ رو چيزي نيست كه براي ادبيات ايران در سال‌هاي دهه 30 شمسي، مقوله ناشناخته‌اي بوده باشد. او با برجسته كردن ميل ايرانيان به خواندن و دانستن در باب امور مرموز، چه سياسي و چه فرهنگي، استدلال مي‌كند كه مساله «تداعي شخصي» از يك اثر ادبي يا از يك پديده سياسي و‌... خود واجد دريافتي خودآگاهانه از كاركرد ناخودآگاه است.
«خوانندگان عام ادبيات فارسي در ايران، چنان‌كه در زندگي سياسي‌شان، اشتياق زيادي براي خواندن درباره امور مرموز دارند كه حقايقي سركوب‌شده را درباره مسائل مشهور بيان مي‌كند.»
و قولي از كتاب «آشنايي با صادق هدايت» مصطفي فرزانه نقل مي‌كند كه در آن، هدايت از رشته‌اي از «سرنخ‌ها»ي «بوف كور» با فرزانه گفته كه بيرد آنها را به تمامي در رده «تداعي‌هاي شخصي» و به اين معنا درونمايه ناخودآگاه طبقه‌بندي مي‌كند. ارجاع او -چنان‌كه در پانوشت صفحه 146 آمده- به صفحاتي از كتاب مصطفي فرزانه است كه هدايت از سفرش به اصفهان براي ديدن عمويش مي‌گويد و اينكه نيمه‌شب در راه اصفهان به‌طور اتفاقي شيشه پنجره اتوبوس را شكسته. مصطفي فرزانه آورده است كه هدايت شكستن اتفاقي شيشه اتوبوس را كه منطقا ربطي با موضوعي ديگر خارج از آن لحظه و آن مكان (نصفه شب و اتوبوسِ راه اصفهان) ندارد، تو گويي با اتكا به شهود و همان تداعي شخصي، به شكستن گلدان راغه - كه در «بوف كور» آمده- ربط مي‌دهد.
نويسنده كتاب «بوف كور هدايت، رماني غربي» تعريضي اجمالي به اقبال روانكاوي نزد روشنفكران ايراني دارد و آن را با تجربه مشتركي [با انسان غربي] مرتبط مي‌داند كه منشا و محرك آن از ديد روشنفكر ايراني آن سال‌ها (سال‌هاي دهه 1330 شمسي) خارج بوده است: 
«چنين نيست كه ادبيات ايران از درونمايه ناخودآگاه بي‌اطلاع باشد: من حتي ظن مي‌برم كه اقبال روشنفكران ايراني به مفاهيم روانكاوي مرتبط است با تجربه مشترك يك زندگي فرهنگي و اقتصادي كه نيروهاي محركش بيرون از ديدشان بود. ولع ايرانيان در دهه 1960، براي دريافت اطلاعات از مجله‌هاي عامه‌پسند درباره فعاليت‌هاي سري سيا، به نظرم روي هم رفته متفاوت بود از افسوني كه اين اطلاعات براي خوانندگان امريكايي داشتند. علاوه بر ترس موجه از ماهيت و گستره اين افشاگري‌ها، اين عمل براي خوانندگان ايراني نظري آني بود به صحنه‌اي كه به شكل وسوسه‌انگيزي ملموس بود؛ به تاريخ پنهاني زندگي ملي خودشان.» 
نگريستن به خود از نگاه «ديگري»
اگر بخواهيم براي هر اثر ادبي منبع اقتداري قائل باشيم، چنان‌كه بيرد قائل است، اين منبع براي «بوف كور» چيست؟ براي ما مخاطبان ايراني ادبيات، چنان‌كه قاطبه نويسندگان و منتقداني كه به اين كتاب هدايت پرداخته‌اند به آن اشاره داشته‌اند، نوعي آگاهي از خود و نگريستن به خود از زاويه ديد بيروني است. هدايت توانسته است خود را از بيرون و از نگاه آن «ديگري» ببيند. اين از بيرون ديدن خود در نگاه بيرد در اين كتاب، تحقيقا متضمن بهره‌مندي از امكان روايت غربي است.
هدايت در آغازين تجدد ايراني مي‌نويسد و «بوف كور» به نوعي محصول سال‌هايي است كه رابطه سنتِ تاريخي با زيست ايرانيان تغيير كرده. تجلي اين تغيير در ادبيات همان چيزي است كه بيرد از آن به «نوشتن در يك سنتِ مركز از دست داده» نام مي‌برد. اين آغاز همان وضعيتي است كه رضا براهني بعدها از آن به «ناموزوني تاريخي» ياد مي‌كند. بيراه نيست اگر آنچه را كه بيرد هنر اصلي هدايت در «بوف كور» مي‌داند، كشف همان پارادوكس بزرگ هستي‌شناسي جهان جديد بدانيم. نويسنده‌اي كه پايان اقتدار سنت در فرهنگ خود را عميقا درك كرده اما به جاي جايگزين كردن مركزي ديگر، حقيقت نقيضه‌گون ديگري را در بطن سنت روايي غرب كشف مي‌كند؛ حقيقتي كه عبارت است از پايان مركزيت‌ها و حتميت‌ها. اين در واقع همان چيزي است كه مايكل بيرد از آن به مركز مساله‌مند (problematic center) روايت غربي نام مي‌برد و معتقد است كه اين مركز مساله‌مند توان خود را از قطعيتي مركزي نمي‌گيرد بلكه در همان چيزي ريشه دارد كه به عدم يقين (uncertainty) شناخته مي‌شود.
ادگار آلن پو و پس‌زمينه ژنريك «بوف كور»
در فصل پنجم كتاب، نويسنده بر آن است تا شباهت‌هاي جهان آثار ادگار آلن پو با «بوف كور» و تاثيري كه هدايت از اين نويسنده امريكايي گرفته را نشانه‌گذاري كند و نشان دهد كه چرا از «پو همچون پس‌زمينه‌اي ژنريك» براي «بوف كور» زند. بيرد با نور تاباندن به درونمايه‌هاي تجاوز به مثابه نقطه كانوني «بوف كور» علت صوري اين درونمايه‌ها را در سنت گوتيك مي‌يابد. كتاب كه در فصل چهارم با مستنداتي درنگ اساسي هدايت بر جهان آثار پو را اثبات كرده، در فصل پنجم با اتكا به شباهت‌هاي «برنيس» پو و «بوف كور» هدايت، پس‌زمينه ژنريك اثر هدايت را در نسبت خوانده‌هايش از پو مي‌جويد. بيرد به درستي مساله خشونت را در هر دو اثر، عملي خارج از خودآگاهي راوي مي‌يابد كه در اوج داستان نشان‌مند مي‌شود. اگر در «برنيس» ادگار آلن پو خشونت راوي عليه همسرش، جايي بيرون از آگاهي راوي ابراز شده، در لحظه مهمي از «بوف كور» هم راوي چشم همسرش را در دست خود مي‌بيند.
از رنگين‌كمانِ پو تا شعاع آفتابِ هدايت
تاخوردنِ دقايقي داستاني از دو اثر روي هم كه بيرد مي‌كوشد ريشه آنها را در سنت گوتيك نشان‌مند كند، بيش از مواردي از اين قبيل است. اگر به همان تعريف عام از هنر گوتيك جديد برگرديم كه برپايه وحشت و تاريكي بنا شده است، آن‌وقت تقابل نور و تاريكي در «بوف كور» موضوعيت ويژه مي‌يابد. مايكل بيرد در فصل پنجم از كتاب «بوف كور هدايت، رماني غربي» با ذكر مثال‌هاي دقيقي از «برنيس» و كتاب هدايت، نشان مي‌دهد كه مفهوم نور در دو تجلي رنگين كمان و آفتاب، چطور در شكل فراگير روايت، مغلوب بازدارندگي آگاهي راوي مي‌شود و عكس كاركرد نمادين خود عمل مي‌كند. چه آنجا كه يوجيوس، راوي «برنيس» پو با توصيف رنگين‌كمان، از زيبايي صوري آن فراتر مي‌رود و به دنبال پيوند زدن اين پديده تصويري -‌كه خصلتش «فراتر رفتن از گستره افق» است- با پرسش‌هايي است كه پاسخ‌شان مي‌تواند به افق‌هاي تاريك ذهني او نور بتاباند؛ چه وقتي كه راوي «بوف كور» هدايت براي نخستين‌بار گمان مي‌برد شعاع آفتاب در زندگي‌اش تابيده و در آن به دنبال رهايي از دنياي فلاكت‌بار خويش است، آنچه از اين جست‌وجوها به كف مي‌آيد، جز پرسش‌ها و ترديدهاي ديگري نيست كه بر پرسش‌ها و ترديدهاي قبلي علاوه مي‌شود. به اعتباري، خودآگاهي هر دو نويسنده ناظر بر تاريكي‌هايي است كه ماهيتا وسيع‌تر از دامنه آن نورهاي متجسمند. در تك‌گويي آغازين يوجيوس، راوي «برنيس»، مي‌خوانيم: 
«بدبختي‌ها متعدد است و فلاكت خاك متنوع. با فرا رفتن از گستره افق بسان رنگين‌كمان، رنگمايه‌هاي بيچارگي را به گونه‌گوني رنگ‌هاي آن كمان خواهم يافت، همان اندازه متمايز اما به همان سان، تنگ در هم آميخته. فرا رفتن از گستره افق بسان رنگين كمان! چگونه است كه من از زيبايي گونه‌اي زنندگي بركشيده‌ام؟  از پيمان صلح، لبخند اندوه؟ ... تشويش امروز، يا زاييده خاطره خوشبختي گذشته است، يا حاصل رنج‌هايي كه ريشه آنها در لذاتي است كه ممكن بوده است باشند.»
همان‌طوركه تمناي «شعاع آفتاب» نزد راوي «بوف كور» سرانجام در سرابي موقت -‌يا به بيان هدايت در «يك پرتو گذرنده»- ناكام مي‌ماند و اميد به روشني فرو مي‌پاشد: 
«در اين دنياي پر از فقر مسكنت، براي نخستين‌بار گمان كردم كه در زندگي من يك شعاع آفتاب درخشيد، اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلكه فقط يك پرتو گذرنده، يك ستاره پرنده بود كه به صورت يك زن يا فرشته به من تجلي كرد.»
گونه‌گوني رنگ‌ها، ترديد و احتمال‌ها
در هر دو مثال ما با آشكارگي غلبه خودآگاهي بر عناصر شهودي و ناخودآگاهي روبه‌روييم. با عدم كفايت نورها براي شفافيت بخشيدن به تاريكي ذهن راوي. نورها براي راهبري راوي تا رسيدن به آنچه مراد كرده، براي دستيابي او به پاسخ پرسش‌هايش، در حد كفايت نيستند. در عوض به جاي تمركز بر رنجي واحد، در هر دو صورت مثالي، گونه‌اي تكثر و عدم تمركز بر شكل واحدي از مساله را داريم. پو از «گونه‌گوني رنگ‌هاي رنگين كمان» به «رنگمايه‌هاي بيچارگي» مي‌رسد و هدايت از وهم «شعاع آفتاب» به چيزي نامعلوم كه عبارت از چند فرض انتزاعي است: «يك پرتو گذرنده، يك ستاره پرنده... به صورت يك زن يا فرشته...» يعني باز ترديد و احتمال‌هاي متعدد..‌.
حال اگر گزاره‌هاي آغازين «برنيس» را كه -پيش‌تر آمد- با فتح باب «بوف كور» از اين منظر مطابقت دهيم، باز در لحن و بيان آغاز هر دو اثر، تاكيد بر تعدد و تكثر و فقدان مركزيت مشهود است. پو «برنيس» را با گزاره‌هايي دال بر تعدد و بدبختي‌ها و تنوع فلاكت خاك آغاز مي‌كند و هدايت «بوف كور» را با جملاتي كه خيلي از ما خوانندگان فارسي‌زبان از بريم: 
«در زندگي زخم‌هايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را آهسته مي‌خورد و مي‌‌تراشد. اين دردها را نمي‌شود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش‌آمدهاي نادر و عجيب بشمارند...»
هدايت به اعتبار اين نگاه متكثر در مقام متفكري در سپيده‌دم ادبيات داستاني ايران -به معناي مدرن كلمه- در «بوف كور» ادراك مهمي را نشان‌مند مي‌كند؛ پايان مركزيت‌ها و حتميت‌ها. مايكل بيرد در كتابش اين دريافت را برآمده از مصاف هدايت در مقام نويسنده‌اي غيرغربي با روايت غربي و سنت گوتيك مي‌داند. نبود مركزيت واحد و قطعي، در وجهي پارادوكسيكال، خود به مركز مساله‌مند «بوف كور» تبديل مي‌شود؛ پارادوكسي كه نتيجه ديالكتيك «بوف كور» با امكانات روايت غربي است.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است
 
      اگر بخواهيم براي هر اثر ادبي منبع اقتداري قائل باشيم، چنان‌كه بيرد قائل است، اين منبع براي «بوف كور» چيست؟ براي ما مخاطبان ايراني ادبيات، چنان‌كه قاطبه نويسندگان و منتقداني كه به اين كتاب هدايت پرداخته‌اند به آن اشاره داشته‌اند، نوعي آگاهي از خود و نگريستن به خود از زاويه ديد بيروني است. هدايت توانسته است خود را از بيرون و از نگاه آن «ديگري» ببيند. اين از بيرون ديدن خود در نگاه بيرد در اين كتاب، تحقيقا متضمن بهره‌مندي از امكان روايت غربي است.
   بيراه نيست اگر آنچه را كه بيرد هنر اصلي هدايت در «بوف كور» مي‌داند، كشف همان پارادوكس بزرگ هستي‌شناسي جهان جديد بدانيم. نويسنده‌اي كه پايان اقتدار سنت در فرهنگ خود را عميقا درك كرده اما به جاي جايگزين كردن مركزي ديگر، حقيقت نقيضه‌گون ديگري را در بطن سنت روايي غرب كشف مي‌كند؛ حقيقتي كه عبارت است از پايان مركزيت‌ها و حتميت‌ها. اين در واقع همان چيزي است كه مايكل بيرد از آن به مركز مساله‌مند (problematic center) روايت غربي نام مي‌برد. مركز مساله‌مندي كه توان خود را نه از قطعيت مركزي كه از عدم يقين (uncertainty) مي‌گيرد.