بالیوود به سبک پسران قرمز!؟

امید مافی‪-‬ بوی پیراهنِ خیس در کنارِ کشتزارهای برنج پیچید و دهان مردان سرخ آشیانه شادمان‌ترین پرندگان شد، وقتی ستاره‌های خرده ریز الریان از پلکان آسمان پایین آمدند و لورن بلانِ کبیر کنار نیمکتِ کبود در اقیانوس ماتم غرق شد. این فرجام نمایشی دراماتیک در بندر چشم نواز آن سوی بمبئی بود. نمایشی فراتر از بالیوود.
پس از تنبیه الوحده نوبت به آهوان سیه روز دوحه رسید تا سوار بر قطار ناکامی سر از تونل خاموش درآورند و به سرعت باد از ریل‌ها خارج شوند تا گوا رنگ قرمز به خود بگیرد و طنین گام‌های سترگ تکاوران خاک پرگهر گوش‌ها را نوازش دهد.
یازده سرباز قرمز در شب ملتهب فراسوی اقیانوس سه بار دستمال سفید را به دست یاسین براهیمیِ مُتبختر و یارانش دادند تا برای نود دقیقه لااقل علم بهتر از ثروت باشد و نقشه کارساز یحیی پرندگان معتکف آن سوی تُنب بزرگ را در روح سرگردان دشداشه‌پوش‌ها محبوس کند.
این فوتبال ناب ایرانی بود که در گوا از سَروهای الریان درختانی به پهلو افتاده ساخت تا در دوردست، یازده توپچی با دماغ‌های باد کرده کُشته شوند و مسیر رویاهایشان به کابوسی دهشتناک منتهی گردد.


حالا کِشتی سرخ در بارانداز شرجی پهلو گرفته و جنگجویان وطن با کلاهخود و قُمقمه و تفنگ به سهم خود از جنگ‌های نامنظم می‌اندیشند و برای بردن از مردن هراسی ندارند. حالا مسافران آفتاب، پرده‌ها را کنار زده‌اند تا روشنایی در این سوی شیشه رخنه کند و غم‌های بی‌پایان یک ملت در روزهای دلمردگی و حسرت و حرمان کم رنگ شود.
حالا خانه، آوازهای ناخوانده را روی لبان فرزندانش می‌نشاند تا در سرزمین مهارجه‌ها بال درآورند و پرستویی شوند بر یال باد. پرستویی که تاب می‌خورد، بی‌تاب می‌شود و مدام بهانه جام را می‌گیرد.